eitaa logo
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
414هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
8 فایل
ما یه تیم 40 نفره و حرفه ای هستیم که به مدد الهی به ارتقای کانون خانواده و معنویت چندين هزار نفر کمک کرده ایم☘️👨‍👩‍👧‍👧 فهرست مطالب ما👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/1874 ارتباط با ما👇‌ @seyedhoseiny1 آدرس 👇 https://zil.ink/seyedhoseiny . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
خب اینم از قسمت پنجم #دوره_رایگان_عاشق_نماز_شو ❤️ ‌ راسش نکاتی که تو این جلسه گفتم از بس برا خودم ج
یکی از داستان هایی که در جلسه ۵ عاشق نمازشو گفتم :💚‌ حضرت ابراهيم عليه السّلام هرگز تنها و بدونِ مهمان غذا نمي خورد. گاهي كه مهمان نداشت سرِ راه مي ايستاد هر مسافري كه رَد مي شد او را دعوت به خوردن مي نمود .روزي شخصِ كافري از آنجا مي گذشت. حضرت ابراهيم از او دعوت كرد كه به خانه اش برود و با او هم غذا شود. وقتي كافر سرِ سفره نشست حضرت ابراهيم «بسم الله الرّحمن الرّحيم» گفت و از آن مرد نيز درخواست كرد كه اين عبارت را تكرار كند. مرد گفت: من خدايي را نمي شناسم تا نام او را ببرم. حضرت ابراهيم ناراحت شد و فرمود: پس برخيز و برو.😡 مهمان بلند شد و از خانه بيرون رفت. در اين موقِع وحيِ الهي نازل شد كه: اي ابراهيم چرا مهمان را رد كردی. هفتاد سال ما به او روزي مي داديم يك روز رزقش را به تو حواله نموديم او را رد كردي؟ حضرت ابراهيم پشيمان شد. بنابراين به سرعت از خانه خارج گشت و خود را به مهمان رسانيد و از او درخواست كرد كه بازگردد. مرد كافر گفت: تا نگويي چرا دنبالم آمده اي برنمي گردم.😬 حضرت ابراهيم ع جريان را تعريف كرد. كافر خجالت كشيد و گفت: خاك بر سرِ من كه از چنين خداوندِ بخشنده و مهرباني روي گردان بودم. آن گاه مرد به خداوند يگانه ايمان آورد و جزو نيكوكاران شد. ‌💔 ‌ بهشت جاودان ص 27‌ ‌ 🔵🔴هنوز عضو قطعی کانال نیستید. روی گزینه join(پیوستن) کلیک کنید تا کامل عضوشید و کانالو گم نکنید 👇
باید مباحث دوره نماز رو گوش کنید که بتونید وقتی با فرزندتان صحبت می‌کنید براش انگیزه بسازید و در ادامه دوره نکات تربیتی مفیدی گفته میشه با ما همراه باشید⚘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
خب اینم از قسمت پنجم #دوره_رایگان_عاشق_نماز_شو ❤️ ‌ راسش نکاتی که تو این جلسه گفتم از بس برا خودم ج
ممنونم... خیلی پیاما رو که باز میکنم می بینم قدردانی از دوره نماز هست ...خیلی خوشحالم خدا این توفیق رو بهمون داده .... الان هم دارم محتوای جلسه بعد رو آماده میکنم‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
=========🔺️🔺️فهرست مطالب کانال🔺️🔺️========== ‌ ‌‌سلام و عرض ادب خدمت شما دوستان عزیز این پیام بالای کانال سنجاق شده و شما هر وقت خواستید جلسه ای رو پیدا کنید رو این پیام میزنید و لینک جلسه مورد نظر رو انتخاب می‌کنید🙏⚘ ‌===================================== ‌ دوره رایگان کنترل خشم جلسه اول صوتی 👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/258 ‌ دوره رایگان ‌کنترل خشم جلسه دوم صوتی👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/260 ‌ دوره رایگان ‌کنترل خشم جلسه سوم صوتی 👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/262 ‌ ‌ ‌===================================== ‌ دوره رایگان ‌عاشق نمازشو دعوت نامه 👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/322 ‌ دوره رایگان ‌عاشق نمازشو جلسه اول 👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/329 ‌ دوره رایگان ‌عاشق نمازشو جلسه دوم👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/351‌ ‌ دوره رایگان عاشق نمازشو جلسه سوم👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/385 ‌ دوره رایگان ‌عاشق نمازشو جلسه چهارم 👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/415 دوره رایگان عاشق نمازشو جلسه پنجم👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/430 ‌دوره رایگان عاشق نمازشو جلسه ششم👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/464 ‌ ‌دوره رایگان عاشق نمازشو جلسه هفتم 👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/492 ‌‌ ‌دوره رایگان عاشق نمازشو جلسه هشتم 👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/519 ‌دوره رایگان عاشق نمازشو جلسه نهم 👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/537 ‌دوره رایگان عاشق نمازشو جلسه دهم 👇 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/547 ‌‌ ‌دوره رایگان عاشق نماز شو جلسه یازدهم‌👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/591 ‌ ‌دوره رایگان عاشق نماز شو جلسه دوازدهم 👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/617 ‌ دوره رایگان عاشق نمازشو جلسه سیزدهم👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/678 دوره رایگان عاشق نمازشو جلسه چهاردهم 👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/690 ‌ ‌دوره رایگان عاشق نمازشو جلسه پانزدهم 👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/736 ===================================== ‌ معرفی دوره دانستنی های ضروری پیش از ازدواج (نذر فرهنگی ) 💍 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/393 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/395 ‌===================================== ‌مینی دوره همسر دوست داشتنی جلسه اول👇 ‌ ‌ https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/763 ‌‌مینی دوره همسر دوست داشتنی جلسه دوم 👇 ‌‌ ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/790 ‌ ‌===================================== ‌معرفی خود 😀🤓 ‌https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/319 ‌=====================================
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
‌معرفی دوره: ‌ این دوره ۱۵ جلسه ضبط شده هست که فایل صوتی و تصویری آن در اختیار شما قرار میگیرد‌ ای
اینم برای لبخند رو لباتون ... راستی رفقا ببخشید من دیروز مسافرت بودم نتونستم محتوا کانال رو قرار بدم ...
آموزشگاه سید حسینی|خانواده_معنویت
‌معرفی دوره: ‌ این دوره ۱۵ جلسه ضبط شده هست که فایل صوتی و تصویری آن در اختیار شما قرار میگیرد‌ ای
وقتی یه متاهل زرنگ دوره دانستنی های پیش از ازدواج رو گوش میکنه😅 از این پیام ها خیلی داشتیم واقعا ممنونم ازتون❤️
‌ ‌ تا دقایقی دیگه جلسه ششم رو تقدیمتون میکنیم . بزرگواری سوالی پرسیدند که مجبور شدم ۴ ساعت مطالعه کنم و این سوال مبتلا به رو توی جلسه ششم جواب بدم⚘️😍
fateme: سلام آقای حسینی وقتتون بخیر خواستم ازتون تشکر کنم ان شاء الله خداوند متعال اجر کارهای فرهنگی که انجام میدین رو به نحو احسنت بهتون بده. خواستم ماجرای اشنا شدن با کانالتون رو بگم که چقدر بهم کمک کرده و میکنه... واقعیت من نمازامو درست درمون نمیخوندم و نسبت بهش بی حوصله بودم تا اینکه چند روز پیش سجادمو پهن کردم نماز بخونم ک خوابم بهم غلبه کرد و بی تفاوت به نمازم خوابیدم نماز صبحم نخوندم،صبح که خواستم بلند شم برم سرکار با ی حال بد و سنگینی بلند شدم از خودم بدم میومد هی به خودم ناسزا میگفتم ک چرا انقد بی تفاوتی نسبت به نمازت به خدا گفتم خدایا خودت نماز خونم کن یکاری کن دست از نمازم برندارم من نمیدونم میسپارم به خودت... رفتم دوش گرفتم و اومدم گوشیم رو چک کنم برنامه ایتا هم یکی دو روز بود سر یه مسئله ای نصب کرده بودم که تبلیغ کانالتون اومد برام همون ویسای عاشق نماز شو... یه حسی بهم گفت اینا از طرف خداست همشو تو مسیرم گوش دادم در ادامه ویسای کنترل خشم هم همین طور... هوش هیجانیم فعال شد تصمیم گرفتم در کارگاه قبل از ازدواج هم شرکت کنم، البته مغز متفکرمم باهاش هم نظر بود😂😂 عالی بودن، واقعا ازتون ممنونم الان با حال بهتری نماز میخونم 💚💚💚‌ ‌ پیام یکی از شما بزرگواران... چقدر خوشحالم بابت حضورتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جلسه ششم دوره ع-AudioConverter.mp3
28.94M
رفقای جان ... چطورید؟‌⚘️☘️ آماده سازی محتوای این جلسه خیلی زمان برد چون باید تحقیق های فلسفی و روانشناسی مدون میشد .‌ سوال اینه : چرا خداوند منو تو شرایطی خلق کرد پول نیست یا معنویت نیست؟ چرا من پسر پیغمبر نشدم؟😳چرا فرزند ادم پولدار نشدم؟‌‌‌ ‌‌این سوال اگه جواب داده نشه از خدا و نماز دور میشیم و جزو معترضین میشیم😅‌ ‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می بخوووور منبر بسو.زان مردم آزاری نکن 🙄‌ ‌ زکریای رازی 900 سال پیش ا.لکل رو کشف کرد بعد چطور اسلام 1400 سال پیش اونو حرام اعلام کرده😐‌ ‌‌ ‌خیلی تو پی وی گفتند جواب اين شبهات رو بدید ...انجام وظیفه کردیم جواب این دو رو در این کلیپ ببین و با انشارش به اگاهی دوستانت کمک کن ... ببینم چه میکنید❤‌یاعلی‌ ‌ برای استفاده از مباحث آموزشگاه ما روی لینک زیر کلیک کنید‌👇⚘️ https://eitaa.com/joinchat/2382102563C1821233c00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌چند لحظه حال خوب‌ و معنوی💔 🔺️‌‌قسمتی از " کتاب کهکشان نیستی"🔺️ این قسمت از زبان آسید محمد کربلایی (استاد آیه الله قاضی) ‌‌ هست که از استاد خود یعنی آخوند ملاحسینقلی همدانی حکایت میکنند ‌ «فإذا تقر في الناقور» (مدثر: 8). مقابل در اندرونی اتاقش نشسته بودم. روزهای آخری بود که شاهد حضورش در عالم خاکی بودم. صورت پرابهتش را در نظر می آوردم و یاد خاطراتی می افتادم که با او در این سالیان گذرانده بودم. دست های خیال بر ساحت حضورم چنبره می زد و مرا به آن روزهای شیرین تکرارنشدنی پرواز میداد... با آخوند، پیاده به زیارت عتبه سيدالشهدا رفته بودیم. در میانه راه برای استراحت به قهوه خانه ای رسیدیم و دیدیم صدای رقص و پایکوبی می آید. آخوند چهره ای در هم کشید و نگاهش را به ما انداخت و گفت: «یکی از شما مردانگی کند و برود این جماعت را نهی از منکر نماید». همه ما در حال سکوت و تعجب، ایستادیم و به او نگاه کردیم. او هم دوباره گفت: «عرض شد یکی از علمای اعلام تشریف ببرند و به این جماعت تذکری بدهند!» دوباره سکوتی که از سر ترس و خجالت بود بر ما حاکم شد؟ گروهی در قهوه خانه ای پر از دود ودم، مشغول رقص و آواز و قهقه و مستی اند، آخر چطور می شود با عبا و عمامه بروی و به اینها بگویی بساطتان را جمع کنید؟! در همین
فکرها بودم که بالاخره یکی دیگر از شاگردان استاد گفت: «جناب آخوند! این جماعت مست اند، به نهی از منکر ما توجهی نخواهند کرد و احتمال اثر در ایشان ساقط است.» احساس خنکی وجودم را فراگرفت و گمان کردم تکلیف از دوشمان برداشته شد. استاد سرش را به نشانه تأیید تکان داد و گفت: «باشد، خودم می روم.» هول در دلم افتاد که الآن چه می شود. این پیرمرد می خواهد برود وسط مشتی جوان عیاش، و کاسه کوزه شان را به هم بریزد و اصلا معلوم نیست چه بلایی سرش بیاورند. آخوند لباسش را مرتب کرد و به سمت در قهوه خانه راه افتاد، در را باز کرد و داخل شد. بوی دود جیگاره و نارگیله از در قهوه خانه بیرون زد. سراسیمه به دنبالش داخل شدیم و دیدیم تعداد آنها بیش از چیزی است که تصور می کردیم. آخوند وارد شد و مستقیم به سراغ سرکرده شان رفت. آدمی قلچماق به نظر می رسید. با خود گفتم الآن آخوند می خواهد چه بگوید؟ آیه می خواند؟ روایت می خواند؟ در همین اندیشه ها غوطه ور بودم که آخوند رو کرد به رئیسشان و گفت: «سلام علیکم، آقا رخصت می فرمایید بنده بخوانم و شما سازش را بزنید؟» ناگهان صدای ساز و آواز به سکوتی مرگبار تبدیل شد. رئیس که خنده اش گرفته بود، وقتی دید مشتی طلبه با پیرمردی که سرووضعش نشان می دهد در عمرش حتی یک موسیقی گوش نکرده، وارد قهوه خانه شده اند، با حالتی که آخوند را دست انداخته باشد، گفت: «شیخ، مگر شما هم بلدی با این ماسماسک ها بازی بازی کنی؟ » ملا حسینقلی لبخندی زد و گفت: «من بلدم شعر بخوانم، رخصت هست بخوانم؟» مرد دستی به سبیل کت وكلفتش کشید و با قهقه ای گفت: «آشیخ، تو بخوان ما سازش را می زنیم.» با قهقه ای که سر دادند، تا مغز استخوانم سوخت. درست بود، من بارها تأثير نفس استاد را دیده بودم. یادم نمی رود که در نجف، شروری بود به نام «عبد فرار» که نجفیها از دست آزارش عاصی شده بودند و همه از او می ترسیدند. روزی، آخوند در حرم امیرالمؤمنین نشسته بود که عبد فرار از مقابلش گذشت. رسم بر این بود که چون همه از او می ترسیدند، از ترس آزارش باید به او احترام می گذاشتند، اما ملا حسینقلی ابدا به او محل نگذاشت. عبد فرار که
متوجه این بی اعتنایی شد، برگشت و با طلبکاری گفت: «آهای شیخ! برای چه به من احترام نگذاشتی؟ مگر من را نمی شناسی؟!» لب هایم را گزیدم و با خود گفتم خدا به خیر کند، الآن شر به پا می شود. آخوند در پاسخش گفت: «مگر تو که هستی که باید به تو احترام بگذارم؟» عبد فرار با عصبانیت و تهاجم گفت: «من عبد فرار هستم، باید به من احترام بگذاری!» آخوند سرش را پایین انداخت و در کمال آرامش گفت: «عجیب است!» - چه چیز عجیب است؟ آخوند با چشم های نافذش به او نگاه کرد و گفت: «عجیب، نام توست؛ چرا به تو عبد فرار می گویند؟ أفررت من الله أم من رسوله؟ » ما که باورمان نمی شد؛ گفتن این جمله از آخوند همان و خراب شدن عالم بر سر عبد فرار، همان. ساکت شد. خطوط صورتش در هم شکست و عرق شرم بر پیشانی اش نمایان شد. موعظه، آن چنان او را متحول کرد که صبح فردا خبر وفاتش را دادند. همسرش گفت: «دیشب برخلاف همیشه که وقتی به خانه می رسید من را کتک می زد، انگار معجزه ای شده باشد، از در مهر و محبت وارد شد. از من بسیار عذرخواهی و دل جویی کرد؛ سپس تا پاسی از شب، از این سوی حیاط به آن سو می رفت و زار می زد و مدام با خود میگفت: أفررت من الله أم من رسول؟ تا اینکه دیدم سر سجاده رفت و آن قدر گریه کرد و نماز خواند تا بیهوش شد. صبح به سراغش رفتم و دیدم با چهره ای پرنور جان داده است. من و دیگر شاگردان از این رخداد بی خبر بودیم، اما اول صبح، آخوند گفت: «امروز برویم منزل یکی از اولیای خدا که وفات کرده.» و ما را به سمت خانه عبد فرار برد. این اثر نفس قدسي ملا حسینقلی همدانی بود که بارها مشاهده اش کرده بودیم؛ اما این بار تفاوت داشت. آخر وسط قهوه خانه، آن هم بین این همه آدم گردن کلفت، ورق طوری برگشته بود که قرار بود عارف کامل بخواند و عیاشان ساز بزنند. صدایش را صاف کرد و با ضرب آهنگی ناقوسی، وسط دود ودم قهوه خانه شروع به خواندن این اشعار کرد:
لا إله إلا الله حقا حقا صدقأ صدقا إن الدنيا قد غرتنا واشتغلتنا و استهوتنا یابن الدنيا مهلا مهلا یابن الدنيا دقا دقا یابن الدنیا جمعا جمعا تفنى الدنيا قرنا قرنا ما من يوم یمضی عنا إلآ اوهی رکنا منا قد ضیعنا دارا تبقى و استدطنا دارا تقنی لسنا ندری ما فرطنا فيها الا لو قد متنا اشعار ناقوسیه منسوب به امیرالمومنین علی را برایشان خواند. ترکیب ضرب آهنگ این شعر با نفس الهی او، اثری بر جان آنها گذاشت که از ساز زدن دست کشیدند و شروع کردند به گریه. صدای آه و ناله و اشک و تأسف بود که سقف قهوه خانه را به لرزه می انداخت. ققنوس توبه از خاکستر جان هایشان سربرآورد و زیرورویشان کرد. آخوند چشمان آسمانی اش را از روی تک تک آنها گذراند و از قهوه خانه بیرون آمد. به دنبال او ما هم بیرون آمدیم، اما صدایی که همچنان شنیده می شد، صدای گریه و زاری و آه و ناله بر گذران عمرو طنین ریشه دواندن حقایق الهی در جان های جوانانی بود که به دست ولي الهی، با چند خط شعر منسوب به شاه مردان، این چنین متحول شده بودند. این رسم دیرینه روزگار است؛ سرانجام، چنگال تقدير، مردمان غافل بهره مند از خورشید را به کام تاریکی فراق میکشاند. حالا حال آخوند به هم خورده بود. به کربلا آمده بودیم. سایۂ غم، چهرۀ تمامی شاگردان را در هم کشیده بود. من که سال ها خدمت او را کرده بودم، نگران و غم زده به در بسته اتاقی می نگریستم که در آن بستری بود و در کنار دوستان و مریدانی که هرکدام در حیات خود ستاره ای پرفروغ شدند، منتظر خبری از اندرونی نشسته بودم. محمد بهاری، سید سعید حبوبی، علی زاهد قمی، سید حسن صدرالدین عاملی، میرزا جواد ملکی تبریزی، میرزا محمد حسین نائینی، سید محسن امین، ملا محمدکاظم خراسانی و...... هرکس که توانسته بود، آمده بود و انتظار می کشید. تا اینکه خادم آقا از در بیرون آمد و گفت: «شیخ محمد کجاست؟ آقا او را طلب می کند».
شیخ محمد بهاری همدانی آن زمان چهل و شش سال بیشتر نداشت و آخوند او را حکیم اصحاب خویش معرفی کرده بود. پیش از آمدن شیخ محمد، ما پیوسته در خدمت آخوند ملا حسینقلی بودیم و آخوند صددرصد برای ما بود؛ ولی همین که شیخ محمد بهاری با آخوند آشنایی و به او ارادات پیدا کرد، آخوند را از ما ربود! این را با شوخی به خودش میگفتم و او می خندید. شیخ محمد، ستاره درخشانی از قوت و استیلای توحید و اخلاق بود و باب رفاقت و صمیمیت ماسال ها ادامه داشت. شیخ محمد با طمأنینه و چابکی همیشگی از جایش برخاست و وارد اندرونی خانه شد. همه سر به زیر انداخته بودند؛ بعضی یاسین می خواندند و بعضی تسبیح تربت به دست گرفته بودند و به نیت شفای آخوند هفتاد بار سوره حمد قرائت می کردند. هرکس هرچه از دستش برمی آمد، انجام میداد. آخوند تنها هفتادویکی دو سال داشت؛ اما پس از عمری مجاهدت، ریاضت و تحمل تعالیم سید علی شوشتری در معرفت النفس، دیگر رمق و کشش حضور در این خرابه دنیا را نداشت. مدت کوتاهی نگذشت که خادم آقا آمد و گفت: «آقا، سید احمد کربلایی و میرزا جواد را طلب می کند. میرزا جواد ملکی تبریزی سر را پایین انداخته و غرق در فکر و توجه بود. وقتی دید خادم، او و من را صدا می زند، نگاهی به من کرد و اشاره ای تا بلند شوم و همراه او بروم. عبایم را جمع کردم، از جا برخاستم و همراه با میرزا به اندرونی رفتیم........ ‌ ‌ برای تهیه کتاب روی لینک زیر بزنید‌👇 https://eitaa.com/seyedhoseiny_ir/468