خدا با اسم اعظم یا علی گفت
ملک در اولین دم یا علی گفت
عجب سری است در خلقت که از خاک
چو برمیخاست آدم، یا علی گفت
عصا در دست موسی اژدها شد
کلیم آنجا مسلم یا علی گفت
مسیحا دم از آن گردید عیسی
که در دامان مریم یا علی گفت
محمّد در شب معراج برخاست
به قصد قرب اعظم یا علی گفت
ز لیلایی شنیدم یا علی گفت
به مجنونی رسیدم یا علی گفت
مگر این وادی دارالجنون است
که هر دیوانه دیدم یا علی گفت
چمن با ریزش باران رحمت
دعایی کرد و او هم یا علی گفت
نسیمی غنچهای را باز میکرد
به گوش غنچه کمکم یا علی گفت
علی را ضربتی کاری نمیشد
گمانم ابن ملجم یا علی گفت
مگر خیبر ز جایش کنده میشد
یقین آنجا علی هم یا علی گفت
#ولادت_آقا_امیرالمومنین_علیهالسلام_مبارک_باد
#ولادت
#شیعهی_علی
#امام_علی_علیه_السلام
🆔 @seyyedammar
نــام :صدیقه
نـام خـانوادگـی :رودباری
تـاریخ تـولـد :۱۳۴۰/۱۲/۱۸
تـاریخ شـهادت :۱۳۵۹/۰۵/۲۸
🌹صغری توی حیاط رفت، صدیقه کنار حوض به آب خیره شده بود، تا کنارش رسید دید قطره اشک صدیقه در حوض چکید پرسید: چی شده خواهرجان؟ صدیقه جوابی نداد. صغری دستی به موهای خواهر کشید، اشکهای بی امان او سبب شد تا صغری او را در آغوش بگیرد، ببوسد، ببوید. صدیقه جان می خواهی بریم بیرون؟ دلت تنگ شده؟ صدیقه اما باز جوابی نداد. صغری از کنارش بلند شد و گفت: پاشو، پاشو می خواهیم تا سه راه برویم. برویم یک عکس بگیریم، پاشو، بیا تو هم یه عکس بنداز. صدیقه گفت: آره بیام یه عکس بندازم برای شهادتم!
صغری اخمهایش را دهم دواند و گفت: حالا کو تا انقلاب، حالا کو تا شهادت. صدیقه بلند شد و کنار حوض راه رفت و خواند:«سپیده منتظر است که پرده های سرخ خورشید دریایی بسازد تا قایقش را روان کند. صبح نزدیک، نوید انقلاب را چلچله های مهاجر از سرزمین دوست ارمغان آورده اند.» صغری گفت: باز شروع کردی؟ می آیی عکس بگیری یا نه؟ صدیقه به طرف اتاق رفت و گفت: اگر قبول داری این عکس را برای شهادتم استفاده کنید، آماده ام. مادر از سر سجاده بلند شد و گفت: حواسم را پرت کردید، صغری جان مواظب این صدیقه باش. این عزیز کرده باباته ها.
#شهیده_صدیقه_رودباری
#ولادت
#رفیق_شهید
🆔 @seyyedammar
کانال رسمی شهید حسین هریری
تاریخ تولد : 1368/01/08
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : 1396/01/04
محل شهادت : حما – سوریه
محل مزار شهید : گلزار شهدای پاکدشت
🌸وصیتنامه شهید
بسم رب الشهدا و صدیقین
سلام بر ارواح پاک شهدا و امام راحل، سلام بر رهبر عزیزم سید علی، جانم فدایش، زیاد اهل قلم نیستم
انشاءالله این جهاد فی سبیل الله مقبول حق تعالی و اهل بیت علیهم السلام قرار بگیرد، از ملت و امت حزب اللهی و هموطنان عزیزم تنها خواهشی که دارم این است که پشتیبان رهبر و ولی فقیه خود باشید تا هیچ بیگانهای به کشور شما آسیب نرساند.
تمام دوستان و برادرای دینی عزیزم که به گردن این جانب حقیر حقی دارند انشاءالله که حلالم کنند.
برای فرج و ظهور امام عصرمان امام رمان (عج) دعا کنید، مراقب حیله و نیرنگ دشمن باشید، شهدای عزیزمان به راحتی خون ندادند، امر به معروف و نهی از منکر فراموش نشود. التماس دعا
*محل دفن اینجانب به عهده پدر و مادر عزیزم میباشد*
سعید خواجه صالحانی 23/8/95
#شهید_سعید_خواجه_صالحانی
#رفیق_شهید
#ولادت
#تولدت_مبارک
🆔 @seyyedammar
اوقات فراغت و علایق محمدحسین جوان
محمدحسین همواره برای شناساندن و معرفی شهدا و فرهنگ شهادت فعالیت می کرد. عشق او به شهدا باعث شد مدتی در منطقه شرهانی به تفحص شهدا بپردازد.او به عنوان یک جهادگر هرسال در مناطق محروم کشور مانند بشاگرد و قلعه گنج به همراه دانشجویان حضور می یافت و به سازندگی و خدمت به این مردم باصفا افتخار می کرد. محمدحسین می گفت باید از تهران آمد به اینجاها، تا فکر نکنیم کسی هستیم و خودمان و غرورمان را بشکنیم و به این مردم خدمت کنیم.
این بسیجی شهید علاوه بر این در اردوهای راهیان نور هم شرکت می کرد و با خودش جوانان دیگری را همراه می کرد.محمدحسین اهل روضه و هیات بود و خودش مداحی و مرثیه سرایی می کرد. از میان اهل بیت به سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین و مادر سادات حضرت فاطمه زهرا علاقه و ارادت ویژه ای داشت.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#ولادت
#تولدت_مبارک
#رفیق_شهید
#حاجعمار
🆔 @seyyedammar
کانال رسمی شهید حسین هریری
هرچه میخواهم حرف نزنم نمیشود. درز هر کلمهای را که باز میکنم یک مشت خاطره از بغلش میزند بیرون. مثلاً یک کلمه میگویم عید فطر و هزار کلمه خاطره از ماه رمضانی که با هم بودیم توی سرم قد میزند.
تقریباً هر شب با هم رفتیم مجلس مناجات حاج منصور ارضی. بعضی شبها مینشستم ترک موتورت و توی خنکی هوای نیمه شب با هم تا مسجد ارک میرفتیم. بعضی شبها با ماشین میرفتیم و وقت برگشتن دم در خانهٔ ما نیم ساعتی مینشستیم توی ماشین و با هم حرف میزدیم. یادش به خیر، چه شربتهای خوشمزهای برایت درست میکردم و هر شب با خودم میآوردم. نوش جانت.
بستهبندیهای آجیل هم که رویش یک کاغذ شعر برایت میچسباندم و بعد از مجلس میدادم دستت، هنوز یادت هست؟ یکبار یادم هست نوشته بودم: «برام هیچ حسی شبیه تو نیست!» چقدر با لحن و احساس قشنگی آن را خواندی و بعد همینطور که نگاهت را از روی کاغذ برمی داشتی گفتی: «منم همینطور!»
هر سه شب قدر هم که با هم رفتیم بهشتزهرا (س). شب قدر بیست و سوم بود که رو کردی به من و گفتی: «خیلی خوشحالم که خدا سال پیش تو رو برام مقدر کرده!» حال خوبی داشتی. بینالطلوعین که شد، شروع کردی به تکتک قبور شهدای مدافع حرم بهشتزهرا سر زدی. سر مزار هرکدام یک سورهٔ قدر خواندی و آخر از همه که رسیدی سر خاک شهید محرم ترک که الان روبه روی مزار خودت هست، ملتمسانه گفتی: «آقا محرم، شهدا، از همهتون امشب شهادت رو خواستم. شاهد باشید امشب همهٔ شما رو واسطه کردم، برای من امشب اذن شهادت بگیرید!»
بریدهای از کتاب «شهید نوید»؛ روایتی از زندگینامه شهید مدافع حرم «نوید صفری» (صفحات 129 و 130)
نویسنده: مرضیه اعتمادی
انتشارات:شهید کاظمی
#شهید_نوید_صفری
#تولدت_مبارک_رفیق_شهیدم
#ولادت
#رفیق_شهید
#شهید_نویدصفری
🆔 @seyyedammar