eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
749 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
63 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجز خوانی علی پسر شهید حججی برای دشمنان فرزند شیری مثل شهید حججی بایدم برا ترامپ رجز بخونه🌴🌴🌴 @seyyedebrahim
💔 💠 شهید مصطفی صدر زاده جانباز فتنه‌ی سبز، شهید مدافع حرم شد 🍃 دو سه روز اول شاید میشد گفت یه سریا گول خورده بودند ولی بعدش عوامل حرفه‌ای اومده بودن برای براندازی یکی از بچه‌های بسیجی میگفت من دیدم آقای مهدی هاشمی تراول میداد؛ من خودم خانم فائزه هاشمی رو دیدم... یکی ازبچه هامیگفت تومیدون ازادی دسته کلنگ زدن تو سر شهید مصطفی صدرزاده، مصطفی بیهوش شد؛ چاقو رو فرو میکردن تو بدن مصطفی، بردنش تو اتوبوس اورژانس، سنگ زدن شیشه اتوبوس رو شکوندن، گفتن اتوبوس رو آتیش میزنیم. قسمت بود به دست داعش وطنی مجروح بشه و به دست داعش خارجی شهید ...
پرچم اسرائیل تا نابودی کامل بہ زیر پاے ماست😎✌️🏿 👊🏿
332K
پیام مهم استادتقوی در آستانه سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی همه جا منتشر کنید و به همه تذکر بدهید
بسیار بسیار مهمه خواهشا گوش کنید و اطلاع رسانی بفرمایید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ توی سال 88 مصطفی یکی از دلیرهای تهران بود. ✨ مصطفی اون زمان یک ترم دانشگاهش رو رها کرد. 💠 دو روز بعد از انتخابات مصطفی با موتور با یکی میره، گیر میوفتن. 🔹مصطفی برام تعریف کرد که توی درگیری یهو دیده یکی از بچه ها نیست شده. 🔺 بعد زمانی که مصطفی زخمی افتاده بوده اومده و بهش گفته خوب کتک خوردیا.... 🔸 مصطفی می‌گفت: "بهش گفتم تو چیکار کردی؟" 🔹 گفت: "من یه پرچم سبز گرفتم و بین اونا رفتم..." ✨ مصطفی خیلی ناراحت شده بود. 🔹 می‌گفت: "خب این که ترسیده و فرار کرده یه چیز طبیعیه، اما این که میاد به من اینجوری میگه خیلیه..." 🔹 اونجا من از مظلومیت مصطفی یکه خوردم...😔 ✨ روز 16 آذر هم مصطفی کارش به بیمارستان کشید. @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت ۱ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می دادم و فکرهای ناجور می کردم که یک دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم فکر می کردم شاید دارم خواب می بینم اما خودش بود بچه ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش. صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد و تند تند احوالم را می پرسید. نمی دانستم باید چه کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم توی این مدت بارها با خودم فکر کرده بودم اگر امد این حرف را به او می زنم و این کار را می کنم. اما در آن لحظه آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم زد زیر خنده وگفت: باز قهری؟! خودم هم خنده ام گرفته بود همیشه همین طور بود مرا غافلگیر می کرد گفتم: نه چرا باید قهر باشم پسرت به دنیا آمده خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته بچه ها توی خانه خودمان سر سفره خودمان دارند بزرگ می شوند اصلا برای چی قهر باشم مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم‌ بچه ها را زمین گذاشت و گفت: طعنه می زنی؟! عصبانی بودم گفتم: از وقتی رفتی دارم فکر می کنم یعنی این جنگ فقط برای من تو و این بچه های طفل معصوم است. این همه مرد توی این روستاست. چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟! ناراحت شد اخم هایش توی هم رفت و گفت: این همه مدت اشتباه فکر می کردی جنگ فقط برای تو نیست. جنگ برای زن های دیگری هم هست آن هایی که جنگ یک شبه شوهر و خانه و زندگی و بچه هایشان را گرفته است. مادری که تنها پسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری می کند جنگ برای مردم هایی هم هست که هفت هشت تا بچه را بی خرجی رها کرده اند و آمده اند جبهه پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله. داماد یک شبه. نوجوان چهارده ساله. وقتی آن ها را می بینم از خودم بدم می آید. برای این انقلاب و مردم چه کرده ام هیچ آن ها می جنگند و کشته می شوند که تواینجا راحت و آسوده کنار بچه هایت بخوابی و گرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یکسره کرده بود اگر آن ها نباشند تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟! ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....
💔 همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی سعدی @seyyedebrahim
👌شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت 🍂 گاهی حتی خود من هم به سّید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا! 🌷  می گفت: نه ! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد ، اما کسی که در این راه نیست ، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می رود و دیگر هم بر نمی گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کرده اید. 📚 به نقل از دوستان نزدیک شهید سیدمجتبی علمدار @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبای 🎤 با صدای امید_ساربانی رفت سردار ولی خیل سلیمانی ها🌹 تیغ برداشته در لشکر قاآنی ها 🎼 تولید واحد شعر و موسیقی قم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازهم..( قسمت ۲ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 از صدای صمد مهدی که داشت خوابش می برد بیدار شده بود و گریه می کرد او را از بغلم گرفت بوسید و گفت:اگر دیر آمدم ببخش بابا جان عملیات داشتیم خواهرم آمد توی اتاق گفت آقا صمد مژدگانی بده این دفعه بچه پسر است. صمد خندید و گفت: مژدگانی می دهم اما نه به خاطر اینکه بچه پسر است به این خاطر که الحمدلله هم قدم و هم بچه ها صحیح و سلامت اند. بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه آن ها را بغل گرفت و گفت: به خدا یک تا موی این دو تا را نمی دهم به صد پسر فقط از این خوشحالم که بعد از من سایه یک مرد روی سر قدم و دخترهاست. لب گزیدم خواهرم با ناراحتی گفت: آقا صمد دور از جان چرا حرف خیر نمی زنید. صمد خندید و گفت: حالا اسم پسرم چی هست؟ معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند او را بوسیدند و گفتند: داداس مهدی. چهار پنج روزی قایش ماندیم. روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم می رفتیم مهمانی. ناهار خانه این خواهر بودیم و خانه آن برادر با اینکه قبل از آمدن صمد موقع ولیمه مهدی، همه فامیل ها را دیده بودم اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه ها رفتار می کردند. مهمانی ها رسمی تر برگزار می شد. این را می شد حتی از ظرف چینی و قاشق استیل نو فهمید. روز پنجم صمد گفت: وسایلت را جمع کن برویم خانه خودمان. آمدیم همدان. چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم گرد و خاک همه جا را فرا گرفته بود تا عصر مشغول گرد گیری و رفت و روب شدم . شب صمد خوشحال و خندان آمد. کلیدی گذاشت توی دستم و گفت: این هم کلید خانه خودمان. از خوشحالی کلید را بوسیدم صمد نگاهم می کرد و می خندید گفت: خانه آماده است فردا صبح می توانیم اسباب کشی کنیم فردا صبح رفتیم خانه خودمان. کمی اسباب و اثاثیه هم بردیم. خانه قشنگی بود. دو اتاق خواب داشت و یک هال کوچک و آشپزخانه. دستشویی بیرون بود سر راه پله ها جلوی در ورودی اما حمام توی هال بود از شادی روی پایم بند نبودم موکت کوچکی انداختم توی حیاط و بچه ها را رویش نشاندم. جارو را برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن. خانه تازه از دست کارگر و بنا در آمده بود و کثیف بود با کمک هم تا ظهر شیشه ها را تمیز کردیم و کف آشپزخانه و هال و اتاق ها را جارو کردیم. عصر آقا شمس الله و خانمش هم آمدند. صمد رفت با کمک چند نفر از دوست هایش اسباب و اثاثیه مختصری را که داشتیم آوردند و ریختند وسط هال. تا نصف شب وسایل را چیدیم‌ این خانه از خانه های ما بزرگ تر بود. مانده بودم تنها فرشمان را کجا بیندازیم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃
۲ روز مانده.... تشنه جان داد نسوزد سر گیسوی حرم نگران بود حرامی نرود سوی حرم...
پدر شهید مصطفی صدرزاده می‌گوید: اگر مصطفای ما افتاد دَه‌ها هزار مصطفی از خاک ایران بلند می‌شود؛ ده‌ها هزار مصطفی برای اینکه شیعه مظلوم نماند ایستادگی می‌کنند. شهید مصطفی صدرزاده متولد 1365 دانشجوی ترم آخر رشته ادیان و عرفان دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز بود. او فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون بود که در ظهر تاسوعا حین درگیری با نیروهای تروریست توسط تیر تک‌تیرانداز نیروهای تکفیری در حلب سوریه به شهادت رسید. شهید مصطفی صدرزاده به مدت دو سال و نیم در درگیری‌های علیه تروریست‌های تکفیری به دفاع از حرم حضرت زینب(س) پرداخته و طی این مدت هشت بار مجروح شده بود. از وی دختری هفت ساله به نام فاطمه و پسری شش ماهه به نام محمدعلی به یادگار مانده است. از خصوصیات و ویژگی‌های اخلاقی فرزند شهیدش سخن می‌گوید: مصطفی از ذریه حضرت زهرا(س) و از طرف مادرش سید بود. او همیشه عاشق بسیج و فعالیت‌های در بسیج بود. در نهایت آنقدر عمرش را صرف این مسیر کرد که خداوند اجرش را با شهادت داد و امیدوارم مبارکش باشد. @seyyedebrahim
❣️ ❣️ ✼بیا بیا گل زهرا، توست ✻صفاے از، صفاےمادرتوست ✼بیاکه باتن خونین💔هنوزمنتظراست ✻که تو تنها، دواے مادر توست 🏴 @seyyedebrahim
ای تمام وصیت حاج قاسم دوستت دارم..... اللهم احفظه و ایده @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا