✨بسمالله النور✨
السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان عج🌻
💫درددل میکنم آقا با شما
تا به قلبم مینشیند غصهها
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_اول #فصل_هفتم_قسمت۱ ☘جواهر از خانه بیرون ز
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_هفتم_قسمت۲
_آنها پسرند و میتوانند مراقب خود باشند، گرچه نگران آن دو که کم سن و سالند هم هستم. اما شما دخترها ناموس من هستید من نمیتوانم اجازه بدهم دخترانم در شهر جنگ زدهای که معلوم نیست کی سقوط میکند بمانند با ما میآیید تا انشاءالله اوضاع بهتر بشود آن وقت همگی بر میگردیم آبادان.
_پس چرا سمیره و جواهر و رساله با ما نمیآیند؟
_آنها شوهر دارند. من نمیتوانم دربارهی آنها تصمیم بگیرم. اما شماها هنوز در کفالت من هستید و من قیم شمایم. دیگر حوصلهی جر و بحث ندارم. و سرانجام خانوادهی فرهانیان به نمره یک روستای میانکوه آمده و در خانههای که از بلوکهای سیمانی درست شده و در انتهای روستای سرسبز بود ساکن شدند. از روزی که به آنجا آمدند #مریم همیشه به تپههای سرسبز مجاور روستا میرفت. در فراغ مهدی و آبادان میگریست و درد دلش را در دفترچهاش مینوشت. جواهر چند بار دردنامهی #مریم را که خطاب به مهدی بود، خوانده بود.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_هفتم_قسمت۳
🌷<<سلام بر برادر شهیدم! مقامت بس بلند و با ارزش است. قلمم توان ندارد که دربارهات بنویسد. مانند همیشه که ساعتها مینشستم و برایت میگفتم و تو گوش میدادی و برای مشکلاتم راه حل میگذاشتی، میخواهم برایت درد دل کنم نمیدانم این نوشته را میخوانی یا نه؟ اما مطمئنم که تو به همهی امور آگاهی و مقامی بالاتر از تو نیست. تو شهید راه خدایی و یک انسان کامل. نشستهام و به راه تو میاندیشم و در مییابم که هیچ قدمی در راه تو و هزاران شهید گلگون کفن بر نداشتهام.
✨مهدی جان! منتظرم که با لباس سپید و صورتی درخشان به سویم بیایی. میدانم که این تصویر رویا نیست تو میآیی. زیرا که قدرت و عظمت خدا به قدری است که میتواند کارهای غیرممکن را ممکن سازد. راستی کتاب <<انقلاب اسلامی>> شهید مطهری را میخوانم. راستی که چه استاد بزرگی بود و با شهادتش من او را شناختم. همانطور که شهادت باعث کامل شدن تو شد.
✨مهدی جان من از تو دورم. قلبم در آبادان است و خودم در اینجا. خیلی دوست دارم بار دیگر هوای پاک شهرم را استشمام کنم و سر مزار پاک تو بیایم و ساعتی با تو خلوت کنم.
✨مهدی جان! قول و قرارمان را که فراموش نکردهای؟ من میدانم که تو به عهد خود وفا میکنی و مرا تنها نمیگذاری. چشم به راهت هستم.>>🌷
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
1_3395201692.mp3
2.12M
🏴 #شهادت_امام_کاظم(ع)
♨️مصائب امام موسی کاظم(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙استاد #شهید_مطهری
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_اول #فصل_هفتم_قسمت۳ 🌷<<سلام بر برادر شهیدم
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_هفتم_قسمت۴
☘جواهر سرانجام #مریم را پیدا کرد. دید که #مریم در حال گریستن، دارد در دفترچهاش مینویسد. به آرامی کنار #مریم نشست. #مریم به خود آمد. سریع صورت خیسش را پاک کرد و سعی کرد لبخند بزند. جواهر با مهربانی سر #مریم را به شانه فشار داد و پرسید:
_آخر خواهر خوبم تو چرا اینقدر بیقراری میکنی؟
🌱بغض #مریم دوباره ترک برداشت.
☘_جواهر، من اینجا مثل پرندهای در قفس شدهام. جای من اینجا نیست من الان باید تو آبادان باشم. آنجا میتوانم مفید باشم. آخر وقتی شهر و خانهمان توسط دشمن دارد بمباران میشود درست است که اینجا باشیم؟ درست است که کسانی دیگر از شهرهای دیگر به کمک آبادان و خرمشهر بیایند و ما با خیال راحت برای اینکه گزندی بهمان نشود در اینجا باشیم. جواهر تو را به روح مهدی قسم میدهم که با آقا جان صحبت کن و راضیاش کن تا بگذارد من به آبادان برگردم. جواهر من اگر اینجا بمانم دق میکنم. خواهش میکنم جواهر. آقا جان به حرفهای تو گوش میدهد. کاری بکن جواهر.
☘جواهر دست #مریم را در دست گرفت و فشار داد.
_باشد #مریم من سعیام را میکنم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سلام و عرض ادب
بزرگواران اعضاء جدید کانال میتونید قسمت اول از فصل اول #داستان_مریم رو از اینجا شروع کنید⬇️
فصل_اول_قسمت۱
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_اول #فصل_هفتم_قسمت۴ ☘جواهر سرانجام #مریم ر
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_هفتم_قسمت۵
🍃آن شب جواهر پشت سر حاج لطیف به حیاط رفت. حاج لطیف متوجه شد که جواهر با او کار دارد.
_چه شده جواهر، اتفاقی برای آقای مطوری افتاده؟
_نه آقا جان. او در آبادان دارد خدمت میکند. میخواستم دربارهی #مریم با شما صحبت کنم.
🌿گره به پیشانی حاج لطیف افتاد. جواهر قبل از آن که پدر صحبتی کند گفت:
_ببین آقا جان، از زمانی که آمدهایم کار #مریم شده گریه کردن. روز به روز لاغر و رنجور میشود. به خدا این بیتابی و گریه کردن #مریم را بیمار میکند و کار دستمان میدهد.
🌿حاج لطیف آه کشید.
_خب میگویی من چکار کنم، اجازه بدهم #مریم تک و تنها در آبادان بماند؟
_نه آقا جان. تک و تنها که نیست. اولاً دوستان #مریم در بیمارستان شرکت نفت فعالیت میکنند و خوابگاه دارند و جایشان خیلی امن است. ثانیاً من با آقای هاشم مطوری صحبت کردهام. #مریم میتواند پیش ما هم بیاید. تازه علی و حسین هم وقتی #مریم در آبادان باشد به او سر میزنند. پس نگرانی در کار نیست. خواهش میکنم اجازه بدهید که #مریم به آبادان برگردد. جای #مریم در اینجا نیست.
🌿حاج لطیف به دیوار سیمانی تکیه داد. به آسمان شبزده خیره ماند.
_تو ضمانت #مریم را میکنی؟
☘ جواهر فهمید که حاج لطیف دارد راضی میشود با خوشحالی گفت: با جان و دل آقا جان. قول میدهم که همیشه از او خبردار باشم تازه آقا یوسف داماد بزرگمان هم تو آبادان است. #مریم آنجا بیکس و کار نیست.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🤲🏼در روز عید مبعث قرائت صلوات بر پیامبر اکرم(ص) منقول از امام رضا(ع)
🌾السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
🌼السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ
🌾السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللَّهِ
🌼السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللَّهِ
🌾السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللَّهِ
🌼السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ
🌾أشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ
🌼و أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِ رَبِّكَ وَ عَبَدْتَهُ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ
🌾فجَزَاكَ اللَّهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَفْضَلَ مَا جَزَى نَبِيّاً عَنْ أُمَّتِهِ
🌼اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_هفتم_قسمت۶
🌿_باشه جواهر. به خدا دوست ندارم یک خار به پای هیچ کدام از شماها برود. داغ مهدی برایم بس است. دوست ندارم به هیچ کدامتان چیزی بشود. اما دوست ندارم #مریم جلوی چشمم ذره ذره آب بشود. به #مریم بگو هر کاری دوست دارد بکند.
☘جواهر دست پدر را بوسید و با خوشحالی به اتاق برگشت.
🌱 #مریم اول باور نمیکرد. وقتی جواهر قسم خورد که پدر با رفتن او به آبادان موافق است. از خوشحالی گریهکنان جواهر را به آغوش گرفت و بعد دوید به حیاط. جواهر با چشمانی خیس از پشت پنجره دید که #مریم دست و صورت پدر را میبوسد و پدر هم میگرید و #مریم را در آغوش گرفته است.
□
🌱 #مریم و جواهر به پایگاه هوایی ماهشهر رفتند. آبادان در محاصره بود و تنها راه رفتن به آنجا از راه هوایی و با هلیکوپتر بود. هر آن ممکن بود به سوی هلیکوپترها که علامت سرخ هلال احمر داشتند شلیک شود و مسافرین و مجروحین شهید شوند.
اما #مریم فقط فکر و ذکرش رفتن به آبادان بود و خطر رفتن به آنجا را به جان خریده بود. سرانجام جواهر و #مریم سوار هلیکوپتر شده و به سوی آبادان پرواز کردند.
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل هفتم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از 📚 کتاب یار💝
.
✨بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء ✨
🌷شهید کسی است که به آخرین مرحله کمال خود رسیده است
و راهش را با آگاهی ، ایمان و خلوص می پیماید
و همیشه پیروز و جاوید است...
«فرازی از وصیتنامه شهیده مریم فرهانیان»
📗معرفی کتاب
#داستان_مریم
_ بر اساس زندگی شهیده مریم فرهانیان است
_ پرستارانی که در جنگ تحمیلی بودند
_ نویسنده : داوود امیریان
_ تعداد صفحات : ۱۲۸
_ مکان مزار شهیده : گلزار شهدای آبادان
💳قیمت : ۵۵ تومن
ثبت سفارش 👇
@Doosti118
@ketabyar312
✨
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
کانال شهیده مریم فرهانیان
✨بِسْمِ اللّهِ النُّور✨
بخش اول از داستان مریم تمام شد.
بخش دوم رو ارسال میکنیم ان شاءالله که دوست داشته باشید🌷
بزرگوارانی که دوست دارن کتاب رو داشته باشند میتونن به آی دی که در پیام قبل ارسال شده پیام بدهند.
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_اول_قسمت۱
🌱 #مریم از هلیکوپتر پیاده شد. جواهر دست او را گرفت و به سرعت به سوی پناهگاه دویدند. باد شدید پرههای هلیکوپتر، چادرشان را به شدت تکان میداد. ناگهان صدای سوت دهها خمپاره به گوش رسید. جواهر #مریم را هل داد و هر دو روی زمین دراز کشیدند صدای چند انفجار شدید بلند شد. هلیکوپتر به سرعت بلند شد و دور شد. جواهر و #مریم دوباره دویدند. به نخلستان رسیدند. #مریم روی زمین سجده کرد. خاک را بوسید و با شادمانی گفت:
_میبینی جواهر، بوی مهدی میاد. خدایا من چطور طاقت آوردم این همه مدت از آبادان و مهدی دور باشم.
🍃با هم به سوی بیمارستان شرکت نفت راهی شدند. بین راه جواهر گفت:
_ #مریم جان تو امانتی. من به زحمت آقاجان را راضی کردم. اگر میخواهی ازت ناراحت و رنجیده خاطر نشوم قول بده هر وقت سوت خمپاره و توپ شنیدی یا روی زمین دراز بکش یا جایی پناه بگیر.
🍃به خوابگاه بیمارستان شرکت نفت رسیدند. خانم جوشی و کریمی با خوشحالی به استقبال #مریم آمدند. #مریم سر از پا نمیشناخت. حالا #مریم در آبادان بود. در اولین فرصت به همراه جواهر به زیارت برادر شهیدش رفتند. جواهر در آنجا شاهد بود که #مریم صورت بر مزار مهدی گذاشته و تا ساعتی با مهدی درد دل کرد، گریه کرد و خود را سبک کرد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از 📚 کتاب یار💝
✨
قرآن بخوانيد
زيرا قرآن تمام دستورات زندگي را به شما مي گويد.
نهج البلاغه و صحيفه سجاديه هم همين طور.
📖بخشی از وصیتنامه
شهیده مریم فرهانیان
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
@ketabyar312
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و عرض ادب
ان شاءالله به مناسبت دهه فجر🇮🇷و ایام شعبانیه🎊🎉 مسابقه داریم از بخش اول #داستان_مریم. برای ارسال سوال ها به خادم کانال پیام بدهید(مهلت تا فردا ساعت ۹شب)⬇️
https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
به قید قرعه به سه نفر از بزرگوارانی که جواب صحیح میدهند هدیه داده میشود🎁
در این مسابقه برای پاسخگویی خواندن متن کتاب که در کانال ارسال شده بلامانع است.🙂
May 11