eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
220 دنبال‌کننده
348 عکس
88 ویدیو
8 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌿_باشه جواهر. به خدا دوست ندارم یک خار به پای هیچ کدام از شماها برود. داغ مهدی برایم بس است. دوست ندارم به هیچ کدامتان چیزی بشود. اما دوست ندارم جلوی چشمم ذره ذره آب بشود. به بگو هر کاری دوست دارد بکند. ☘جواهر دست پدر را بوسید و با خوشحالی به اتاق برگشت. 🌱 اول باور نمی‌کرد. وقتی جواهر قسم خورد که پدر با رفتن او به آبادان موافق است. از خوشحالی گریه‌کنان جواهر را به آغوش گرفت و بعد دوید به حیاط. جواهر با چشمانی خیس از پشت پنجره دید که دست و صورت پدر را می‌بوسد و پدر هم می‌گرید و را در آغوش گرفته است. □ 🌱 و جواهر به پایگاه هوایی ماهشهر رفتند. آبادان در محاصره بود و تنها راه رفتن به آنجا از راه هوایی و با هلی‌کوپتر بود. هر آن ممکن بود به سوی هلی‌کوپترها که علامت سرخ هلال احمر داشتند شلیک شود و مسافرین و مجروحین شهید شوند. اما فقط فکر و ذکرش رفتن به آبادان بود و خطر رفتن به آنجا را به جان خریده بود. سرانجام جواهر و سوار هلی‌کوپتر شده و به سوی آبادان پرواز کردند. مؤلف: پایان فصل هفتم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از 📚 کتاب یار💝
. ✨بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء ✨ 🌷شهید کسی است که به آخرین مرحله کمال خود رسیده است و راهش را با آگاهی ، ایمان و خلوص می پیماید و همیشه پیروز و جاوید است... «فرازی از وصیت‌نامه شهیده مریم فرهانیان» 📗معرفی کتاب _ بر اساس زندگی شهیده مریم فرهانیان است _ پرستارانی که در جنگ تحمیلی بودند _ نویسنده : داوود امیریان _ تعداد صفحات : ۱۲۸ _ مکان مزار شهیده : گلزار شهدای آبادان 💳قیمت : ۵۵ تومن ثبت سفارش 👇 @Doosti118 @ketabyar312https://eitaa.com/sh_mfarhanian کانال شهیده مریم فرهانیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بِسْمِ اللّهِ النُّور✨ بخش اول از داستان مریم تمام شد. بخش دوم رو ارسال می‌کنیم ان شاءالله که دوست داشته باشید🌷 بزرگوارانی که دوست دارن کتاب رو داشته باشند می‌تونن به آی دی که در پیام قبل ارسال شده پیام بدهند. شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 از هلی‌کوپتر پیاده شد. جواهر دست او را گرفت و به سرعت به سوی پناهگاه دویدند. باد شدید پره‌های هلی‌کوپتر، چادرشان را به شدت تکان می‌داد. ناگهان صدای سوت ده‌ها خمپاره به گوش رسید. جواهر را هل داد و هر دو روی زمین دراز کشیدند صدای چند انفجار شدید بلند شد. هلی‌کوپتر به سرعت بلند شد و دور شد. جواهر و دوباره دویدند. به نخلستان رسیدند. روی زمین سجده کرد. خاک را بوسید و با شادمانی گفت: _می‌بینی جواهر، بوی مهدی میاد. خدایا من چطور طاقت آوردم این همه مدت از آبادان و مهدی دور باشم. 🍃با هم به سوی بیمارستان شرکت نفت راهی شدند. بین راه جواهر گفت: _ جان تو امانتی. من به زحمت آقاجان را راضی کردم. اگر می‌خواهی ازت ناراحت و رنجیده خاطر نشوم قول بده هر وقت سوت خمپاره و توپ شنیدی یا روی زمین دراز بکش یا جایی پناه بگیر. 🍃به خوابگاه بیمارستان شرکت نفت رسیدند. خانم جوشی و کریمی با خوشحالی به استقبال آمدند. سر از پا نمی‌شناخت. حالا در آبادان بود. در اولین فرصت به همراه جواهر به زیارت برادر شهیدش رفتند. جواهر در آنجا شاهد بود که صورت بر مزار مهدی گذاشته و تا ساعتی با مهدی درد دل کرد، گریه کرد و خود را سبک کرد. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 📚 کتاب یار💝
✨ قرآن بخوانيد زيرا قرآن تمام دستورات زندگي را به شما مي گويد. نهج البلاغه و صحيفه سجاديه هم همين طور. 📖بخشی از وصیتنامه شهیده مریم فرهانیان https://eitaa.com/sh_mfarhanian @ketabyar312
بسم الله الرحمن الرحیم سلام و عرض ادب ان شاءالله به مناسبت دهه فجر🇮🇷و ایام شعبانیه🎊🎉 مسابقه داریم از بخش اول . برای ارسال سوال ها به خادم کانال پیام بدهید(مهلت تا فردا ساعت ۹شب)⬇️ https://eitaa.com/shahidehfarhanian1 به قید قرعه به سه نفر از بزرگوارانی که جواب صحیح میدهند هدیه داده میشود🎁 در این مسابقه برای پاسخگویی خواندن متن کتاب که در کانال ارسال شده بلامانع است.🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍀چند روز بعد فاطمه هم آمد. _فکر کردی تو می‌توانی آقا جان را راضی کنی؟ آن قدر گریه کردم تا آقا جان اجازه داد من و عقیله و ننه هم به آبادان برگردیم. وای ما چطوری توانستیم این همه مدت از آبادان دور باشیم؟ 🌱 با خوشحالی گفت: _یعنی ننه را هم آورده‌ای؟ _آره، بیرون منتظرت است. 🌱 بیرون رفت ننه هادی با دیدن اول اخم کرد. خندید و جلو رفت. _اخم نکن مادر خوبم. اصلاً بهت نمیاد. تو را به خدا بخند ننه. بخند دیگه. ننه هادی را بغل کرد. _درد و غصه شماها آخر سر، مرا می‌کشد. حالت چطوره جان؟ _خوبم ننه. می‌خواهی دیدن مهدی برویم. _برویم ننه. ☘ننه هادی و دخترانش در غروبی خنک بالای سر مزار مهدی جمع شدند. یک دسته گل وحشی روی مزار مهدی گذاشت و گفت: ✨_مهدی جان! گل فروش پیدا نکردم. این گل‌ها را از درخت بخشنده بیمارستان کندم و آوردم. راضی باش. ☘آن شب ننه هادی و دخترانش به خانه رفتند. گرد و غبار از وسایل خانه گرفتند و و فاطمه شام پختند. هنوز سفره را پهن نکرده بودند که در خانه به صدا در آمد. ننه هادی ترسید: _ووی بسم‌‌الله. کی پشت دره؟ 🌻صدایی آشنا از کوچه آمد. _باز کن در را ننه هادی، غریبه نیستم. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian