❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_هفتم_قسمت۶
🌿_باشه جواهر. به خدا دوست ندارم یک خار به پای هیچ کدام از شماها برود. داغ مهدی برایم بس است. دوست ندارم به هیچ کدامتان چیزی بشود. اما دوست ندارم #مریم جلوی چشمم ذره ذره آب بشود. به #مریم بگو هر کاری دوست دارد بکند.
☘جواهر دست پدر را بوسید و با خوشحالی به اتاق برگشت.
🌱 #مریم اول باور نمیکرد. وقتی جواهر قسم خورد که پدر با رفتن او به آبادان موافق است. از خوشحالی گریهکنان جواهر را به آغوش گرفت و بعد دوید به حیاط. جواهر با چشمانی خیس از پشت پنجره دید که #مریم دست و صورت پدر را میبوسد و پدر هم میگرید و #مریم را در آغوش گرفته است.
□
🌱 #مریم و جواهر به پایگاه هوایی ماهشهر رفتند. آبادان در محاصره بود و تنها راه رفتن به آنجا از راه هوایی و با هلیکوپتر بود. هر آن ممکن بود به سوی هلیکوپترها که علامت سرخ هلال احمر داشتند شلیک شود و مسافرین و مجروحین شهید شوند.
اما #مریم فقط فکر و ذکرش رفتن به آبادان بود و خطر رفتن به آنجا را به جان خریده بود. سرانجام جواهر و #مریم سوار هلیکوپتر شده و به سوی آبادان پرواز کردند.
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل هفتم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از 📚 کتاب یار💝
.
✨بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء ✨
🌷شهید کسی است که به آخرین مرحله کمال خود رسیده است
و راهش را با آگاهی ، ایمان و خلوص می پیماید
و همیشه پیروز و جاوید است...
«فرازی از وصیتنامه شهیده مریم فرهانیان»
📗معرفی کتاب
#داستان_مریم
_ بر اساس زندگی شهیده مریم فرهانیان است
_ پرستارانی که در جنگ تحمیلی بودند
_ نویسنده : داوود امیریان
_ تعداد صفحات : ۱۲۸
_ مکان مزار شهیده : گلزار شهدای آبادان
💳قیمت : ۵۵ تومن
ثبت سفارش 👇
@Doosti118
@ketabyar312
✨
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
کانال شهیده مریم فرهانیان
✨بِسْمِ اللّهِ النُّور✨
بخش اول از داستان مریم تمام شد.
بخش دوم رو ارسال میکنیم ان شاءالله که دوست داشته باشید🌷
بزرگوارانی که دوست دارن کتاب رو داشته باشند میتونن به آی دی که در پیام قبل ارسال شده پیام بدهند.
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_اول_قسمت۱
🌱 #مریم از هلیکوپتر پیاده شد. جواهر دست او را گرفت و به سرعت به سوی پناهگاه دویدند. باد شدید پرههای هلیکوپتر، چادرشان را به شدت تکان میداد. ناگهان صدای سوت دهها خمپاره به گوش رسید. جواهر #مریم را هل داد و هر دو روی زمین دراز کشیدند صدای چند انفجار شدید بلند شد. هلیکوپتر به سرعت بلند شد و دور شد. جواهر و #مریم دوباره دویدند. به نخلستان رسیدند. #مریم روی زمین سجده کرد. خاک را بوسید و با شادمانی گفت:
_میبینی جواهر، بوی مهدی میاد. خدایا من چطور طاقت آوردم این همه مدت از آبادان و مهدی دور باشم.
🍃با هم به سوی بیمارستان شرکت نفت راهی شدند. بین راه جواهر گفت:
_ #مریم جان تو امانتی. من به زحمت آقاجان را راضی کردم. اگر میخواهی ازت ناراحت و رنجیده خاطر نشوم قول بده هر وقت سوت خمپاره و توپ شنیدی یا روی زمین دراز بکش یا جایی پناه بگیر.
🍃به خوابگاه بیمارستان شرکت نفت رسیدند. خانم جوشی و کریمی با خوشحالی به استقبال #مریم آمدند. #مریم سر از پا نمیشناخت. حالا #مریم در آبادان بود. در اولین فرصت به همراه جواهر به زیارت برادر شهیدش رفتند. جواهر در آنجا شاهد بود که #مریم صورت بر مزار مهدی گذاشته و تا ساعتی با مهدی درد دل کرد، گریه کرد و خود را سبک کرد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از 📚 کتاب یار💝
✨
قرآن بخوانيد
زيرا قرآن تمام دستورات زندگي را به شما مي گويد.
نهج البلاغه و صحيفه سجاديه هم همين طور.
📖بخشی از وصیتنامه
شهیده مریم فرهانیان
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
@ketabyar312
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و عرض ادب
ان شاءالله به مناسبت دهه فجر🇮🇷و ایام شعبانیه🎊🎉 مسابقه داریم از بخش اول #داستان_مریم. برای ارسال سوال ها به خادم کانال پیام بدهید(مهلت تا فردا ساعت ۹شب)⬇️
https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
به قید قرعه به سه نفر از بزرگوارانی که جواب صحیح میدهند هدیه داده میشود🎁
در این مسابقه برای پاسخگویی خواندن متن کتاب که در کانال ارسال شده بلامانع است.🙂
May 11
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_اول #فصل_اول_قسمت۱ ✨مهدی به خواهران و براد
قسمت اول از #داستان_مریم.
برای بزرگوارانی که در مورد متن کتاب برای شرکت در مسابقه سوال میکردن.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_اول_قسمت۲
🍀چند روز بعد فاطمه هم آمد.
_فکر کردی تو میتوانی آقا جان را راضی کنی؟ آن قدر گریه کردم تا آقا جان اجازه داد من و عقیله و ننه هم به آبادان برگردیم. وای #مریم ما چطوری توانستیم این همه مدت از آبادان دور باشیم؟
🌱 #مریم با خوشحالی گفت:
_یعنی ننه را هم آوردهای؟
_آره، بیرون منتظرت است.
🌱 #مریم بیرون رفت ننه هادی با دیدن #مریم اول اخم کرد. #مریم خندید و جلو رفت.
_اخم نکن مادر خوبم. اصلاً بهت نمیاد. تو را به خدا بخند ننه. بخند دیگه. ننه هادی #مریم را بغل کرد.
_درد و غصه شماها آخر سر، مرا میکشد. حالت چطوره #مریم جان؟
_خوبم ننه. میخواهی دیدن مهدی برویم.
_برویم ننه.
☘ننه هادی و دخترانش در غروبی خنک بالای سر مزار مهدی جمع شدند. #مریم یک دسته گل وحشی روی مزار مهدی گذاشت و گفت:
✨_مهدی جان! گل فروش پیدا نکردم. این گلها را از درخت بخشنده بیمارستان کندم و آوردم. راضی باش.
☘آن شب ننه هادی و دخترانش به خانه رفتند. گرد و غبار از وسایل خانه گرفتند و #مریم و فاطمه شام پختند. هنوز سفره را پهن نکرده بودند که در خانه به صدا در آمد. ننه هادی ترسید:
_ووی بسمالله. کی پشت دره؟
🌻صدایی آشنا از کوچه آمد.
_باز کن در را ننه هادی، غریبه نیستم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian