🌷 #فرازی از #وصیتنامه۲ شهیده #مریم_فرهانیان
🌱 #شهید کسی است که...
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_اول_قسمت۲
🍃آهای زرنگ خانم کمی برو آن طرفتر ما هم هستیم!
🌱 #مریم کمی کنار کشید. حالا دو چتر آبی و سبز بالا سر ننه هادی بود و صدای ضرب قطرات باران🌧 از سطح براق چتر شنیده میشد.
☘ننه هادی در حال چونه کردن خمیر گفت:
_دم ظهری ننه علی، همسایهی کناریمان تو روضه بهم گفت که ننه هادی خوش به حالت. هشت تا دختر خونه داری صدای جیکشان هم نمیآید. من دوتا دختر دارم یا گیس هم را میکشند یا به هم فحش و بد و بیراه میدهند. خدا نکند کمکم کنند. حتی لباسشان را خودم میشورم، رخت خوابشان را خودم پهن میکنم. پسرانت هم که یکی از یکی آقاتر و سر به زیرند.
✨مهدی گفت:
_اگر از ما تعریف نمیکرد فکر میکردم که فقط از دختران خانم و با حیایت تعریف کرده و ما را از یاد برده است.
☘ننه هادی خندید.
_آمدم خانه، اول برایتان صدقه کنار گذاشتم و بعد اسپند دود کردم. امان از چشم بد.
✨مهدی پرسید:
🌹ننه، آخر سر توانستی اين حاج لطیف را راضی کنی که آن انباری بالای پشت بام را برای کتابخانه به ما بدهد؟
☘ننه هادی بر چونههای خمیر روی طبق، دستمال کشید و گفت:
_کمی دندان روی جگر بگذارید، امشب به آقاتان میگویم، چشم!
🌱 #مریم و مهدی چتر به دست، مادر را دم شیر آب همراهی کردند.
☘ننه هادی دستانش را شست. دو دستش را به آسمان بلند کرد و گفت:
_خداوند را قسم میدهم به این شب پر نعمت بارانی🌧، که هر آرزویی✨ دارید برآورده شود.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷فرازی از #وصیتنامه۳ شهیده #مریم_فرهانیان که از شبکه قرآن پخش شده است.
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_اول_قسمت۳
🌱 #مریم به مهدی نگاه کرد. چشمان مهدی برق میزد. #مریم میدانست که خواسته و آرزوی برادر چیست و او هم همان آرزو و خواسته را داشت.
□
☘بیا ننه جان. این هم انباری که میخواستید!
✨مهدی و مریم با خوشحالی مادر را بوسیدند و به سرعت شروع کردند به نظافت و رفت و روب انباری. بعد قفسههای کتابخانه را به انباری برده و کتابها را به آنجا منتقل کردند و مشغول چیدن شدند. فاطمه، عقیله، علی و حسین هم آمدند. به کمک یکدیگر خیلی زود انباری تبدیل به کتابخانه شد. #مریم سر از پا نمیشناخت. سرانجام توانستند محلی ثابت برای کتابخانه و برگزاری جلسات نقد و بررسی کتاب پیدا کنند.
✨مهدی دفتر جلد چرمی بزرگ را به #مریم سپرد و گفت:
📚از حالا تو مسئول تحویل و گرفتن کتابها هستی.
وقتی دیگران رفتند و مهدی و #مریم تنها ماندند، مهدی تعدادی برگه را به #مریم داد و گفت:
🌹بیا خواهرم. اینها اعلامیههای جدید امام خمینی است. اینهارا به خانم جوشی برسان. راستی، حواست به آن چند کتاب ممنوع که پنهان کردهای باشد. اگر یک موقع خدای نکرده ساواکیها آمدند و من نبودم آنها را سریع به خانه دوستم (احمد) برسان. احمد میداند چکارشان کند. مریم سر تکان داد.
□
🌱 #مریم تازه سلام نمازش را داده بود که فاطمه هراسان تو اتاق دوید و گفت:
#مریم #مریم، بدو بیا ببین چی شده!
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱فرازی از #وصیتنامه۴ شهیده #مریم_فرهانیان🤍
///////////////////
✅سعی کنید که هر چه بهتر تزکیه نفس کنید...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کامیون حمل آب معدنی برای مردم غزه که از مصر ارسال میشد، توسط اسرائیل مورد هدف قرار گرفت.
❌اگر حسین بن علی بود، میگفت اگر میخواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمر 1300 سال پیش مرد، شمر امروز را بشناس.
👤شهید مطهری
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
@sh_mfarhanian
.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_اول_قسمت۴
🌱 #مریم هراسان دنبال فاطمه دوید. در اتاق دیگر مهدی دست بر شکم گذاشته و از شدت درد رنگ صورتش کبود شده و به خود میپیچید. ننه هادی گریان و نالان در حالی که بر پاهایش میزد گفت:
_یک کاری بکنید. بچهام دارد از دست میرود.
🌱 #مریم سریع چادر به سر کرد و از خانه بیرون زد، تا رسیدن به کیوسک تلفن یک نفسی دوید. تلفن کرد اورژانس و کمک خواست.
دقایقی بعد یک آمبولانس در حالی که نور هشدار دهندهی سرخ سقفش روی دیوارها و کوچه میچرخید به در خانهی حاج لطیف رسید. چند مرد سفیدپوش وارد خانه شدند. یکی از آنها نبض مهدی را گرفت. #مریم با نگرانی به او و مهدی نگاه میکرد. دکتر مشغول معاینه مهدی شد. در همین لحظه جواهر دست او را کشید و #مریم را گوشهای کشاند. #مریم گفت:
🍃جواهر، نگران نباش. حال مهدی خوب میشود. احتمالاً مسموم شده.
جواهر اشکهایش را پاک کرد و گفت:
🌱 #مریم تو از بس نگران مهدی هستی حواست به اینهایی که آمدهاند نیست.
🌱#مریم جا خورد.
_یعنی چی؟
_اینها اصلاً واقعی نیستند. دوتا از آنها از موقعی که آمدهاند به هر بهانه به گوشه و کنار خانه سرک میکشند. اگر علی جلویشان را نمیگرفت میخواستند به پشتبام هم بروند.
🌱#مریم گیج شده بود، برگشت و با دقت به دکتر و مامورین اورژانس خیره شد. لحظاتی بعد روپوش یکی از آنها اتفاقی کنار رفت و #مریم بر کمر او یک بیسیم را دید.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.