شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند…
نثار روح بلندشان صلوات 🥀🥀
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
#اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم اَجمَعِین 🌹
#نجف_اشرف
#وادی_السلام
#مزار_شهید_هادی_ذوالفقاری
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
📍کانال رسمی شهید احمد مکیان
❞
https://eitaa.com/shahid_ahmadmakian
من میترا نیستم
➩☘↷
♡↝ @sh_zeynabkamae
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۳
🌴ننه محمد با خوشحالی گفت:
_اگر بشود قبل از رفتن به خواستگاری یک جوری ببینمش خیلی خوب میشود.
🍃خانم رحمانی گفت:
_بسیار خُب، شب جمعه میرویم مزار شهدا، آنجا میبینیمش.
🥀شب جمعه ننه محمد و خانم رحمانی به مزار شهدا رفتند. ننه محمد در نزدیکی مزار شهید مهدی فرهانیان دو دختر چادری را دید. دلش غنج رفت. به خانم رحمانی گفت:
_خدا خیرت بدهد. این دوتا که یکی از یکی بهترند! حالا شما کدام یکی را در نظر دارید؟
_آن دختر که پایین مزار نشسته #مریم است و دیگری که بالای مزار دارد قرآن میخواند فاطمه است. من فاطمه را در نظر دارم.
□
🌾چند روز بعد خانوادهی بیداری منزل حاج لطیف رفتند و فاطمه را خواستگاری کردند. ننه هادی راضی نبود. نه اینکه مهدی را نپسندیده باشد. خیلی هم از مهدی خوشش آمده بود. ناراحتیاش از این بود که #مریم در خانه بماند و فاطمه که دختر کوچکتر است ازدواج کند.
🌱 #مریم با ننه هادی خیلی صحبت کرد.
_ببین ننه، ببخشید که پررویی میکنم، اما من هنوز همسر مورد نظرم را پیدا نکردهام. اجازه بدهید فاطمه به خانه بخت برود. بعد اگر قسمت شد من هم ازدواج میکنم.
_آخر ننه جان جواب حرفهای مردم را چه بدهم؟
_با مردم چکار داریم؟ اصل، خوشبختی فاطمه است. آقا مهدی هم الحمدلله جوان برازنده و مؤمنی است.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۴
🍀ننه هادی راضی شد اما حالا نوبت بحث و جدل فاطمه با #مریم بود:
_ببینم #مریم! تا حالا هر دوی ما به بهانهی ادامه تحصیل و جنگ به خواستگارانمان جواب رد میدادیم، حالا چی شده تو اصرار داری که من با ایشان ازدواج کنم. اصلاً چرا خودت که بزرگتر از من هستی ازدواج نمیکنی؟
_ببین فاطمه، نمیخواستم این حرف را بزنم. اما حالا میزنم. من ازدواج نکرده شهید میشوم و اگر من شهید شوم تو هیچ وقت عروسی نمیکنی.
_این حرف را نزن #مریم! چطور دلت میاد؟
_به خدا تو بهترین خواهر منی. خودت این را خوب میدانی که من حرفهایم را به تو میزنم. غیر از روابط خواهرانه تو بهترین دوست منی. خواهش میکنم حرفم را رد نکن.
🍃و فاطمه دیگر حرفی نزد.
🌿چند روز بعد #مریم و فاطمه و ننه هادی به همراه مهدی و پدر و مادر او برای خرید ازدواج به اهواز رفتند. #مریم به فاطمه اصرار میکرد که سعی کند مراسم عروسیاش ساده و کم خرج برگزار شود.
☘وقتی در بازار اهواز آن دو پشت سر مهدی و ننه محمد و ننه هادی به مغازهها میرفتند. #مریم به فاطمه گفت:
_راستی فاطمه تو صاحب دختر میشوی. شاید من دخترت را نبینم. اسمش را مریم بگذار.
_همین یک #مریم که تو باشی برای کل خانواده بس است.
و هر دو خندیدند.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۵
🌸مراسم ازدواج فاطمه خیلی ساده برگزار شد. جنگ بود و آتش توپها و خمپارهها مانع از روال عادی زندگی نشده بود. مردم شهرهای جنگ زده به زندگی ادامه میدادند و خانوادهی فرهانیان از همین مردم بودند.
🌱#مریم در دفترچه خاطراتش نوشته است.
<<سرانجام با برکناری بنیصدر به عنوان فرماندهی کل قوا و پس از آن عزل او از ریاست جمهوری، جانی دوباره در کالبد رزمندگان خسته از خیانتها و ناملایمتهای ناشی از بی کفایتی بنیصدر، دمیده شد.
در سرتاسر جبههها شوری دوباره دمیده شد و با آمدن داوطلبان مردمی در پنجم مهرماه و طی عملیات ثامنالائمه، حصر آبادان شکسته شد.
شور و حال مردم ناگفتنی بود. شهر من دوباره با تمام وجود نفس میکشید. و حالا نوبت خرمشهر بود. و عملیات حماسی بیتالمقدس با رمز <<یاعلی>> آغاز شد. دشمن بعثی تاب توان در برابر خیل رزمندگان تازه نفس و از جان گذشته را نیاورد و سرانجام خرمشهر پس از نزدیک به دو سال بار دیگر به دامان پربرکت ایران بازگشت. بله خرمشهر با خونهای جوانان غیور ایران متبرک و آزاد و رها شد. خدایا به خاطر این همه لطف و کرم، تو را سپاسگزارم. ای شهیدان راه وطن، ما را دریابید. ✨مهدی جان، میدانم که روحت خوشحال است. من فتح خرمشهر را بر سر مزارت جشن گرفتم.>>
□
☘عقیله صاحب پسری شد و اسمش را مجتبی گذاشتند. #مریم برای مجتبی لباس دوخت. عقیله خیلی خوشش آمد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
✨ سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ يَس✨
نمی گویم وقتی بیایی فرش راهت را گلباران میکنیم
نه!
تو که بیایی زمین باتمام عشقش زیر قدمهایت را گلباران خواهد کرد
#جشن_نیمه_شعبان
#مصلی
#مهدی_جان
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۶
_ #مریم تو با اینکه کلاس خیاطی نرفتهای اما خیلی خوب لباس میدوزی. کارت معرکه است. دستپخت و آشپزیت هم حرف ندارد. تو این همه هنر و سلیقه را از کجا آوردهای؟
🌱 و #مریم خندیده و جوابی نداده بود. حق با عقیله بود. #مریم غیر از آنکه سری نترس و شجاعتی فراوان داشت در امور خانهداری و خیاطی و آشپزی از همهی دختران خانوادهی فرهانیان سرتر بود.
🍃خانم کریمی به خوابگاه رسید. از خوابگاه صدای مناجات و گریهی دخترها را شنید. وارد خوابگاه شد. دید که #مریم و دوستانش در حال خواندن دعای توسل هستند. عصبانی شد. صبر کرد وقتی مراسم دعا تمام شد با ناراحتی رو به آنها گفت:
_چه خبره این همه عزاداری میکنید و دعا میکنید که شهید بشوید. اگر شماها نباشید چه کسی به مجروحین میرسد و حال آنها را میپرسد. همه چیز سر جای خودش. شهادت خوب است. اما قسمت هر کس که باشد درست است. نه اینکه دستی دستی خودمان را به کشتن بدهیم. شماها مادران آیندهی این مملکت هستید. از حالا به بعد فقط شبهای چهارشنبه و جمعه حق برگزاری مراسم دعا دارید.
بغض خانم کریمی ترکید:
_این همه شهید میدهیم، جوانهایمان دارند پرپر میشوند. این همه خون بیگناه ریخته میشود. دیگر بس است. من دیگر طاقت ندارم که شماها را از دست بدهم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 مصاحبهای دیدنی با دختر خانم در مسیر پیادهروی جمکران!
✅#ببینید و منتشر کنید
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada
#مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian