eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
225 دنبال‌کننده
320 عکس
74 ویدیو
5 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕🏻 سفیران تواصی مادرانه 🔰 این کار علاوه بر اینکه گارد مخاطب رو باز میکنه و نمک‌گیرش میکنه، بستری هست برای گفتگوی چهره‌به‌چهره👌🏼 ✅کار تمیز و خودجوش فرهنگی شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌿خانم کریمی زی زی بنگال خونی را که هنوز بال بال می‌زد برداشت و زد زیر گریه. دشمن حتی به پرندگان شهر آبادان هم رحم نمی‌کرد. 🌱روز بعد به خانم کریمی گفت: _میمنت! می‌خواهم یک قولی بهم بدهی! _چه قولی؟ _اول اینکه ناراحت نشوی. و اما درباره‌ی قول. باید قول بدهی وقتی من شهید شدم شما غسل و کفنم کنی. _ این حرفها چیه؟ _خواهش می‌کنم. _باشه به شرطی که اگر من زودتر شهید شدم تو هم این کار را بکنی! _آخر میمنت جان من با این دستان کوچکم چطوری بدن گنده‌ی تو را غسل بدهم؟ هر دو خنديدند. خانم کریمی گفت: _خب از امروز رژیم می‌گیرم تا لاغر بشوم. _خب این شد یک حرفی! _راستی خبر داری که خانم جوشی حالش خوب نیست؟ _یا خدا. چطور؟ _خب بعد از مجروح شدنش حالا تو خانه بستری شده. اصلاً روحیه‌ی خوبی نداره. _من همین امروز می‌روم عیادتش. □ 🌱 به عیادت خانم جوشی رفت. مدتی قبل بر اثر موج انفجار، دست چپ خانم جوشی از حرکت افتاده و سردردهای وحشتناکی به سراغش می‌آمد افسرده و غمگین در خانه مانده بود و طوری شده بود که دوست نداشت کسی را ببیند. از همه چیز بریده بود. سردردهای وحشتناک امانش را بریده بود. اما ته دلش دوست داشت و دیگران را ببیند. 🍃وقتی به دیدنش آمد اول خوشحال شد. را بغل کرد و هر دو گریه کردند. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃خانم جوشی به موهای سرش اشاره کرد و گفت: _می‌بینی حتی حالش را ندارم موهایم را شانه کنم. افتاده‌ام تو رختخواب و بی مصرف شده‌ام. _این حرفها چیه، تو به اندازه‌ی کافی برای انقلاب و جنگ زحمت کشیده‌ای کارهایی که تو کرده‌ای هیچ کس نکرده. _نه ! تو داری بهم دل خوشی می‌دهی. خسته شده‌ام. از خدا مرگ می‌خواهم. _تو را به خدا این حرف را نزن. حالا اجازه می‌دهی من موهایت را شانه کنم. 🍂بار دیگر سردرد به سراغ خانم جوشی آمد. دست را پس زد و فریاد کشید. من نمی‌خواهم هیچ‌کس بهم محبت کنه. از دست همه خسته شده‌ام. تو چرا به دیدنم آمدی؟ برو بیرون نمی‌خوام ببینمت! بعد دو قرص مسکن قوی خورد. چند لحظه بعد بی حس و بی‌رمق در رختخوابش افتاد. نمی‌دانست چقدر گذشته است. اما بین خواب و بیداری احساس کرد به آرامی دارد موهایش را شانه می‌زند. خیلی یواش و به نرمی. وقتی از خواب بلند شد دید که خانه را مرتب کرده و همه جا را جارو زده و گردگیری کرده است. موهای سرش هم شانه خورده و بافته شده بود. فاطمه جوشی دست را گرفت و گریه‌کنان گفت: _مرا ببخش جان! به خدا دست خودم نبود! از اینکه گوشه‌ی خانه افتاده‌ام و نمی‌توانم فعالیت کنم عصبی شده‌ام. 🌱 خانم جوشی را بوسید و گفت: ما با هم دوستیم. پس دوستی به چه دردی می‌خورد. بهت قول می‌دهم تا زمان خوب شدنت هر روز به دیدنت بیایم، قول می‌دهم. مؤلف: پایان فصل سوم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
✨شب جمعه شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد🌹
سلام و عرض ادب روز نیمه شعبان دوتا از جایزه های مسابقه رو دادیم، دیروز هم دوتا رو پست کردیم برای اهواز و آغاجری. یک هدیه دیگه مونده که ان شاءالله تو این چند روز هدیه رو میدیم و عکس‌ها رو هم تو کانال می‌فرستیم. 💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷 بزرگوارانی که بهشون کارت شهیده رو دادیم و اگر کارت رو ندارید از طریق تصویری که از شهیده دارید در موبایل‌تون ان شاءالله حتما در صف انتخابات برامون عکس بگیرید و ارسال کنید✌️🏼👇🏼 https://eitaa.com/shahidehfarhanian1 در مورد هدیه فعلا چیزی نمیگیم. به این دلیل که دفعه قبل قرار بود یک هدیه دیگه‌ای داده بشه ولی قسمت شد اون هدایای ویژه در نظر گرفته بشه. چند نفر برنده داریم؟ ✌️🏼 نفر. امکان داره بیشتر بشن برندگان اگر عکس‌های جذابی بگیرید. این دفعه هم قراره همه بزرگوارانی که عکس ارسال کنن اسامی‌شون در یکی از حرم های متبرک ارسال بشه. دوستانتون رو هم برای شرکت در انتخابات دعوت کنید🌷✌️🏼 این فایل صوتی که ارسال میشه رو هم حتما گوش بدید و برای بقیه ارسال کنید⬇️ شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از آبادان مقاوم
قانون ۲۰ درصد.mp3
1.49M
⚠️ روز شنبه، نامزد برنده‌ی انتخابات، باید از کیا تشکر کنه؟ 🎧 بشنوید و اگه منطقی بود، به دیگران هم برسونید... ❞ https://eitaa.com/abadanravi
هدایت شده از آبادان مقاوم
برای ایران به صف شویم ❞ https://eitaa.com/abadanravi
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 برای مرخصی به امیدیه رفت. ننه هادی ذوق زده و خندان را در آغوش گرفت. بوسید و بویید. گریه کرد و قربان صدقه‌ی رفت. 🌱 با خجالت گفت: _مادر جان من حالم خوبه. می‌بینی که چیزیم نیست. تو را به خدا این‌طوری لوسم نکن. 🍀ننه هادی خندید و اشک‌هایش را پاک کرد. حاج لطیف گریه‌اش گرفت. _ گلم، تو بوی مهدی را می‌دهی. 🌱 سر به سینه پدر گذاشت. مرضیه و بتول دو خواهر کوچکتر ، او را رها نمی‌کردند. از دیدن او خسته نمی‌شدند. با مهربانی آن دو را با خود به جنگل و دشت سرسبز مجاور می‌برد و برایشان از خاطرات آبادان می‌گفت و آن دو با اشتیاق به حرفهای گوش می‌دادند. مرضیه ۱۲ و بتول ۹ساله بودند. سرشار از انرژی و شور زندگی. □ 🌱 و بتول و مرضیه به جنگل رفتند. صحبت‌کنان و در حال چیدن <<قارچ>> تا انتهای جنگل پیش رفتند. در آنجا دره‌ی کوچکی بود که لوله‌های نفت روی آن یک پل فلزی فاصله‌دار تشکیل داده بود. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
آخرین توصیه رهبر انقلاب به مرددین به شرکت در انتخابات در صبح امروز: در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست😍 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_دوم #فصل_چهارم_قسمت۱ 🌱 #مریم برای مرخصی به
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🔥لوله‌های تیره نفت تا چشم کار می‌کرد ادامه پیدا کرده بود. گفت: _همین جا صبر کنید تا من از روی لوله‌های دره بروم و برگردم. 🌾بتول با ترس و نگرانی گفت: _ کار خطرناکیه. اگر پایت سر بخورد و بیفتی پایین تکه بزرگت گوشت می‌شود. 🌱 دست بر شانه‌ی آن دو گذاشت و گفت: _این پل و این دره‌ی کوچک در برابر پل صراط و جهنم زیر آن خیلی خیلی ناچیز است. روز قیامت تمام انسان‌ها باید از روی پل صراط که زیرش آتش جهنم زبانه می‌کشد بگذرند. هر کس که مؤمن و با خدا باشد به راحتی از پل صراط می‌گذرد اما برای گناهکاران پل صراط اندازه‌ی یک تار مو می‌شود. 🌱 کفش و جورابش را کند و پا برهنه روی لوله‌ی نفت رفت. لوله‌ی نفت از شدت نور آفتاب داغ داغ شده بود. مرضیه و بتول هم می‌خواستند کفش و جورابشان را بکنند اما نگذاشت. _شما همین جا بمانید من می‌روم آن طرف و زود برمی‌گردم. 🍃هر چه مرضیه و بتول اصرار کردند با آمدن آن دو موافقت نکرد. راه افتاد. کف پایش می‌سوخت. چشمانش از شدت سوزش پاهایش اشک افتاد. اما طاقت آورد. هر چه جلوتر می‌رفت، احساس عجیبی پیدا می‌کرد. انگار در روز معاد بود و واقعاً روی پل صراط جلو می‌رفت. ناگهان پایش لغزید. صدای جیغ مرضیه و بتول را شنید. به زحمت بر خود مسلط شد سر به آسمان بلند کرد. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سلام وقت بخیر این داستانی که امروز از شهیده گذاشتین رو در کتاب خودسازی به سبک شهدا هم داستانش هست من براتون میفرستمش اگه صلاح دونستین تو کانال بذارینش جالبه که بنده این کتاب رو به قصد خودسازی و اینکه توی معاقبه باید چکار کنیم خریدم و این داستان رو وقتی کتاب رو اتفاقی باز کردم اولینش بود که خوندمش. شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
ت ✨خیلی خوب بود، چقدر حس و حال خوبی به ما داد این پیام. اومده بودن راهیان نور و... از طریق جستجوی اسم کانال شهیده در گوگل با کانال شهیده آشنا شدن. ان شاءالله خودمون به نیابت‌شون میریم سر مزار شهیده. شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 دوباره قدم برداشت این بار با قدم‌های مطمئن و بلند جلو می‌رفت. سرانجام به آن طرف دره رسید. اشکهایش را پاک کرد. 🍃بتول و مرضیه از دور را می‌دیدند که روی زمین سجده کرده است. دقایقی بعد به سویشان آمد. انگار که پرواز می‌کرد. به پهنای صورت می‌خندید. وقتی به خواهران کوچکش رسید، مرضیه و بتول خود را در آغوش او رها کردند. خنده خنده گفت: _دیدید بچه‌ها، موقع رفتن کم مانده بود پایم بلغزد و بیفتم پایین اما از خدا کمک خواستم. هر وقت خدا را از ته دل صدا کنید شک نکنید که کمکتان می‌کند حالا برویم خانه. 🌿مرضیه با نگرانی به کف پای سرخ و ملتهب اشاره کرد و گفت: _وای خدا، ببین کف پاهایت چه‌قدر سرخ شده. _عیبی ندارد. خوب می‌شود. ☘آن سه در حالیکه آشکارا می‌لنگید به سوی خانه رفتند. □ ☀️هوا گرم بود. انگار آسمان بر زمین آتش می‌ریخت. گرچه با بودن کولر، از گرمای خانه کاسته شده بود. 🌿مرضیه گشت و را دید که در اتاقی که کولر ندارد نماز می‌خواند. اتاق دم کرده و از شدت گرما نمی‌شد نفس کشید. اما با طمأنینه نمازش را ادامه می‌داد. مرضیه صبر کرد و وقتی سلام نمازش را داد کنار او نشست. صورت از گرما سرخ و عرق کرده بود. _آبجی، چرا تو این اتاق که این قدر گرم است نماز می‌خوانی بیا به آن اتاق که کولر دارد و خنک است. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🌱یازده سال کنارم بودی و روزگار را با غم نداشتن فرزند میگذراندیم. ♥️قلب من، بابای گلهای من، همسر عزیزم، از امروز تو و فرزندانم را بزرگتر از همیشه، قوی‌تر از هرکس در این دنیا کنارم دارم. شما افتخار من هستید.😭 🌏بگذار دنیای خواب و بی‌رحم تصاویر تکراری ما را ببیند و شاید هم کسی دلی برای ما بسوزاند، اما من از کودکی خوب آموخته‌ام که همه ما برای خدا هستیم، در جنگهای مختلف وقتی هنوز دختربچه‌ای بودم دیده‌ام شهدا را و مادران شهدا را و همسر شهید را.... من اهل فلسطینم!🇵🇸 🥀من خوب میدانم پدری پیکر فرزندش را از زیر آوار بیرون بیاورد و فریاد بزند "فدای مسجدالقصی" یعنی چه. ❤️‍🔥بگذار دنیا فقط دل بسوزاند، من قدمهایم را محکمتر از قبل برمیدارم، روح شما را و بقیه شهدا را حس میکنم. ✌️🏼من پیش می‌روم، چیزی کمتر از آزادی فلسطین مرا آرام نمیکند، همه ما فدای او🇵🇸 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا