eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
240 دنبال‌کننده
285 عکس
49 ویدیو
3 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین آن طرف چهار راه یک موتور واژگون شده را دید.چرخ‌های موتور روشن هنوز می‌چرخید و مردی آن طرف موتور افتاده و خون زیر سرش جمع شده بود. 🍀سنیه به سوی مقر سپاه که در ششصد متری چهار راه بود دوید. وقتی به آنجا رسید با مشت و لگد به در کوبید.اما کسی در را باز نکرد. ناامید نشد.دوباره به سوی چهار راه دوید کم کم داشت سرش از شدت خونریزی گیج می‌رفت.تمام سعی و توانش را جمع کرد. یک سرباز مجروح را دید.از پای سرباز خون می‌رفت. دوید جلو. _برادر، برادر کمک کن. دوستانم مجروح شده‌اند. باید برسانیمشان بیمارستان. 🌿سرباز ‌با دیدن حال و روز سنیه،جا خورد. اما خودتان هم بدجوری مجروح شده‌اید. _تو را به خدا بیایید کمک کنید. 🍃در همین لحظه یک ماشین از راه رسید.سنیه به طرف ماشین دوید و دستگیره‌ی در ماشین را گرفت و با التماس به راننده گفت که کمک کند. اما راننده با دیدن سر و بدن خونی سنیه ترسید و گاز داد. سنیه تا چند متر همراه ماشین کشیده شد و روی زمین افتاد.ماشین دور شد.خونریزی سنیه بر اثر خوردن به زمین بیشتر شد. ترکش به کبدش خورده و خون از پارگی شکمش می‌جوشید. سنیه دستش را روی زخمش فشار داد تا خونریزی کم شود. 🍃یک وانت نظامی از راه رسید. سنیه خودش را جلوی ماشین انداخت.راننده وحشت‌زده به سنیه و سرباز مجروح گفت: _زود باشید سوار شوید،این‌جا زیر آتش دشمن است. سنیه گریه کنان گفت: _نه برادر، دوستانم هم هستند. باید آن‌ها را به بیمارستان برسانیم. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌴راننده ماشین را سر و ته کرد و دنده عقب به طرف محلی که فرشته و افتاده بودند رفت. سنیه با همان حال خراب به فرشته کمک کرد تا سوار ماشین شود. اما زورش نمی‌رسید را بیرون بکشد. رو به سرباز مجروح کرد. _برادر کمک کن. 🍃اما دست سنیه را فشار داد. سنیه مقنعه را که عقب رفته بود با دستان خونی‌اش جلو کشید و مرتب ‌کرد. بعد به زحمت را از جوی بیرون کشید و او را به سختی بلند کرد و عقب وانت هل داد. خودش هم بالا رفت. سر را به زانو گرفت. وانت به سرعت حرکت کرد. سنیه نگران بود. احساس می‌کرد که لحظه به لحظه از او دور می‌شود. به سرباز گفت: _برادر ببین نبض می‌زند؟ سرباز به دروغ گفت: _آره می‌زند. زنده‌س. 🍀سنیه متوجه شد که زیر قلب پر از خون شده است. دست را گرفت و التماس کرد. _ تو را به خدا طاقت بیار، داریم می‌رسیم. 🍃اما لحظه به لحظه از سنیه دور و دورتر می‌شد. □ در ساعت شش بعد از ظهر سیزدهم مرداد سال۶۳، سرانجام فاطمه جوشی توانست از میان غلغله جمعیت خود را به ضریح امام رضا (ع) برساند. کفنی را که برای خریده بود به ضریح مالید و دردمندانه گریست. _یا امام رضا من نایب الزیاره‌ی هستم. ای خدا تو را به حق امام رضا(ع) هر خواسته و حاجتی که دارد برآورده کن! ☘فاطمه جوشی نمی‌دانست که در همان لحظه ... مؤلف: پایان بخش دوم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌ الله الرحمن الرحيم ✨سلام و نور✨ طاعات و عبادات همه بزرگواران قبول حق ان شاءالله.🌷 حدود یک هفته‌ای توفیق نداشتیم که در خدمت شما باشیم. تشکر میکنیم از بزرگوارانی که پیام دادند و پیگیر ادامه بودند.🌹 بخش سوم از را ان شاءالله از امروز ارسال می‌کنیم.🌼
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌾حاج لطیف رادیویی را که یادگار مهدی بود روشن کرد تا به اخبار گوش بدهد. جواهر و سمیره هم آنجا بودند. زنگ خانه به صدا در آمد. جواهر دم در رفت و آقای شعبان علیزاده (که در بنیاد شهید خدمت می‌کرد) و همسرش پشت در بودند. جواهر به آن دو تعارف کرد و آن دو وارد خانه شدند. حاج لطیف با علیزاده حال و احوال کرد. ننه هادی که از اول صبح دم به دم حالش منقلب می‌شد و دخترانش به زحمت او را آرام می‌کردند. پرسید: _چی شده آقای علیزاده، برای اتفاقی افتاده؟ رنگ از صورت علیزاده پرید. _این حرفها چیه مادر، آمده‌ایم دیدن شما. 🍀ننه هادی گفت: _تو را به خدا واقعیت را بگویید. من به دلم‌بد افتاده. 🌿خانم علیزاده گفت: _مادرها هیچ‌وقت اشتباه نمی‌کنند. حقیقتش ننه هادی، مجروح شده. ما آمده‌ایم که با هم به عیادتش برویم. 🍃جواهر و سمیره در اتاقی دیگر همدیگر را بغل کرده و به گریه افتادند. از ماهشهر به سوی آبادان حرکت کردند. بین راه جواهر گریه کنان به سمیره گفت: _سمیره، همین الان یک لحظه تو عالم رویا دیدم که تو سردخانه‌اس و علی دارد بالای سرش پوستر می‌چسباند. روی پوستر نوشته شده: <<خواهرم، شهادتت مبارک!>>. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت سوره قیامت برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سوره قیامت برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده ✨✨✨✨✨✨✨✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ﴿١﴾ وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ﴿٢﴾ أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ﴿٣﴾ بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ ﴿٤﴾ بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ﴿٥﴾ یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ﴿٦﴾ فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿٧﴾ وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿٨﴾ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿٩﴾ یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿١٠﴾ کَلا لا وَزَرَ ﴿١١﴾ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ﴿١٢﴾ یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ﴿١٣﴾ بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ﴿١٤﴾ وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ﴿١٥﴾ لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿١٦﴾ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿١٧﴾ فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ﴿١٩﴾ کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ﴿٢٠﴾ وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ ﴿٢١﴾ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ﴿٢٢﴾ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ﴿٢٣﴾ وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ﴿٢٤﴾ تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ ﴿٢٥﴾ کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ ﴿٢٦﴾ وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ ﴿٢٧﴾ وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ ﴿٢٨﴾ وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ﴿٢٩﴾ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ ﴿٣٠﴾ فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى ﴿٣١﴾ وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿٣٢﴾ ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى ﴿٣٣﴾ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٤﴾ ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٥﴾ أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى ﴿٣٦﴾ أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى ﴿٣٧﴾ ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى ﴿٣٨﴾ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى ﴿٣٩﴾ أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى ﴿٤٠﴾ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🥀هنوز به آبادان نرسیده بودند که آقای علیزاده و همسرش کم کم خبر شهادت را به حاج لطیف و ننه هادی گفتند. حاج لطیف به پیشانی می‌زد و به تلخی می‌گریست. اما ننه هادی بهت زده شده و فقط هق هق خشکی از گلویش شنیده می‌شد. □ 🌿حاج لطیف را بوسید. انگار که خواب بود.جواهر و سمیره و علی و حسین غریبانه می‌گریستند. فاطمه هنگام زایمانش بود و حالا در بیمارستان بود. فامیل و دامادهای حاج لطیف هم بودند. فرج‌الله زال بهبهانی و آقا یوسف و آقای هاشم مطوری در کنار هادی و ناصر به پیشانی می‌زدند و می‌گریستند. 🍀ننه هادی خودش را غسل داد و کفن کرد. همه از دیدن این صحنه به شدت می‌گریستند. در کفن سپید چون عروسی بود که به خانه بخت می‌رفت. گرچه این کفن آن کفنی نبود که خواسته بود. جوشی هنوز به آبادان نرسیده بود. کفنی که خواسته بود، سالها بعد قسمت حاج لطیف شد. حاج لطیف در سال ۱۳۷۵ در کفن تبرک شده پیش مهدی و مریم و دامادهای شهیدش فرج‌الله زال بهبهانی و مهدی بیدادی رفت. مؤلف: پایان فصل اول 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰اجتماع عظیم مردمی 🤚 در محکومیت جنایات رژیم صهیونیستی 🔰و دفاع از ملت مظلوم فلسطین 📍بلوار معلم ، نبش کلیسای ارامنه 🕰شنبه ۱۱ فروردین ساعت ۲۰:۳۰ ❞ https://eitaa.com/abadanravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت سوره قیامت برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سوره قیامت برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده ✨✨✨✨✨✨✨✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ﴿١﴾ وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ﴿٢﴾ أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ﴿٣﴾ بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ ﴿٤﴾ بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ﴿٥﴾ یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ﴿٦﴾ فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿٧﴾ وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿٨﴾ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿٩﴾ یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿١٠﴾ کَلا لا وَزَرَ ﴿١١﴾ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ﴿١٢﴾ یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ﴿١٣﴾ بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ﴿١٤﴾ وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ﴿١٥﴾ لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿١٦﴾ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿١٧﴾ فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ﴿١٩﴾ کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ﴿٢٠﴾ وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ ﴿٢١﴾ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ﴿٢٢﴾ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ﴿٢٣﴾ وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ﴿٢٤﴾ تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ ﴿٢٥﴾ کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ ﴿٢٦﴾ وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ ﴿٢٧﴾ وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ ﴿٢٨﴾ وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ﴿٢٩﴾ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ ﴿٣٠﴾ فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى ﴿٣١﴾ وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿٣٢﴾ ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى ﴿٣٣﴾ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٤﴾ ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٥﴾ أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى ﴿٣٦﴾ أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى ﴿٣٧﴾ ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى ﴿٣٨﴾ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى ﴿٣٩﴾ أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى ﴿٤٠﴾ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
التماس دعا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌿حسین آرام و قرار نداشت.نمی‌دانست چرا از دیروز دلش شور می‌زند. انگار قرار بود اتفاق بدی بیفتد و یا افتاده بود و او نمی‌دانست.خیلی سخت است که دور از خانه باشی و یکهو دل نگران خانواده بشوی،خواهران و برادرانت در آبادان زیر آتش مستقیم رگبار گلوله‌ها و خمپاره و توپها باشند و پدر و مادر و خواهران کوچکترت در ماهشهر و تو ندانی که آن‌ها هنوز سالم و سرحال هستند یا نه. 🍃و حسین در چنین وضعیتی بود. ☄از آسمان و زمین انگار آتش می‌بارید. خورشید مردادماه در سینه‌ی آسمان گرمایش را بی‌دریغ به زمین تفتیده می‌فرستاد و در دور دستها موج گرما روی زمین می‌رقصید. 🌿حسین خیس عرق شده بود. در کنار خمپاره انداز گوش به فرمان دیده‌بان تا دستور آتش بدهد.گلوله‌ی خمپاره انداز در دستش داغ شده بود.بی‌سیم به خش خش افتاد.گوشی بی‌سیم را برداشت.صدای دیده بان آمد. _حسین جان،به همان موقعیت دوتا نخود بفرست! ☄دو گلوله‌ی خمپاره را به فاصله‌ی زمانی کوتاهی از هم تو لوله‌ی خمپاره انداز رها کرد.صدای دیده‌بان را شنید: _حسین جان دستت درد نکند.برای امروز بس است. _یک کمیته‌ای از دور به سویشان می‌آمد.حسین به طرف حسن صالحی رفت.او هم تعجب کرده بود که مأمور کمیته در منطقه پاسگاه زید چه می‌کند.لباس سبز تیره‌اش از دور به خوبی مشخص بود.نزدیکتر که شد حسین برادر بزرگترش<علی>را شناخت.دیده بوسی کردند.چشمان علی سرخ و متورم شده بود.در صورت آفتاب سوخته‌اش غم به خوبی دیده می‌شد. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت سوره قیامت برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سوره قیامت برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده ✨✨✨✨✨✨✨✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ﴿١﴾ وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ﴿٢﴾ أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ﴿٣﴾ بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ ﴿٤﴾ بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ﴿٥﴾ یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ﴿٦﴾ فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿٧﴾ وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿٨﴾ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿٩﴾ یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿١٠﴾ کَلا لا وَزَرَ ﴿١١﴾ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ﴿١٢﴾ یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ﴿١٣﴾ بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ﴿١٤﴾ وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ﴿١٥﴾ لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿١٦﴾ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿١٧﴾ فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ﴿١٩﴾ کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ﴿٢٠﴾ وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ ﴿٢١﴾ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ﴿٢٢﴾ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ﴿٢٣﴾ وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ﴿٢٤﴾ تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ ﴿٢٥﴾ کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ ﴿٢٦﴾ وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ ﴿٢٧﴾ وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ ﴿٢٨﴾ وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ﴿٢٩﴾ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ ﴿٣٠﴾ فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى ﴿٣١﴾ وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿٣٢﴾ ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى ﴿٣٣﴾ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٤﴾ ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٥﴾ أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى ﴿٣٦﴾ أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى ﴿٣٧﴾ ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى ﴿٣٨﴾ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى ﴿٣٩﴾ أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى ﴿٤٠﴾ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨‏ وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ اگه بخوام به چیزی برسونمت، می‌رسونمت🪴 خیالت راحت... کسی نمی‌تونه مانعم بشه...🌷 امضا: دوستت، خدا ✨ نشانی: سوره یونس، آیه ۱۰۷ 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین ☘علی سعی می‌کرد لبخند بزند. حسین دست علی را گرفت. _چه شده علی. اتفاقی افتاده؟ ☘علی لبخند محزونی زد و گفت: _اتفاق که... یعنی... ☘علی رو کرد به حسن صالحی و گفت: _اگر اجازه بدهید من چند لحظه‌ای با حسین خلوت کنم. بغض به گلوی حسین چنگ انداخت. فکری شد که مهدی آمده و یکی دیگر از خواهران و برادرانم را برده است. و هزاران فکر و خیال تا رسیدن به پشت خاکریزی که دست در دست علی میرفت ذهنش را مشغول کرد. 🍃نشستند سینه‌ی خاکریز، علی تکه سنگی را برداشت، بازی کرد. _چه شده علی آقا؟ ☘علی مستقیم تو چشمان حسین نگاه کرد، صدایش لرزید. _خودت را آماده کن. می‌خواهم خبر مهمی را بگویم. 🌿حسین به زحمت نفس می‌کشید. چشمانش منتظر تلنگری بود تا بارانی شود. بغض داشت خفه‌اش می‌کرد. به زحمت پرسید: _کی؟ _خواهرمان ! 🌿و بغض حسین ترکید. به پهنای صورت گریست. علی شانه‌ی حسین را فشار داد و با بغض گفت: گریه نکن حسین، آماده شو بریم دیدنش! 🌿حسین بلند شد. پس از مهدی حالا پر کشیده بود. نمی‌توانست جلوی گریه‌اش را بگیرد. شانه‌هایش می‌لرزید و اشک از روی چانه‌اش روی بلوز فرم خاکی رنگش می‌چکید. 🍀حسن صالحی سر حسین را به سینه فشار داد و گفت: _خوش به سعادتش! تا آبادان می‌رسانمتان! مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian