eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
239 دنبال‌کننده
294 عکس
53 ویدیو
3 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
❌توجه توجه❌ اسرائیل اعلام کرد که به دلیل تجمع نکردن و جشن نگرفتن مردم خونگرم شهرستان آبادان، ما به این شهر خوب و با وفا حمله نمی‌کنیم.
⭕️ | تا دقایقی دیگر 💥تجمع خودجوش مردم غیور آبادان در حمایت از وعده صادق انتقام سپاه پاسداران از رژیم صهیونیستی ⭕️مکان: میدان انقلاب ⭕️از ساعت ۲۱ امشب
اسرائیل ما رو از چی می‌ترسونی؟ ✌️🏼✊🏼
هدیه‌های دو نفر از بزرگوارانی که از کرج برای ما عکس روز انتخابات فرستاده بودن(البته به دلایلی با تاخیر) به دستشون رسید، ان شاءالله مبارک‌شون باشه. هدیه‌ها پرچم بزرگ متبرک حرم امام حسین(ع) و سنگ نگین و خاک تربت و مهر و تسبیح، کارت شهیده فرهانیان و جاکلیدی تصویر شهیده، همراه یه تعداد از نذری که پخش کردیم در نجف اشرف و بین‌الحرمین اسفند ماه ۱۴۰۲. مبارک‌شون باشه. شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین اما حالا باید خودمان جلو بیفتیم.شما دیده‌بان‌ها و خمپاره‌اندازان آبادان هستید. همگی می‌دانیم که الکی دلمان را خوش کرده‌ایم. باید دست بر زانوی خود بگذاریم و یا علی بگوییم و بلند شویم و حسابمان را با دشمن تسویه کنیم. من یک نقشه کشیده‌ام. احتیاج به یک دست لباس تمیز نظامی،فانسقه، پوتین نو و کیف و دفتر دارم و چند محافظ مسلح. حالا چه کسانی داوطلب می‌شوند؟ بچه‌ها اول با حیرت به حبیب و بعد به یکدیگر نگاه کردند و دست همگی بالا رفت. حبیب لبخندزنان گفت: _فکر کنم عراقی‌ها هم باید کاسه و کوزه‌شان را جمع کنند و دنبال کارشان بروند. فردا صبح وارد عمل می‌شویم. □ 🍂حبیب شلوار تمیز نظامی و پیراهن سفیدی که تا گلو دکمه‌هایش را انداخته بود، به تن داشت. یک عرقچین بر سر و یک تسبیح در دست راست و کیف چرمی کوچکی که جمشید بهش قرض داده بود زیر بغل چپش داشت. برای آخرین بار خودش را در آینه نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیزی زد. جمشید محمودی خنده خنده گفت: _شدی عینهو این حاجی‌ها. اگر با این تیپ و قیافه به قرارگاه خاتم‌الانبیاء هم بروی می‌‌توانی آن‌ها را هم گول بزنی‌. 🍂حبیب اخم کرد و خیلی جدی گفت: _ساکت برادر، تو به چه حقی به ریش نداشته فرمانده‌ات می‌خندی. دستور بدهم یک ماه زندانیت کنند؟ 🍃جمشید بلند خندید و حبیب هم به خنده افتاد. امیر آمد و با خلق تنگ گفت: _بابا زود باشید. من با هزار بدبختی ماشین امام جمعه را برای یک ساعت قرض کرده‌ام، زود باشید. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های حاج حسین یکتا در مورد شهید قبادی نیا شهید مستجاب الدعوه....😭 💌 کانال قبادی نیا https://eitaa.com/shahid_hamid
16.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻🇮🇷🇵🇸 تجمع مردم آبادان در میدان انقلاب جهت حمایت از وعده صادق انتقام سپاه پاسداران از رژیم صهیونیستی ❞ https://eitaa.com/abadanravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍂حبیب و جمشید بیرون آمدند. بچه‌ها با دیدن حبیب، به به و چه چه‌شان بلند شد. حبیب دست بلند کرد و گفت: _حواستان باشد از الان من حاج آقا یزدانی هستم. وای به حال کسی که هِرهِر کِرکِر کند. برویم! 🍂حبیب جلوی تویوتا لندکروز نشست و جمشید و بچه‌های دیگر با سلاح‌های عاریه گرفته از دوستان‌شان پشت وانت پریدند. جمشید ماشین را روشن کرد و رو به بالا نالید: _خداوندا خودم را به خودت سپردم. آمین! 🍂حبیب خنده‌اش گرفت. 🌿امیر گفت: _می‌رویم طرف هنگ ژاندارمری در مدرسه‌ی مهرگان! □ 🌿امیر دنده عوض کرد و گفت: _والله زور دارد. ما که هم دیده‌بان داریم و خمپاره انداز باید سماق بمکیم. آن وقت بچه‌های ژاندارمری که فقط کارشان این است که لب اروند سنگر بگیرند تا کسی به آن طرف نرود و یا از آن طرف کسی این طرف نیاید کلی مهمات خمپاره داشته باشند. 🍂حبیب گفت: _غصه نخور. اگر نقشه‌‌مان بگیرد تا چند ساعت دیگر صاحب زاغه مهماتشان می‌شویم. کمی دندان روی جگر بگذار. البته حق با آن‌هاست. آن‌ها نظامی‌اند و وقتی به یک نظامی می‌گویند این محدوده در اختیار توست و با جاهای دیگر کاری نداشته باش باید به وظیفه‌اش عمل ‌کند. این ما بسیجی‌ها هستیم که خودمان را نخود هر آشی می‌کنیم و احساس مسئولیت می‌کنیم. 🌿امیر گفت: _خب داریم می‌رسیم. خودت را جمع و جور کن. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🌸 الصبرُ إلا فی فِراقِکَ یجمُلُ... صبر زیباست، اما نه در فراق تو! شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍂حبیب نفس در سینه حبس و سعی کرد بر خود مسلط باشد. به مدرسه‌ی مهرگان رسیدند. حبیب آنجا را خیلی خوب می‌شناخت. تا کلاس پنجم در آنجا درس خوانده بود و تمام سوارخ سنبه‌هايش را می‌شناخت و حالا در هیبتی تازه در آنجا می‌آمد تا... □ ماشین ترمز کرد. جمشید رو به بچه‌ها با صدای بلند نهیب زد: _دسته سریع بپرید پایین و مراقب حاج آقا باشید! و خودش جلوتر از همه پایین پرید و در را برای حبیب باز کرد. 🍃سربازی که دم در مدرسه نگهبانی می‌داد سریع دوید داخل مدرسه. لحظه‌ای بعد فرمانده‌ی گروهان ژاندارمری در حالی که داشت دکمه‌های بلوز فرمش را می‌بست دم در رسید. 🍃جمشید در ماشین را باز کرد و با صدای بلند گفت: _بفرما حاج آقا. رسیدیم! 🍂حبیب جدی و خیلی خشک از ماشین پیاده شد. دستی به سر و صورت کشید. عینکی را که امیر بهش داده بود روی بینی جابجا کرد. در حال تسبیح انداختن در حالی که با دیدن هیبت حبیب و چهارده جوان مسلح که دو طرفش بودند حسابی جا خورده بود. پا کوبید و رسمی و جدی گفت: _سلام علیکم، خیلی خوش آمدید! 🌿امیر جلو رفت تا مراسم معارفه را برگزار کند. حبیب در حالی که لبخند کمرنگی بر چهره داشت دستش را به سوی فرمانده دراز کرد. امیر با صدای بلند گفت: _حاج آقا یزدانی نماینده قراررگاه خاتم‌الانبیاء و ایشان سروان... مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️تنهایی، بقیع، خاک، مادر به اندازه‌ی نبودنت، واژه‌های غریبانه داریم که بخواهیم مراعات نظیر بسازیم. امام زمانم! حالا تو تنهایی مهمان بقیع هستی و شاید عبایت خاکی شده؛ درست مثل چادر مادرت... 🤲🏻 خدایا به غربت ائمه بقیع قسَمت میدهیم، اللهم عجّل فرج ولیّک الغریب... شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🔻ایرانی ها رسمی دارند بنام سالروز البته همه جا معروفه ولی ما این روز تولد رو بهانه ای برای شکرگذاری این نعمت به وجود اومدن میدونیم. که اگر حاج قاسم بود واسه تولد آقا اینجوری شکرگذاری می‌کرد... (بخشی از وصیت نامه حاج قاسم) "خداوندا ! تو را که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه‌ای عزیز ــ که جانم فدایِ جان او باد ــ قرار دادی."
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌿امیر با دقت به نام فرمانده که بالای جیب بلوزش جا گرفته بود، نگاه کرد. اما قبل از او فرمانده‌ی ژاندارمری گفت: _ستوان حسین پاشایی. در خدمتم حاج آقا. بفرمایید برویم دفتر بنده. تا ستوان پاشایی برگشت، حبیب یک سقلمه به پهلوی امیر زد که کم مانده بود باعث خندیدن امیر و خراب شدن کارها شود. 🍃با راهنمایی ستوان پاشایی، حبیب و امیر و جمشید به دفتر ستوان که قبلاً دفتر مدیر مدرسه بود داخل شدند. ستوان پاشایی در حالی که به حبیب و جمشید و امیر که روی صندلی می‌نشستند نگاه می‌‌کرد. گفت: _برای بنده جای بسی خوشحالی است که نماینده‌ی قرارگاه به بنده لطف داشته و به دیدنم آمده‌اند. بنده چند سال پیش با برادران سپاه در غائله جنگ‌های آمل همکاری کرده و تشویق نامه هم گرفته‌ام. ستوان به سوی میزش رفت و از کشوی داخل آن یک برگه را برداشت و به حبیب داد. حبیب که از ورای عینک طبی امیر اصلاً نمی‌توانست نامه را ببیند سر تکان داد و گفت: _خدا را شکر. پس ما با یکی از برادران صمیمی و مقید به انقلاب رو به رو هستیم. این یک معجزه‌س! 🍃ستوان به پهنای صورت خندید. حبیب گفت: _ما به خاطر یک امر مهم و بسیار جدی خدمت رسیده‌ایم! ستوان دستپاچه شد. _خواهش می‌کنم. خدمت از ماست. 🍂حبیب عینکش را برداشت. حالا صورت ستوان را بهتر می‌دید! با لحنی مرموز و صدایی آرام گفت: _و امیدوارم که شما راز نگهدار خوبی باشید! مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃ستوان که ذوق زده شده بود شق و رق نشست و گفت: _حتماً، حتماً. من در خدمتم. 🍂حبیب به صندلی تکیه داد و در حال تسبیح انداختن گفت: _قرار است نیروهای سپاه به زودی از اروند عبور کنند و تا بصره پیشروی کنند! 🍃رنگ از صورت ستوان پرید. حبیب ادامه داد: _شما خودتان معلوم‌است که یک فرمانده کار کشته و نظامی واقعی هستید و می‌دانید برای اینکه قدرت آتش دشمن را بسنجیم باید قبلاً روی آن‌ها خمپاره بریزیم. سه کامیون مهمات برای ما ارسال شده که در راه است. اما ما می‌خواهیم زودتر کارمان را انجام بدهیم. 🍃ستوان گفت: _چه خدمتی از بنده ساخته‌س؟ _اگر شما به ما حدود دویست گلوله خمپاره امانت بدهید ما ممنون می‌شویم. البته ما نه تنها به شما رسید می‌دهیم بلکه اسم شما را به قرارگاه گزارش می‌کنیم که شما صمیمانه با ما همکاری و راز این عملیات بزرگ را در سینه حفظ کرده‌اید و مطمئنم این نامه که ما ارسال می‌‌کنیم در گرفتن درجه‌تان تأثیر خواهد داشت! 🍃ستوان پاشایی با خوشحالی از جا بلند شد و پا کوبید: _خواهش می‌کنم حاج آقا. بنده و تمام گروهان ژاندارمری در خدمت شماییم. رسید هم نمی‌خواهیم! 🍂حبیب لبخند زنان به امیر گفت: _به برادران بگویید با راهنمایی جناب سروان پاشایی مهمات را به ماشین منتقل کنند و در ضمن شما همین حالا تشویق نامه‌ی جناب پاشایی را تنظیم کنید. امیر گفت: _چشم حاج آقا! 🍃ستوان پاشایی از خوشحالی در آسمان پرواز می‌کرد. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین انگار در مقر بچه‌های اسکله‌ی هشت عروسی بود! همه از خود بی‌خود شده از ته دل می‌خندیدند و به سر و کله‌ی هم می‌زدند. حتی حسین هم خوشحال بود. از ته دل می‌خندید. جمشید خنده خنده گفت: _بابا تو یک بازیگری حبیب، قول می‌دهم وقتی کارگردان شدم تو را در فیلم‌هایم بازی بدهم. 🌿امیر قیافه گرفت و گفت: _پس ما چی، مثل یک گماشته و مصدر کار کشته جلوی حبیب موس موس نمی‌کردم و حاج آقا یزدانی، حاج آقا یزدانی نمی‌کردم؟ تو را به جدت سید مقوا مرا هم تو فیلمت بازی بده! 🍃جمشید محمودی خیلی عادی و بی تفاوت گفت: _جهنم! تو هم به عنوان یک گونی سیب‌زمینی که از طبقه‌ی یازدهم پایین می‌اندازند استفاده می‌کنیم. اینم به خاطر گل روی خودم! 🌿امیر دنبال جمشید کرد و بچه‌ها خندیدند. 🍂حبیب بچه‌ها را آرام کرد و گفت: _فقط و فقط یادتان باشد از این قضیه با هیچ احدالناسی صحبت نکنید. هر چه باشد آن بنده خداها با چارلی بازی ما گول خوردند. دوست ندارم بعداً پشت سرشان صفحه بگذارند و بشوند سکه پول. باشد؟ 🍀همه سر تکان دادند. حبیب به حسین نگاه کرد و گفت: _حسین جان روز انتقام رسیده، خودت را آماده کن! 🌿چشمان حسین برق می‌زد. 🍂حبیب گفت: _گرگ و میش فردا کارمان را شروع می‌کنیم. امیر و جمشید می‌روند دیدگاه و من و بچه‌های دیگر پای خمپاره اندازها آماده شلیک می‌مانیم. 🌿امیر جان دوست دارم چنان گرای تمیزی بدهی که با همان گلوله‌های اول دخل آن پدر نامردها را در بیاوریم! مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین ☘رضا با خجالت دست بلند کرد و گفت: _راستش موضوعی هست که من باید زودتر می‌گفتم اما خجالت می‌کشیدم. 🍂حبیب با تعجب پرسید: _چی شده؟ ☘رضا که سرخ شده بود گفت: _اول از حسین می‌خوام اجازه بگیرم. اگر او اجازه بدهد خیالم راحت می‌شود. 🌿حسین سر تکان داد. _امشب من عروسی می‌کنم. حسین آقا اجازه می‌دهی؟ 🍃همه جا خوردند. حسین لبخند زنان گفت: _خواهرم همیشه می‌گفت همان طور که مرگ و شهادت هست باید زندگی و عروسی هم باشد. مبارک باشد. 🌿رضا نفس راحتی کشید و‌ رو به جمع گفت: _پس امشب تشریف بیاورید منزل ما. دور هم جمع باشیم. من که غیر از شماها فامیل بهتری ندارم. 🍃جمشید گفت: _حیف که دوربین ندارم والّا خودم از مراسم عروسی‌ات فیلمبرداری می‌کردم. بچه‌ها به سلامتی شاداماد یک صلوات صدادار بفرستید! 🍃بچه‌ها با آخرین توان صلوات فرستادند و دست زدند! 🍂حبیب دیر کرده بود. از تنگ غروب با امیر و جمشید نشسته بودند و گلوله‌های خمپاره را برای شلیک فردا آماده کرده بودند. 🍃هنوز دهها گلوله مانده بود که حبیب با خواهش و تمنا توانسته بود امیر و جمشید را راضی کند تا به مراسم عروسی رضا بروند و هر وقت کار تمام شد خودش هم به سرعت می‌آید. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
سوره قیامت برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده ✨✨✨✨✨✨✨✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ﴿١﴾ وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ﴿٢﴾ أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ﴿٣﴾ بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ ﴿٤﴾ بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ﴿٥﴾ یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ﴿٦﴾ فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿٧﴾ وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿٨﴾ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿٩﴾ یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿١٠﴾ کَلا لا وَزَرَ ﴿١١﴾ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ﴿١٢﴾ یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ﴿١٣﴾ بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ﴿١٤﴾ وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ﴿١٥﴾ لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿١٦﴾ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿١٧﴾ فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ﴿١٩﴾ کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ﴿٢٠﴾ وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ ﴿٢١﴾ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ﴿٢٢﴾ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ﴿٢٣﴾ وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ﴿٢٤﴾ تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ ﴿٢٥﴾ کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ ﴿٢٦﴾ وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ ﴿٢٧﴾ وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ ﴿٢٨﴾ وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ﴿٢٩﴾ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ ﴿٣٠﴾ فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى ﴿٣١﴾ وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿٣٢﴾ ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى ﴿٣٣﴾ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٤﴾ ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٥﴾ أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى ﴿٣٦﴾ أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى ﴿٣٧﴾ ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى ﴿٣٨﴾ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى ﴿٣٩﴾ أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى ﴿٤٠﴾ 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian