#عروس_خاک
بر اساس خاطرات زنان شهید آبادان
تدوین: مرجان درودی
قسمت۱
عطر #مریم
🌾دانش آموزان یکی یکی بلند میشدند و میرفتند پای تخته انشایشان را میخواندند و بعد انگشتشان را جلوی خانم معلم میگرفتند و با لبخندی کودکانه میگفتند: اجازه خانم! تموم شد.
دوست داشتم خانم معلم اسمم را زودتر صدا میکرد و من هم میرفتم و انشایم را میخواندم. از هفتهی گذشته که خانم موضوع انشاء را گفته بود، مانده بودم چه بنویسم و از کجا شروع کنم؟ در این یک هفته هر چه به مغزم فشار آورده بودم، تا همهی احساساتم را روی کاغذ پیدا کنم، اما فایده نداشت. تا دفترم را باز میکردم همه کلمهها توی مغزم به پرواز در میآمدند و جملهها کنار هم چیده نمیشدند. حالا اما فرق میکرد. دفتر انشاء توی دستم بود بی آنکه توانسته باشم چیزی تویش نوشته باشم، میل گفتن در درونم غوغا به پا کرده بود.
وقتی خانم معلم نگاهم کرد، بی آنکه لب به حقیقت نوشتن باز کنم، دفترم را برداشتم و رفتم روبروی بچهها پای تخته ایستادم. نگاهم روی برگههای کاغذ بود و فکرم جای دیگر. سرم را بلند کردم و احساس کردم پشت پنجرهی کلاس دختر جوانی ایستاده و نگاهم میکند. بوی عطری که مامان دوست داشت فضای کلاس را پر کرده بود. خانم سرش را از روی دفتر کلاس بلند کرد و گفت: شروع کن!
<<تا حالا به این فکر کردین به اسمی که دارید افتخار میکنید یا نه؟>>
ادامه دارد....
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
✨️ بترس از خدا و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس ✨
#فردوسی
روز پاسداشت زبان فارسی مبارک☘
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
#عروس_خاک
بر اساس خاطرات زنان شهید آبادان
تدوین: مرجان درودی
قسمت۲
عطر #مریم
<<من تا همین چند لحظهی پیش، درست قبل از اینکه خانم برای خوندن انشاء صدام کنه، هنوز با خودم کلنجار میرفتم، که حالا انشامُ از کجا شروع کنم، یکدفعه یاد حرفهای دوستم بهار افتادم. طفلک با اینکه اسمش خیلی قشنگه، اما همیشه نق میزنه و میگه؛ کاش به جای بهار اسمم شکوفه بود. خیلیهای دیگه هستن که اسمشون رو دوست ندارن، برای همین بِهِشم افتخار نمیکنن. اما من چنین حسی رو ندارم. شاید اونهایی که مثل من هستن، اینجوری باشن. یعنی با اینکه اسمشونُ مامان و باباشون انتخاب نکردن و خیلی ناگهانی اسمشون انتخاب شد اما خیلی دوستش دارن. مثلِ خودِ من. حتماً تعجب میکنین و میگین؛ مگه همچین چیزی میشه؟ من اما اینطوری فکر میکنم. راستش صحبت مالِ الان نیست. از همون موقعها که خیلی کوچیک بودم، کوچیکِ کوچیک. در واقع هنوز به دنیا نیومده بودم، هر وقت خاله میاومد خونهی ما، کلی با خودش هدیه برای من و مامان میآورد و بالاتر از همه لحظهای بود که میاومد و دستای گرمشُ روی شکم مامانی میذاشت و آروم طوری که فقط من بشنوم میگفت:<<خاله قربونت بشه، چطوری عزیزم!>> من اون موقعها از خوشحالی حرفهای خاله تو شکم مامان کُلی ذوق میکردم و بعد گوشمُ میچسبوندم به شکم مامان و به حرفهای خاله اینقدر گوش میدادم تا خوابم میبرد. خاله رو خیلی دوست داشتم. شاید بیشترِ دوست داشتنم به خاطر این بود که به مامان گفته بود وقتی دنیا اومدم، دوست داره اسم خودشو به من بده.
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از شهیده مریم فرهانیان
✨بسم الله النور✨
🔹 روزی صد مرتبه با هم میخونیم آیه ۸۰سوره اسرا:
✨رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً✨
✨اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ✨
کدام یک از دوستان شهیده #مریم_فرهانیان زمان شهادت شهیده فرهانیان در مشهد بود؟
جواب رو برای خادم بفرستید، ممکن است پیام ها دیر خوانده شود⬇️
https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
آقا جانم قدمتان گل باران، خوش آمدید به شهرمان آبادان♥️
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
کدام یک از دوستان شهیده #مریم_فرهانیان زمان شهادت شهیده فرهانیان در مشهد بود؟ جواب رو برای خادم بفر
تشکر از بزرگوارانی که پاسخ دادن و دوستان جدیدالورود که راهنمایی میخوان میتونن #داستان_مریم رو از قسمت اول بخونن تا جواب رو پیدا کنن.
هنوز فرصت دارید✅✌️🏼
🚕سوار اسنپ شدیم، راننده گفت کجا میرید؟ گفتیم میدان ثامن الائمه(فکر میکردیم اونجا قراره پرچم رو بیارن) گفت: کجا میخواید برید؟ ماهشهر یا اهواز؟ گفتیم نه قراره پرچم امام رضا ع رو بیارن.
🌱گفت: یا امام رضا ع، چه خبر خوبی دادید.
👨🦳راننده که آقای مسنی بود گفت: آره مثل ضریح امام حسین(ع) که باز از اونجا رفتیم برای استقبال.
🌴از پل ایستگاه دوازده که رد شدیم، گفت: یه پسر جوونی بود تصادف کرد و پاش رفت زیر تایر خط واحد، میگفت بردنش بیمارستان و دکتر متخصص ارتوپدی به پدرش گفت: آقا زیر این برگه رو امضاء کن، پدر پسر هم امضاء میکنه. پدره میپرسه این برگه رو برای چی امضاء کردم؟ بهش میگه برای قطع پای پسرت... پدره که این رو میشنوه حالش بد میشه و میگه اصلاً بدید پسرم رو میبرم شیراز، اینجا نمیزارم پاش رو قطع کنید، دکتر بهش میگه خطرناکه، تا برسی شیراز پای پسرت عفونت میکنه و زنده نمیمونه. بهش میگه من میبرمش. پسر رو میبره شیراز و با سه تا پلاتین بدون اینکه پاش قطع بشه برمیگردن آبادان. ماهها میگذره و این پسر پاش قطع نشد ولی دیگه نمیتونست راه بره، و روی ویلچر بود. پدره شنیده بوده که گفتن ضریح امام حسین ع رو دارن میارن، گفته بزار پسرم رو ببرم بریم استقبال ضریح، رفتن و منتظر بودن تا ضریح بیاد. ضریح که میرسه جمعیت فوج فوج همراه ضریح سمتشون میاومد، پسر نگاهی به ضریح میکنه و اشکاش میریزه، میگه یا امام حسین ع دست من و دامان تو...😭
اینقدر جمعیت زیاد بود و سریع داشتن حرکت میکردن سمت پسره، پسر از ترسش از روی ویلچر بلند میشه و میدوه، باباش بلند داد میزنه؟ تو چطور بلند شدی؟! پسرم پات اذیت بود. کجا داری میری؟! پسر تازه متوجه میشه و شروع میکنه به گریه کردن. پدر هم از همون نزدیکی ها میره گوسفند میخره و قربونی میکنه.
راننده میگفت: چند سالی گذشت و برای پسر رفتن خواستگاری و روز عروسیش با ماشین که داشتن میرفتن دکترش رو دید، دست گل رو از عروسش گرفت و پیاده شد و با دکتر سلام علیک کرد و گل رو بهش داد و گفت: من رو شناختین؟ گفت: نه! گفت: من همون پسری هستم که به پدرش گفتین پای پسرت باید قطع بشه، همونی که به پدرش گفتید پسرتون بره شیراز پاش عفونت میکنه، پام رو قطع نکردن و در آخر هم شفای من دست امام حسین ع بود...
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian