❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_چهارم_قسمت۸
☘رضا با خجالت دست بلند کرد و گفت:
_راستش موضوعی هست که من باید زودتر میگفتم اما خجالت میکشیدم.
🍂حبیب با تعجب پرسید:
_چی شده؟
☘رضا که سرخ شده بود گفت:
_اول از حسین میخوام اجازه بگیرم. اگر او اجازه بدهد خیالم راحت میشود.
🌿حسین سر تکان داد.
_امشب من عروسی میکنم. حسین آقا اجازه میدهی؟
🍃همه جا خوردند. حسین لبخند زنان گفت:
_خواهرم #مریم همیشه میگفت همان طور که مرگ و شهادت هست باید زندگی و عروسی هم باشد. مبارک باشد.
🌿رضا نفس راحتی کشید و رو به جمع گفت:
_پس امشب تشریف بیاورید منزل ما. دور هم جمع باشیم. من که غیر از شماها فامیل بهتری ندارم.
🍃جمشید گفت:
_حیف که دوربین ندارم والّا خودم از مراسم عروسیات فیلمبرداری میکردم. بچهها به سلامتی شاداماد یک صلوات صدادار بفرستید!
🍃بچهها با آخرین توان صلوات فرستادند و دست زدند!
🍂حبیب دیر کرده بود. از تنگ غروب با امیر و جمشید نشسته بودند و گلولههای خمپاره را برای شلیک فردا آماده کرده بودند.
🍃هنوز دهها گلوله مانده بود که حبیب با خواهش و تمنا توانسته بود امیر و جمشید را راضی کند تا به مراسم عروسی رضا بروند و هر وقت کار تمام شد خودش هم به سرعت میآید.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از شهیده مریم فرهانیان
سوره قیامت
برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده #مریم_فرهانیان
✨✨✨✨✨✨✨✨
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ﴿١﴾
وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ﴿٢﴾
أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ﴿٣﴾
بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ ﴿٤﴾
بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ﴿٥﴾
یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ﴿٦﴾
فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿٧﴾
وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿٨﴾
وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿٩﴾
یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿١٠﴾
کَلا لا وَزَرَ ﴿١١﴾
إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ﴿١٢﴾
یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ﴿١٣﴾
بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ﴿١٤﴾
وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ﴿١٥﴾
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿١٦﴾
إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿١٧﴾
فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ﴿١٩﴾
کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ﴿٢٠﴾
وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ ﴿٢١﴾
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ﴿٢٢﴾
إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ﴿٢٣﴾
وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ﴿٢٤﴾
تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ ﴿٢٥﴾
کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ ﴿٢٦﴾
وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ ﴿٢٧﴾
وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ ﴿٢٨﴾
وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ﴿٢٩﴾
إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ ﴿٣٠﴾
فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى ﴿٣١﴾
وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿٣٢﴾
ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى ﴿٣٣﴾
أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٤﴾
ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٥﴾
أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى ﴿٣٦﴾
أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى ﴿٣٧﴾
ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى ﴿٣٨﴾
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى ﴿٣٩﴾
أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى ﴿٤٠﴾
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_چهارم_قسمت۹
💫کوچهها تاریک بود. آبادان برق نداشت. همهجا ظلمات بود. از دور صدای شلیک و انفجار میآمد. حبیب همان لباس نویی را بر تن داشت که با آن به دیدار ستوان پاشایی رفته بود.
🌱خانهی رضا را میشناخت اما وقتی به کوچه رسید دید که از خانهی رضا صدای دعای کمیل میآید. فکر کرد آدرس را اشتباه آمده است. کوچههای دیگر را جستجو کرد اما خانهی رضا را پیدا نکرد دوباره به همان کوچه برگشت. با تردید جلو رفت. به سوی همان خانهای رفت که ازش صدای دعای کمیل و راز و نیاز میآمد. جوانی دم در ایستاده بود و شانههایش از گریه میلرزید. حبیب با شک و تردید جلوتر رفت. به در خانه رسید و با دو دلی گفت:
_ببخشید برادر، منزل...
🌱جوان سر بلند کرد و حبیب، رضا را شناخت! دلش هری پایین ریخت.
_چی شده رضا، اتفاقی افتاده؟
🌿رضا سکسکه کنان گفت:
_خوش آمدی. نه چه اتفاقی قرار بود بیفتد؟
_آخر مگر تو امشب مراسم عروسی نداری؟
_چرا.
🍂حبیب کلافه شد.
_پس چرا دعای کمیل و سینهزنی دارید؟
🌿رضا آه کشید و گفت:
_دیدم شب جمعهس گفتم که یک دعای کمیل هم بخوانیم. بفرما داخل!
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل چهارم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_پنجم_قسمت۱
🍂حبیب در گوشی بیسیم گفت:
_امیر، امیر، حبیب، امیر، حبیب!
بعد از خش خش کوتاهی صدای امیر آمد:
_امیر به گوشم!
_امیر جان ما منتظریم. آدرس بده تا پرستوها دانهها را بفرستند!
_به گوش باش حبیب!
🍂حبیب به قبضههای خمپاره اندازها نگاه کرد. هشت قبضه خمپاره انداز در انتظار ریختن آتش بودند. علی فرهانیان هم آمده بود. او دو قبضه خمپاره انداز کمیتهی انقلاب اسلامی آبادان را آورده و در کنار حسین با گلولههای آماده منتظر دستور حبیب بودند.
بیسیم به صدا در آمد.
_حبیب، حبیب، امیر!
_حبیب به گوشم!
_حبیب جان اگر میتوانی خودت را به لانه برسان. یکی از کفترها پرش چیده شده!
❣دل حبیب هری پایین ریخت. رو کرد به رضا و گفت:
_شاداماد پای بیسیم باش. دستور آتش که دادم شروع کنید!
🍂حبیب نشست روی موتور. گر چه هنوز بدنش از زخم ترکشها رهایی نیافته و راه رفتن و بالا کشیدن از پلههای دیدگاه برایش سخت و نفسگیر بود؛ اما مجبور بود خودش به دیدگاه برود. هندل زد و بعد کار موتور را گرفت و به سوی دیدگاه روانه شد.
جمشید با رنگ و روی پریده پای دودکش نشسته بود و به خود میپیچید تا حبیب را دید به سختی از جا بلند شد. حبیب موتور را خاموش کرد و پرسید:
_چی شده جمشید؟
_خدا بگم این رضا را چه بکند. فکر کنم راضی نبود من شام عروسیاش را بخورم. مسموم شدم. دارم میمیرم!
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالم شکسته
حال دلم روبراه نیست...💔
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
#چهارشنبه_امام_رضایی
#دلتنگی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
May 11
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_پنجم_قسمت۲
🍂حبیب سر تکان داد و گفت:
_ تو این وضعیت تو هم وقت گیر آوردی برای مسموم شدن؟ برگرد پیش بچهها. سعی کن گرایی که میدهم خوب اجرا کنی. جمشید سوار موتور شد. حبیب در دل یا علی گفت و از پلههای آهنی دودکش خودش را بالا کشید. به سختی و عرق ریزان بالا رسید.
🌿امیر خندان و سر حال منتظرش بود.
_شانس را میبینی حبیب؟
_خب بابا. بیا پشت دوربین!
هر دو چشم بر دوربین گذاشتند. آسمان در حال روشن شدن بود و رگهی طلایی خورشید بر نخلهای سرسبز میدرخشید. نسیم خنکی میوزید. حبیب با دقت به نخلستان خیره ماند. پرسید:
_هنوز که دست به کار نشدند؟
_ نه. کمی خواب ماندهاند. ان شاءالله که به خواب مرگ رفتهاند.
_غصه نخور. تا یک ساعت دیگر برای همیشه به خواب میروند!
🍃ناگهان صدای ته قبضه آمد و بعد دود سفیدی از میان نخلستان بالا آمد.
🍂حبیب فریاد کشید:
_زود باش امیر، ثبتش کن. ۱۲۸ ضرب در ۴۴...
🌿امیر سریع نشست و شروع به نوشتن کرد. حبیب داشت میشمرد.
_هزار و چهار، هزار و پنج، هزار و شش!
□
☘رضا گوشی را فشار داد:
_رضا بگوشم!
🍂صدای حبیب آمد:
_رضا جان سریع روی این گرا که میدهم بروید.
☘رضا تند تند آدرس را نوشت. بعد رو کرد به جمشید و گفت:
_ ۱۵۷۰، ۳۳، ۱۱_
بچهها به سرعت خمپارهها را آماده شلیک کردند.
_حبیب جان ما منتظر الله اکبر توییم!
_الله اکبر!
_خمینی رهبر!
با اشاره دست رضا، هشت گلولهی خمپاره به سوی دشمن شلیک شد!
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_پنجم_قسمت۳
🍂حبیب با خوشحالی فریاد کشید:
_آفرین. رضا همینجا ثبتش کن. به نام شهیده #مریم_فرهانیان. آتش به اختیار برو یا علی! و حبیب میدید که چگونه خمپارهها برای دشمن یک جهنم واقعی درست کردهاند. با گلولهی چهاردهم بود که ناگهان انفجار عظیمی در نخلستان به وقوع پیوست و یک قارچ آتش به سوی آسمان بلند شد.
🍂حبیب کم مانده بود از خوشحالی گریه کند.
□
🌿حسین یک گلوله برداشت و صدایش لرزید.
_این به نیابت برادرم مهدی!
و گلوله خمپاره را تو لوله خمپاره انداز رها کرد.
🍀علی گلولهای دیگر را در لوله انداخت.
_به نیابت از خواهر سنیه سامری!
🌿حسین گلولهای دیگر برداشت.چشمانش جوشید:
و این هم به نیابت از خواهرم #مریم!
🍂صدای شادمان حبیب از بیسیم به گوش حسین رسید:
_الله اکبر. کارشان تمام شد. الله اکبر!
🌿حسین به سجده افتاد. در سجده شانههایش میلرزید. علی و رضا و جمشید و دیگران هم از خوشحالی گریه میکردند.
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل پنجم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گلزار_غریب
مزار #شهیده_فرهانیان
به نیابت از شما بزرگواران
و پخش قسمتی از نذر یک بزرگوار که هزینه دادن.🌷
.
پیام انرژی بخش یکی از اعضاء محترم کانال #شهیده_فرهانیان از تهران💐✨
ادامه پیام:
تو رو خدا هر بار تشریف بردید خیلی سلام ما تهرانیها رو هم برسونید به امید روزی که خودمون بیاییم
.
چشم حتماً دعاگوی شما اعضاء محترم از تهران، سر مزار #شهیده_فرهانیان خواهیم بود.✨🌷
#پیام_شما
#شهدا_شفیع_شما
#شب_جمعه
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از شهیده مریم فرهانیان
سوره قیامت
برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده #مریم_فرهانیان
✨✨✨✨✨✨✨✨
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ﴿١﴾
وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ﴿٢﴾
أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ﴿٣﴾
بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ ﴿٤﴾
بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ﴿٥﴾
یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ﴿٦﴾
فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿٧﴾
وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿٨﴾
وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿٩﴾
یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿١٠﴾
کَلا لا وَزَرَ ﴿١١﴾
إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ﴿١٢﴾
یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ﴿١٣﴾
بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ﴿١٤﴾
وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ﴿١٥﴾
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿١٦﴾
إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿١٧﴾
فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ﴿١٩﴾
کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ﴿٢٠﴾
وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ ﴿٢١﴾
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ﴿٢٢﴾
إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ﴿٢٣﴾
وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ﴿٢٤﴾
تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ ﴿٢٥﴾
کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ ﴿٢٦﴾
وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ ﴿٢٧﴾
وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ ﴿٢٨﴾
وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ﴿٢٩﴾
إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ ﴿٣٠﴾
فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى ﴿٣١﴾
وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿٣٢﴾
ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى ﴿٣٣﴾
أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٤﴾
ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٥﴾
أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى ﴿٣٦﴾
أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى ﴿٣٧﴾
ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى ﴿٣٨﴾
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى ﴿٣٩﴾
أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى ﴿٤٠﴾
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🌱
✨سلام امام زمانم
خورشید من از دیار شب کرده عبور
ای کاش کند زمشرق عشــق ظهور
هـــر لحــظه در انتـــظار آنـــم بـرسـد
با خــود ببــرد مـــرا بـه مهمانـی نــور
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج
سلامتی امام زمان «عج» صلوات✨
#همواره_به_فکر_امام_زمان_باشید
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_ششم_قسمت۱
🍀سنیه چشم باز کرد. چند لحظه از پنجرهی باز به آسمان آبی و تکه ابری که دوردستها بود خیره ماند. ناگهان از جا پرید. اما درد شدیدی در شکم و پاهای مجروحش پیچید. از شدت درد عرق بر صورتش نشست. نفس کشید. هنوز بوی #مریم میآمد. به گوشهی تخت خواب به جایی که لحظاتی قبل #مریم آن جا نشسته بود نگاه کرد. جای نشستن #مریم روی تشک گرد اتفاق افتاده بود. بغض سنیه همچون اناری رسیده ترکید.
🍃سه روز از جدایی او و #مریم میگذشت. وقتی او را از #مریم جدا کردند، سنیه میدانست که #مریم شهید شده اما نمیخواست باور کند. او را به فرودگاه رسانده و به تهران اعزام کردند.
🍃در بیمارستان طالقانی، سنیه را به سرعت آماده کرده و به اتاق عمل فرستادند. به خاطر شدت جراحت و خونریزی فراوان، عمل جراحی خیلی طول کشید. روز بعد سنیه چشم باز کرد. اول فکری شد که او هم شهید شده و حالا در کفن سفید است. اما لحظاتی بعد فهمید که هنوز زنده است و این #مریم است که به شهادت رسیده و از هم دور شدهاند. همه از سنیه قطع امید کردند. حتی دکتری که او را عمل کرده بود درصد زنده ماندن سنیه را خیلی کم میدانست.
در سه روز بعد سنیه بین خواب و بیداری فقط #مریم را صدا میکرد و به او فکر میکرد. هر لحظه منتظر بود که #مریم به دیدنش بیاید و با هم بروند. دل سنیه به آمدن #مریم خوش بود و دل دکترها و پرستاران به زنده ماندن سنیه سامری.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_ششم_قسمت۲
🍃شب قبل وقتی دکتر آمد و سنیه را معاینه کرد نگاهی به سرپرستار بخش کرد که برای سنیه بسیار آشنا بود. بیمار رفتنی است! و سنیه قند توی دلش آب شد. برای رفتن لحظه شماری میکرد. و با آن که به سنیه آمپول آرامبخش زدند اما سنیه درد میکشید. با دستانی لرزان از شدت درد، میلههای سرد تخت خواب را فشار میداد و بیتابی میکرد. صدای اذان صبح از یکی از مساجد اطراف بلند شد، سنیه گریه کرد. یاد روزهایی افتاد که با #مریم در آبادان در هنگام اذان به دنبال جایی بودند تا نماز اول وقت را به جا آورند. یاد قول و پیمانی که با هم بسته بودند افتادند. آن دو به هم قول داده بودند که هر جا باشند با شنیدن اذان مغرب حتماً در خوابگاه باشند و نماز جماعت بخوانند. اما فقط چند بار توانستند این کار را بکنند. یا تعداد مجروحین زیاد بود و به آنها رسیدگی میکردند و یا از سرکشی به خانوادهی شهدا بر میگشتند.
🍃نسیم آمد و پردهی پنجره را تکان داد. رگهای طلایی در مشرق جان میگرفت. تکههای پراکنده ابر در آسمان طلایی میشد. سنیه، #مریم را یاد کرد و ناگهان چشمانش از شوق ناباوری گرد شد.
🌱#مریم از میان ابرها به سویش میآمد. سنیه چند بار چشمانش را باز و بسته کرد. نه خواب بود و نه رویا میدید. لحظهای بعد #مریم با چادر و مقنعهی سفید مانند کبوتر به نرمی در کنار تخت خواب سنیه بر زمین نشست.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
🌱و سرانجام کسی خواهد آمد...
و با مهربانیهایش✨
به تو نشان خواهد داد
که تو قبل از دیدن او ♥️
اصلاً زندگی نکرده ای!!!
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان_عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کانال شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://rubika.ir/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_ششم_قسمت۳
🍃سنیه ذوق زده و خندان خواست بلند شود و #مریم را بغل کند. اما نتوانست. نای بلند شدن نداشت، گریه کرد. #مریم جلو آمد و سنیه را در آغوش گرفت و بوسید.
سنیه گریه گریه گفت:
_#مریم جان آمدی، خدایا شکرت. #مریم آمدهای مرا با خود ببری.
🌱#مریم با مهربانی به سنیه نگاه کرد. صورتش میدرخشید. سنیه دید که #مریم چقدر زیبا شده است. #مریم خم شد و چشمان خیس سنیه را بوسید و در حال نوازش موهای سر سنیه گفت:
_نه سنیه جان، تو نباید شهید بشوی. من آن قدر پیش امام رضا گریه کردم و خواهش کردم تا توانستم شفای تو را از آن حضرت بگیرم.
🍃سنیه به گریه افتاد. با التماس گفت:
_نه #مریم، دیگر خسته شدهام. قراره فردا دوباره عملم کنند و ترکشها را در بیاورند. من دیگر طاقت درد و دوری تو را ندارم. #مریم زیر بغل سنیه را گرفت و او را بلند کرد و عقب کشاند. سنیه نشست. سرش گیج میرفت. #مریم یک لباس آبی خوش دوخت و زیبا را به تن سنیه کرد و گفت:
_این لباس شفای تو است. تو باید زنده بمانی، ازدواج کنی و مادر بشوی. الان زوده که شهید بشوی. اما قول میدهم یک روز دنبالت بیایم.
_کی میآیی #مریم؟
_به موقعش. به موقع.
_#مریم تو مطمئنی که من باید زنده بمانم!
_آره سنیه. من دیگر باید بروم حال خواهرم فاطمه خوب نیست. دارد دخترش مریم را به دنیا میآورد. باید برای او هم لباس شفا ببرم.
🌱#مریم لباس آبی را از تن سنیه در آورد و گفت:
_خب سنیه من رفتم. باز هم به دیدنت میآیم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از شهیده مریم فرهانیان
سوره قیامت
برای سلامتی و ظهور امام زمان عج و هدیه به شهیده #مریم_فرهانیان
✨✨✨✨✨✨✨✨
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ﴿١﴾
وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ﴿٢﴾
أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ﴿٣﴾
بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ ﴿٤﴾
بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ﴿٥﴾
یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ﴿٦﴾
فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿٧﴾
وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿٨﴾
وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿٩﴾
یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿١٠﴾
کَلا لا وَزَرَ ﴿١١﴾
إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ﴿١٢﴾
یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ﴿١٣﴾
بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ﴿١٤﴾
وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ﴿١٥﴾
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿١٦﴾
إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿١٧﴾
فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ﴿١٨﴾
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ﴿١٩﴾
کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ﴿٢٠﴾
وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ ﴿٢١﴾
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ﴿٢٢﴾
إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ﴿٢٣﴾
وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ﴿٢٤﴾
تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ ﴿٢٥﴾
کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ ﴿٢٦﴾
وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ ﴿٢٧﴾
وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ ﴿٢٨﴾
وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ﴿٢٩﴾
إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ ﴿٣٠﴾
فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى ﴿٣١﴾
وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿٣٢﴾
ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى ﴿٣٣﴾
أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٤﴾
ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ﴿٣٥﴾
أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى ﴿٣٦﴾
أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى ﴿٣٧﴾
ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى ﴿٣٨﴾
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى ﴿٣٩﴾
أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى ﴿٤٠﴾
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian