#وصیتنامه شهید#محسن_نورانی #تقوا. سپاس خدای را که هدایت کرد ما را به این دین که اگر هدایت نمی کرد ما از هدایت یافتگان نبودیم.
یاد شهید#جواد_الله_کرم به خیر مهربانی
بسیار مهربان بود از همان کودکی همینطور بود ، همینطور بزرگ شد ، در هر جمعی که می نشست دوستی و محبتش جمع را تحت تاثیر قرار می داد.
شاکرالانعمه
خودش را موظف می دید برای هر نعمتی که خدا بهش داده شکر بجا آورد خیلی وقت ها سجده شکرش هم بجا می آورد.
هربار که باران می آمد سجده شکر می رفت. از نعمت های خدا بدون شکر نمی گذشت.
اخلاق خوب
روز اول خواستگاری گفت اخلاق برای من مهمترین چیز است می گفت کسی که اخلاق ندارد ایمان ندارد.
این همه گناه از ما این همه نعمت از تو
یک بار درخت پر باری دید حسابی رفت تو فکر محو درخت شده بود و در حال و هوای خودش بود همینطور که چشم از میوه ها برنداشته بود گفت: «این همه گناه از ما این همه نعمت از تو»
دست بوس
همیشه دست پدر و مادرش را می بوسید. طوری که ناگفته پچه هایش هم این را وظیفه خودشان می دانستند.
این اخلاقش هم مثل مودب بودنش زبانزد بود هیچ چیز مانع احترام و عزت گذاشتن به پدر و مادرش نمی شد.
مسئولیت پذیری
کار را بهش می سپردی خیالت راحت بود تمام و کمال انجام می دهد اگر مسئولیتی می پذیرفت جواب گو بود می گفت کار را باید با سختی و مسئولیتش پذیرفت. حتی هزینه تصمیمات اشتباه و خسارتش را هم شخصا خودش به گردن می گرفت.
مسئولیت پذیری از توصیه های همیشگی جواد به پسرش بود.
خوش فکری
سعی می کرد بهترین راه و مفید ترین کار را انجام دهد قبلش حسابی فکر می کرد تا بهترین کار را با کمترین هزینه انجام دهد همه می دانستند پیشنهاد جواد از بهترین هاست.
برای اجرایی کردنش هم خودش پیش قدم بود منتظر کسی نمی ایستاد یک تنه کار را پیش می برد.
شب اخر
قسم می داد ازش عکس نگیرند گفتم وظیفه من تهیه عکس است می گفت از کار ها بگیر از چهره من نه ، شب بود همه جمع نشسته بودیم داشتیم شوخی می کردیم گفت بچه ها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم گفتم جواد نکنه داری شهید میشوی گفت آره نزدیکه ،هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم همه لحظاتی در سکوت رفتند یکی از بچه ها دوربین آورد گفت: بگذار چند تا عکس بگیریم گفت باشه نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم فرداش جواد شهید شد.شادی روح پرفتوحش#صلوات
یاد شهید#کمال_کورسل به خیر. بعد از مدتی رفت و آمدش با دانشجوهای ایرانی مقیم پاریس بیشتر شد٬غروب شب جمعه ای یکی از دوستانش به نام مسعود لباس پوشید برود کانون برای مراسم دعای کمیل از ذو پرسید کجا می روی ؟گفت:دعای کمیل٫پرسید ما رو هم میبری؟! گفت:بفرمایید .چون پدرش مراکشی بود عربی را خوب می دانست با مسعود رفت و آخر مجلس نشست ارتباط خوبی برقرار کرد؛این را بچه ها میگفتن .هفته آینده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت:بریم دعای کمیل تا شب خیلی بی تاب بود. شادی روح پرفتوحش#صلوات
🌴یاد شهید #علیرضا_ناهیدی به خیر
حاج ابراهیم همت فرمانده دلاور و شهید لشکر27 حضرت محمد رسول الله(ص) بعد از شهادت علیرضا در وصفش گفت:
"خدا گواه است شهید ناهیدی از مفاخر اسلام است. این بچه حزب اللهی بسیجی از کردستان شروع کرد. از روی اخلاص و تقوا، یک دست لباس بسیجی پوشیده بود و این سه سال حضور در جبهه را با همین یک دست لباس بود. یک جفت پوتین هم داشت که کف آن سائیده بود. یک ریال هم حقوق نمی گرفت. کار را در کردستان از صفر شروع کرد. اول خمپاره و بعد خمپاره را یاد گرفت و به کارگیری نمود. سپس بر روی انواع موشک ها کار کرد که تا آن موقع هیچکس نمی توانست آن را شلیک کند."
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
✅ #سیره اخلاقی آقا
🚨اهل این حرف ها نیستم باب المهدی یعنی چه؟! ....
💠یک نفر شمشیری را هدیه کرده بود تا خدمت آقا تقدیم کنم . روی شمشیر این عبارت را حک کرده بود که : تقدیم به «الجبل الخاشع المتصدع الباب المهدی (عج) السید الحسنی الحسینی العلی الخامنه ای » . وقتی شمشیر خدمت ایشان تقدیم شد ، تا آقا عبارت روی شمشیر را خواندند ، خیلی ناراحت شدند و با تندی فرمودند : « آخر این حرفها چیست که برای من مینویسند و مرا به این القاب خطاب میکنند؟» ایشان سپس افزودند: «اهل این حرفها نیستم ، باب المهدی یعنی چه؟»
📰 کیهان 74/3/16 شماره 15363 ، ص14
📙 خاطرات سبز ، جعفر حمزه ، ص 53
شبهای جمعه ی بعد از شهادت تو...
پر از اضطراب میشوم..چقدر عجیب بود رفتنت..کاش می آموختم از تو راه و رسم زندگی کردن را تا من هم دم آخر حسینی از دار دنیا پر کشم...
چقدر دلتنگت میشوم شبهای جمعه... #دلنوشته خانم سمیرا قاسمی
https://eitaa.com/shabhayeshahid
🌴یاد شهید #حاج_مجید_سپاسی به خیر
در عمليات كربلاي ۸هشت،چهل و هشت ساعت تمام نخوابيد و روز سوم عمليات كه ديگر توان راه رفتن نداشت، كف سنگر افتاد، در حاليكه آنجا هم استراحت نكرد و با بيسيم به كنترل اوضاع می پرداخت.
شهيد سپاسي، انرژي و قابليت فوق العاده اي داشت،در آغاز جنگ، از اولين كساني بود كه راهي جبهه شد، ابتدا خمپارهانداز بود، سپس مسؤول ادوات تيپ امام سجاد علیه السلام شد،پس از آموزش، مسؤول تو پخانه شد و كمكم مسؤول طرح عمليات گرديد، شجاعتش واقعاً تماشايي بود، به همين جهت نام امير لشگر ۱۹ فجر را براو نهادند، پس از شهادتشنيز تيم فوتبال «فجر سپاسي» شيراز متبرك به نام آن عزيز شد.مجيد شخصيتي شوخ داشت و بسيار اهل مزاح بود، درعين حال تفسير قرآن و دعاي كميل ميكرد و اشك ميريخت، كساني كه ظاهر مجيد را ديده بودند، باور نميكردند كه او اينگونه اشك ميريزد يادم ميآيد كه يكبار نيم ساعت تمام فقط در سجده مانده بود، وقتي برخاست، زمين از اشكهايش خيس شده بود و تكههاي گل به صورتش چسبيده بود، شب ها پس از چندساعت كو هپيمائي و شناسايي، تا می رسید به نماز شب مي ایستاد. و اينچنين بود كه در جواب راز و نيازهاي شبانهاش نواي «ارجعي الي ربك» را سر میداد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
#سیره_اخلاقی آقا
🚨حضور قلب در نماز
💠موقعی که در ایرانشهر در محضر آیت الله خامنه ای در تبعید بودم، روزی عده ای از علما از قم برای ملاقات ایشان آمده بودند، وقت نماز همه برای اقامه نماز جماعت به امامت معظم له آماده شدند . همینطور که نماز جماعت بر پا بود، ناگهان بزغاله ای وارد اتاق شد و شروع کرد به این طرف و آن طرف پریدن و در آخر، سجاده یکی از نمازگزاران را برداشت و با خود برد .
چند نفر از نمازگزاران به کلی آرامش شان به هم خورد و خندیدند که یکی از آنها من بودم و از خنده ما دیگران نیز به غیر از حضرت آیت الله خامنه ای خندیدند . ولی آقا نمازشان را بدون هیچگونه حرکت اضافی به پایان رساندند . بعد از نماز از آقا پرسیدم که شما چطور توانستید نمازتان را ادامه دهید؟ آقا فرمودند: در مورد چی؟ عرض کردم: به خاطر بزغاله ای که وارد اتاق شده بود . آقا فرمودند: ذره ای از این جریان را متوجه نشدم .
🌐خبر گزاری رسمی حوزه به نقل از حجت الاسلام والمسلمین راشد یزدی (مشهد)
✏️✏️✏️
تو این دنیا که گاهی گاهی دلت می گیره و غربت و تنهایی سراغت میاد، داشتن یه رفیق خوب و با صفا خیلی دلگرمت می کنه. رفیقی که با حرفهای قشنگش امیدوارت کنه....
حالا اگه این رفیق آسمونی باشه خیلی عالی می شه.. آسمونی باشه یعنی اینکه دستش تو دستِ خدا باشه تو دستِ امام حسین باشه. همین که صداش کنی و باهاش درددل کنی، دستت رو بگیره و تو رو آسمونی کنه، دلت رو نورانی کنه..
.
خوبی این رفیق اینه که تو هم اگه یادش نکنی اون همیشه یادت هست. یادش هست که یه وقتهایی ازش تعریف کردی
سر مزارش زیارتش کردی و واسش گل و گلاب بردی... شمعی روشن کردی..
به خانواده اش سر زدی و حال و احوال پدر و مادر پیرش رو پرسیدی.....
عکسش رو به دیوار اتاقت زدی و هر روز نگاهش کردی و با نگاهت باهاش حرف زدی...
اره درست حدس زدی!
این رفیق باحال و معرفت همون شهیدی هست که دلت رو به راهش گره زدی و خواستی که دستت رو رها نکنه... دم همه ی رفقای شهیدمون گرم! چون هر وقت تو تاریکی قدم گذاشتیم نورانیّت وجودشون جلوه کرده و چراغ راهمون شده.. الهی که همیشه چراغ راهمون باشند.....
یادمه یه سالی یکی دو هفته ای مهمان مزار شهید سیّد حسین علم الهدی تو هویزه بودیم...
روایت می کردیم از فداکاری سیّد حسین و همرزماش.... تو روزهای گرم و آفتابی تو مزارش قدم می زدیم و واسه زائرها از معرفت و از خودگذشتگی شهدای هویزه می گفتیم..
یه روزی سر مزار علم الهدی جمع شدیم و گفتیم : یه درخواستی داریم! می شه قبل از اینکه هویزه رو ترک کنیم یه شبِ بارونی رو تو هویزه ببینیم... انگار که تو بارون هوای دل ما هم لطیف می شد و سبک تر به آسمون پرواز می کرد...
بالاخره بعد از چند روز و چند شب... یه شبی از صدای رعد و برق بیدار شدیم... به هم نگاه کردیم! آره انگار صدای بارون بود.... بعد بدون اینکه حرفی بزنیم حاضر شدیم و رفتیم به سمت مزار شهدای هویزه ...
بارون شروع کرده بود به اومدن
چقدر با صفا بود...
کفش ها رو در آوردیم و آروم آروم تو مزار زیر بارون قدم زدیم...چه حالی داشت...
شب و ریزش قطرات بارون و نگاه قشنگ شهید علم الهدی که تو اون سکوت شب می گفت: بفرمائید: اینم بارون هویزه..
ما هم تو دلمون گفتیم : دمت گرم که هوای دلِ ما رو داشتی..... همیشه به یادِ ما باش حتّی اگر روزمرّگی این دنیا دلِ ما رو مشغولِ خودش کرد...
باور دارم که سیّد حسین قبول کرد....
نشونه می خوای؟؟؟
همین خاطره ی بارون که دوباره اسم سیّد رو زنده کرد......
یا علی. #دلنوشته_خانم_فاطمه_صمیمی_آذر
https://eitaa.com/shabhayeshahid
🌴یاد شهید #روح_الله_طالبی_اقدم به خیر
روحالله پاسدار تكاور بود. شب خواستگاري به من از سختيهاي كارش و مأموريتهاي طولاني مدتش گفته بود و من همه را قبول كردم تا اينكه بحث رفتنش به سوريه پيش آمد. چندماه قبل ثبتنام كرده بود ولي ما بيخبر بوديم تا اينكه نزديك به اعزامش موضوع رفتنش را مطرح كرد. ابتدا ناراضي بودم ولي حرف حضرت زينب(س) كه پيش آمد كار سخت شد! با وجود بچه كوچك راضي به رفتنش شدم. آن زمان حنانه سه ماه داشت و بسيار بيتاب بود و من بيقرار. بيتابي حنانه آنقدر محرز بود كه روحالله در سوريه به همرزمانش گفته بود، انگار به دخترم الهام شده بود كه ملاقات آخر است و با گريههايش از من خداحافظي كرد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
#سیره_اخلاقی_آقا
🚨 پس بقیه چی ؟!!
💠 زمانی که ضریح مطهر حضرت امام رضا (ع) در حال تعویض بود، در خدمت مقام معظم رهبری به پابوسی امام هشتم (ع) مشرف شدیم. مقام معظم رهبری برای زیارت در کنار مرقد آن امام (ع)، مشغول راز و نیاز بودند، چون ضریح را برداشته بودند حضور در کنار قبر رنگ و بوی دیگری داشت.
بعد از پایان راز و نیاز حضرت آیتالله خامنهای، آقای واعظ_طبسی به ایشان عرض کردند: آقازاده هم بیایندنزدیکتر تا از نزدیک امام را زیارت کنند.
معظمله فرمودند:
پس بقیه چی؟
این دقت را همواره حضرت آقا دارند.
ایشان امتیاز ویژه و خاصی را برای فرزندانشان قایل نیستند. در آن روز هم فرمودند: اگر بقیه افراد میتوانند از نزدیک قبر امام هشتم (ع) را زیارت کنند، فرزندان هم بیایند. پس از بیان آقا ، همه توفیق حضور یافتند.
🌐 گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو به نقل از حجت الاسلام والمسلمین حقانی
یا زهرا:
https://eitaa.com/shabhayeshahid