eitaa logo
شبهای شهدایی مدافعان حریم ولایت
101 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
261 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نحوة شهادتش نيز با يارانش تفاوت داشت، همرزماني كه در ركاب اين مجاهد في سبيل‌الله بوده‌اند مي‏گويند: در تمام مدتي كه در حلقة محاصره بوديم، دارا با روحية عالي كه داشت، كمترين هراسي به دل راه نداد و با رشادتي غير قابل توصيف ‌جنگيد، وقتي كه فرمانده رشيد و فداكار، عبدالله طرطوسي، به شهادت رسيد دشمن توانست به داخل مقر نفوذ كند، جنگ تن به تن آغاز شد، دشمن با تمام توان تلاش ‏كرد دارا را زنده دستگير كند، تا آنكه كيد و حيلة آنان به نتيجه رسيد و دارا پس از اين‌كه مهماتش تمام شد به اسارت درآمد، از آنجا كه گروهك‌ها كينة فراواني از اين جوان نستوه به دل داشتند، تمام بدنش را با آتش سيگار سوزاندند و با سر نيزه، زخم‌هاي متعددي به بدنش وارد كردند و در نهايت پس از شكنجه‌هاي وحشيانه، سرش را با موزائيك بريدند و از تن جدا كردند.
تمام افراد سپاه که در لحظه درگیری حضور داشتند تعدادشان کمتر از 20 نفر بود. تنها سلاحی که داشتند، همان سلاح‌های انفرادی بود اما روحیه و ایمان رزمندگان بی‌نظیر بود. با اینکه دشمن از هر طرف حمله می‌کرد بچه‌ها خم به ابرو نمی‌آوردند و مردانه می‌جنگیدند. یکی از شاهدان واقعه می‌گوید: از طرف دشمن نارنجکی پرتاب شد. نارنجک در میان من و دارا به زمین افتاد. دارا بدون اینکه هول شود نارنجک را برداشت و دوباره به طرف دشمن پرتاب کرد. من از این همه شهامت و رشادت تعجب کردم. گفت: نترس خدا با ماست. چه بکشیم چه کشته شویم، پیروز میدان ما هستیم. حلقه محاصره که لحظه به لحظه تنگ‌تر می‌شود، تعدادی از پاسدارها شهید و تعدادی مجروح می‌شوند. دارا جزو معدود نیروهای سالم مانده بود. با تمام توان می‌جنگید و آنقدر جنگید که دیگر هیچ مهماتی برایش باقی نماند. او را دستگیر کردند و با آتش سیگار روی جسم مطهرش یادگاری نوشتند. بعد زنده زنده سرش را بریدند و کمی بعد تمامی بچه‌های پاسدار مریوانی را به شهادت رساندند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و هفتمین روز از چله 🍃🌷سی و پنجم ( )🍃🌷 مهمان سفره بانوی شهید 🥀 عصمت پورانوری 🥀هستیم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از مدرسه برگشت و با ناراحتی وارد خانه شد و یک گوشه نشست و به مادر گفت: «من دیگر مدرسه نمی روم». مادر دلیل ناراحتی اش را پرسید. عصمت گفت: «من می خواهم با کامل به مدرسه بروم. خانم مدیر می گوید یا باید لباس فرم مدرسه را بپوشی یا اجازه ورود به مدرسه را نداری. من دیگر مدرسه نمی روم. لباس فرم لباسِ پوشیده ای نیست!» مادر فردا می رود مدرسه تا پرونده ی عصمت را بگیرد. به مدیر می گوید :« من چهار دختر دارم. می‌خواهی بلیط جهنم را برای خودم بخرم و دخترانم را بی‌حجاب کنم! برای آخرتم چه کنم!» و این جا اعتقادات عصمت و اقتدار کلام مادرش بر قانون مدرسه غالب می شوند و عصمت با پوشش کامل به مدرسه می رود و هم رنگ جماعت نمی شود تا لبخند خدا را ببیند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قصه زندگانی عصمت، افسانه نبود. او عصمت بود. عصمت وارانه زیست و به آرزوی دیرینه‌اش رسید او منتظر واقعی ظهور بود و می‌گفت: با اخلاق و رفتارشایسته‌مان باید زمینه‌ساز ظهور حضرت مهدی( عج) باشیم.
شهید عصمت پورانوری خواهر ۱۹ ساله‌ای که اسوه حجاب و عفاف زنانه گشت. او در سال ۱۳۴۱ در شهرستان دزفول متولد شد. در خانواده‌ای مومن و دامان گرم و صمیمی مادری متعهد و پدری که رزق حلال را به مهر و لبخند به فرزندانش تقدیم کرد زندگی گذراند. از کودکی علاقه وافری به یادگیری مسائل دینی داشت. در دوران انقلاب با حضور در مراسم و برنامه‌های راهپیمایی گام به گام در کنار مردم بود. تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) به پیروزی رسید. پس از انقلاب یکی از پیشگامان لبیک به ندای امام راحل در امر نهضت سواد آموزی بود به طوری که در تمام جلسات حضور داشت و به عنوان مربی نمونه در این نهاد مشغول به کار شد. او همزمان به فعالیت‌های تبلیغی جهادی و مذهبی پرداخت. علاقه خاصی به روحانیت و منصوبین امام راحل داشت به گونه‌ای که برای شهادت شهید مظلوم انقلاب آیت الله دکتر بهشتی از اعماق وجودش روز‌های زیادی گریه و بی تابی کرد. چون اعتقاد داشت: رمز پیروزی اسلام امام و روحانیت مبارز با استکبار جهانی است و آنان توشه‌ی راه رسیدن به مقصد انقلابند. منتظر واقعی ظهور بود و می‌گفت: با اخلاق و رفتارشایسته مان باید زمینه ساز ظهور حضرت مهدی عج باشیم.
شروع جنگ تحمیلی و حمله هوایی و زمینی دشمن به شهر بی دفاع دزفول در ستاد‌های پشتیبانی جنگ داوطلبانه به یاری شتافت. عصمت در بسیج مستضعفین نیز حضور داشت و مسئولیت یکی از پایگاه‌های شهر را به عهده گرفت. او در این مسیر برای دفاع در برابر پیشروی دشمن به آموزش نظامی زنان شهرش پرداخت. خواهر ۱۹ ساله‌ ما گوی سبقت را از هم سن و سالانش ربود تا جایی که به امدادرسانی خواهران گرفتار در زیر آوار حملات موشکی شتافت و پس از آن تا ساعت‌ها به غسل و تکفین خواهران شهیدش مشغول شد. هر گاه از او می‌پرسیدند چرا بی هیچ دلهره‌ای در اینجا حضور داری؟ او با آرامشی خاص جواب می‌داد: نباید اجازه دهیم پیکر مطهر خواهرانمان بر زمین بماند. خواهر ۱۹ ساله‌ ما در اوج آتش باران دشمن بعثی به شهر جبهه‌ دزفول مجری سنت حسنه ازدواج آسان شد. در کمال قناعت و مهریه‌ی یک جلد کلام الله مجید با رزمنده‌ای که دائم در جبهه حضور داشت پیوند آسمانی بست؛ و بی هیچ مراسمی به خانه بخت رفت. هر لحظه که از عمر شریفش می‌گذشت در آرزوی رسیدن به قافله شهدا بود بار‌ها به آشنایان و اطرافیانش می‌گفت: من آرزو دارم مثل حضرت زهرا(س) و در زیر چادرم شهید بشوم.
حجاب جزو لاینفک زندگانی اش بود. شب‌ها با حجاب کامل می‌خوابید. وقتی از او سوال می‌کردند چرا اینگونه مجهز می‌خوابی؟ جواب می‌داد: اگر خانه مان بر اثر حمله موشکی مورد اصابت قرار گرفت نمی‌خواهم موقع بیرون کشیدن جسم بی جانم از زیر آوار چشم نامحرمی بر من بیفتد. ۶۶ روز از ازدواجش نگذشته بود که همراه جاری و مادرشوهرش در مراسم بزرگداشت شهدای عملیات بستان شرکت کرد. درست در لحظاتی که جمعیت مردم بر روی پل قدیم دزفول رسیدند هواپیما‌های دشمن بعثی آن‌ها را مورد اصابت راکت قرار دادند. عصمت تکبیرگویان در حالی که ققنوس وار در ورای حجاب خویش پیچیده بود مظلومانه به شهادت رسید. اما او تنها پرواز نکرد بلکه جاری اش (شهید مرضیه بلوایه) و مادرشوهرش (شهید فاطمه صدف ساز) نیز در آن حادثه به شهادت رسیدند. عصمت و مرضیه هر دو نوعروس بودند در حالیکه همسرانشان در جبهه‌های نبرد حضور داشتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و هشتمین روز از چله 🍃🌷سی و پنجم ( )🍃🌷 مهمان سفره شهید 🥀 مجید ارجمندی 🥀هستیم.
🌹در محضر شهیدان: 🔹این‌جا میدان جنگ حق علیه باطل است، یک طرف رسالت انقلاب اسلامی ما است و در طرف دیگر ابرقدرت‌ها دست به‌دست هم داده‌اند تا این انقلاب را در هم شکنند وظیفه ماست که از حیثیت اسلام و انقلاب حراست کنیم. 🌷فرازی از وصیتنامه شهید مجید ارجمندی 🌷شادی روحش صلوات...
شهید «مجید ارجمندی» 28 تیر 1347 در تهران دیده به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام سه بهمن 1365 طی عملیات کربلای 5 در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
متن وصیت‌نامه‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید: «بسم الله الرحمن الرحیم پروردگارا از آن بس که ما را رهبری فرمودی دلمان را به باطل مگردان و از جانب خود ما را رحمت عطا بفرما که بخشش گویی قلم بدست گرفته‌ام و کلامی می‌نویسم و به خوبی از رحمت و بخشش تو آگاهم یکی از سفارش‌های لقمان به فرزندش این است: فرزندم اگر تمام گناهان مردم دنیا را برایت نوشتند تو از رحمت و بخشایش خداوند ناامید مشو. خدایا به من اجازه بده در جوارت قربانی شوم، بر خاک ریزم و از وجودم غنچه‌ای بشکفد که از آن نسیم عشق و عرفان و فداکاری به مشام رسد. استغفر الله ربی و اتوبه الیه خدایا من گناه کردم اما توبه کرده‌ام و از کردار گذشته‌ام پشیمانم، الهی اگر ستارالعیوب نبودی من از رسوایی چه می‌کردم. درود و سلام بر مهدی موعود (عج) امام عصر و درود و سلام بر مهدی موعود (عج) امام عصر و درود بی‌پایان بر امام امت و امت شهید پرور ایران. این‌جا میدان جنگ حق علیه باطل است یک طرف رسالت انقلاب اسلامی ما است و در طرف دیگر ابرقدرت‌ها دست به دست هم داده‌اند تا این انقلاب را در هم شکنند وظیفه‌ی ماست که از حیثیت اسلام و انقلاب حراست کنیم.
ای امت شریف ایران در صحنه باشید در نماز جمعه و جماعت تا جایی که می‌توانید شرکت کنید و گفته‌های امام را بپذیرید امام کسی است که سختی‌های بسیار دیده و نایب امام زمان است. ما هنوز امام را نشناخته‌ایم بروید درباره‌ی امام مطالعه کنید و ببینید چه کسی است و بر او چه گذشته. سفارش من به شما این است که اختلافات جزئی را کنار بگذارید، رزمندگان ما به جبهه می‌روند و جان خود را در طبق اخلاص می‌گذارند تا اسلام بماند و شما نمی‌توانید از خطاهای یکدیگر بگذرید و اختلافات را حل نمایید با همدیگر مهربان باشید و دل‌هایتان را به هم نزدیک کنید. پدر و مادرم در مقابل مصیبت‌ها چون کوه استوار باشید که خداوند با صابران است مردن حق است. پس چه بهتر که خونم در راه رضای خدا ریخته شود و به جوار رحمت او بشتابم آن‌طور که باید و شاید با مسائل برخورد کنید و آن‌ها را خوب حلاجی کنید. از مسائل به سادگی نگذارید سعی کنید به اصل مسئله پی ببرید به سخنان افراد مخالف با انقلاب و اسلام گوش ندهید و آن‌ها را از خود بدانید سعی کنید همیشه وجدان خود را قاضی کنید و خود را به قول معروف گول نزنید. مرا حلال کنید. خیلی برایم زحمت کشیدید ولی من نتوانستم خواسته‌‎هایتان را برآورده کنم؛ اگر شهید شدم کتابم را بر بالای تابوتم بگذارید تا کوردلان بدانند که من برای فرار از درس به جبهه نرفتم. و اما ای بسیجیان سعی کنید وظیفه‌ای را که با بسیجی شدن بر دوشتان سنگینی می‌کند؛ ادا کنید تا فردا بتوانید جواب‌گوی خون هم سنگرانتان باشید. بسیجی شدن یعنی سرباز آقا امام زمان شدن، سعی کنید سربازی نباشید که با ظهور آقا اول سر از بدن بسیجی‌ها جدا کند. سعی کنید مسجد را پر کنید و نگذارید که دشمن از خالی بودن مسجد سوء استفاده کند. حقیر را هم حلال کنید و دعا. اگر بعد از شهادتم تشییع جنازه‌ای برپا شد راضی نیستم هیچ یک از افرادی که به من تهمت زدند که برای فرار از درس و یا مسائل دیگر به جبهه رفتم دنبال جنازه‌ام راه بیفتند و یا بر آن نماز بخوانند. به همه بگویید مرا حلال کنند. ملتمس دعا، حقیر مجید ارجمندی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و نهمین روز از چله 🍃🌷سی و پنجم ( )🍃🌷 مهمان سفره شهیدان 🥀جنیدی 🥀هستیم.
شهیدان جنیدی در خانواده‌ای مجاهد و روحانی متولد می‌شوند. پدر شهدا پس از سال‌ها تحصیل و تدریس در حوزه علمیه قم در سال ۱۳۵۴ به زادگاهش شهرستان پیشوا بازمی‌گردد. وی پس از انقلاب به پیشنهاد آیت‌الله محمدی گیلانی و با حکم امام خمینی به امامت جمعه شهرستان رودسر منصوب می‌شود و بعد از رحلت امام هم با حکم مقام معظم رهبری تا پایان عمرش در سال ۱۳۷۷ در این سنگر مقدس خدمت می‌کند.
ابو الشهدا آیت الله احمد جنیدی (درگذشت: ۱۳۷۷) امام جمعه رودسر بود. چهار فرزند وی به شهادت رسیدند: یک) شهید نصرالله جنیدی، سوسنگرد، ۱۳۵۹ دو) شهید رضا جنیدی، روستای غمچیان (مریوان)، ۱۳۶۲ سه) شهید محمد جنیدی، جزیره مجنون، عملیات خیبر، ۱۳۶۲ (۱۴ سال پیکرش مفقود بود) چهار) شهید عبدالحمید جنیدی، جانباز شیمیایی و موج انفجار، ۱۳۷۹ مقام معظم رهبری در سال ۱۳۸۲ در جمع مردم ورامین چنین بیان داشت: «رحمت خدا بر مرحوم جنیدى روحانىِ پاک بازِ پدر سه شهید، بلکه چهار شهید- چون پسر چهارم او هم که از دنیا رفت، آن طورى که اطّلاع دادند، جزو کسانى بود که آسیب شیمیایىِ دوران جنگ را دیده بود.»
مادر شهیدان «نصرالله، محمد، عبدالحمید و رضا جنیدی» می‌گوید: «فرزندانم طاقت ماندن در این دنیا را نداشتند و برای دفاع از خاک کشورشان جانشان را فدا کردند و اینک ما باید با صبر و گذشت راه شهدا را ادامه بدهیم.»
نصرالله سومين فرزند من و نخستين شهيد خانواده بود كه 20 سال داشت و وقتی جنگ آغاز شد خواب و خوراک نداشت؛ وقتی از مدرسه می‌آمد و سفره پهن می‌شد دور سفره می‌گشت و گريه می‌كرد؛ پدرش می‌گفت: «همه می‌رويم شما ناراحت نباش»؛ نصرالله هم با گريه می‌گفت: «آقاجان كجا می‌رويم، دشمن دارد به تهران می‌آيد آنوقت ما بنشينيم غذا بخوريم و به فكر خودمان باشيم»؛ بعد از آن فوراً به تهران آمد و دوره جنگ‌های چريكی را ديد و در گروه شهيد چمران بود كه در كنار كرخه به شهادت رسيد. پيكر نصرااله را 55 روز بعد از شهادتش به خانه آوردند.