روضه خوان روضه ای مصور شد
مثل مولایِ خویش ،پرپر شد
با هجومِ برادرانِ کسی!
رهبرم،آه ... بی برادر شد
#احمد_رفیعی_وردنجانی
#ما_با_آمریکا_برادر_نیستیم
#سید_حسن_نصرالله
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فتنه ی موسوی آن بانیِ هرشرّ باقیست
نام کروبیِ آن احمقِ احقر باقیست
هاشمی رفته نفاقش همه جا سایه زده
حال پوزیده بجایش زده لنگر باقیست
گفته آن نوکر بیگانه که :با آمریکا
ما که هستیم برادر رَهِ بهتر باقیست
کی برادرشده ابلیس و فرشته ؟ نادان؛
بینشان جنگو جدل تا دم محشر باقیست
صحبت خلع سلاح از یَدِ کشور داری؟!
باسلاح است که این قدرتِ کشور باقیست
دَم زِ برجام زنی گاه زِ اف آی تی اف !!
مرده برجام ولی بانِیَش آن خر باقیست
استنادت همه قرآن و کلامِ مولاست
اعتقادت همه کذب است مکرر باقیست
گفته : حزب اللهِ لبنان بتکی قادر نیست
جنگ باصهیون ؛ و این گفته به دفتر باقیست
آنکه غیرت به خودش راه دهد ؟ میداند
که ازین گفته ؛ نه حیثیتِ ابتر باقیست
رفتنی هست به قعر درک آن کودک کُش
وعدهِ خوش خبرِ صادقِ رهبر باقیست
فکر بیجاست رسد برهدفش اسرائیل
رفته سیّد حسن و نصر مطهر باقیست
عنترو حارث و مرحب سه برادر بودند
بین صهیون عملِ آن سه برادر باقیست
خیبر آنروز چوبشکست بِدستانِ علی(ع)
ترسو وحشت به دلِ قومِ ستمگر باقیست
حیدر آنروز دَرِ قلعه ی خیبر را کَند
کینه در قلبِ همین قوم زِصفدر باقیست
گشته این ترس عیان بین یهودانِ زبون
هرچه کشتار کند ضربه ی حیدر باقیست
نطقِ پوزیده ، کلید حسن و طرح ظریف
هاشمی) زخمِ درونست به پیکر باقیست
#یدالله_هاشمی
#روزشهادت
#سیدحسن_نصرالله
#رحمهاللهعلیه
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هزار خنجر از دوست، خوردهای از پشت!
شبیه کیسهی بوکسی شدی و خوردی مشت!
چگونه کافر قاتل، برادرت شده است؟
برادرِ تو، برادر! برادرم را کشت!
برادرِ تو، برادر! برادرم را کشت!
#زهرا_علیدوستی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تویی آزاده ای ازشهرِایمان
زخونت سُرختر گلزارِ لبنان
نمادِ آیه های سوره ی نصر
تویی فخرِ فلسطین،فخرِ ایران
#محمود_جهاندیده
#سیدحسن_نصرالله
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق،
نجات دادنِ غریقی است که
دیگر هیچ کس به نجاتش امیدی ندارد،
عشق رَجعت به آغازِ آغاز است؛
به شروع؛به همان لبخند، همان نگاه، همان طعم؛
اما نه خاطره ی آنها،خودِ آنها...
#نادر_ابراهیمی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ما قطره و تو بسان دریا شده ای
دریای بخون خفتهو رویا شده ای
رفتی به بهشت وسر زدی بر رفقا
سیّد تو سلام ما رسان برشهدا
#صدیقه_شاداب_نیک
شهیدان زنده وجاوید هستند
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🚩 نصر خدا
بر لب نیل آمدی، دست و عصا مبارکت
نصر خداست نام تو، نصر خدا مبارکت
نصرُ مِن اللَه آمدی، فاتح قلبها شدی
فتح ْجدا مبارکت، نصر ْجدا مبارکت
هرکه شهید میشود، سوی حسین میرود
سوی حسین رفتهای، کربوبلا مبارکت
خانهی عنکبوت را، سیطرهی سکوت را
بشکن و باز کردن ِپنجرهها مبارکت!
نزد خدا نشسته است آنکه قیام میکند!
نزد خدا نشستن این است؛ خوشا مبارکت
#مهدی_جهاندار
#شهید_سیدحسن_نصرالله
#في_مَقعَدِ_صِدقٍ_عِندَ_مَليكٍ_مُقتَدِر
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
از باغ خدا، لاله وشی گلچین شد
سجادهی سبز عاشقی خونین شد
در مکتب عاشقانه ها، انگشتی
تقدیم به دین و مذهب و آیین شد
#مهتاب_بهشتی
چیزی از فتنهی پاییز نمی دانستیم
حربهی مصلحت آمیز نمی دانستیم
محو باران شده بودیم که بر در میخورد
علت گریهی یک ریز نمیدانستیم
برگها روی زمین باز چرا جان دادند؟
وحشت از حملهی چنگیز نمی دانستیم
زوزهی باد، خبر از شب ظلمت میداد
عرصه، از دلهره لبریز نمیدانستیم
چقدر فصل خزان، بوی زمستان میداد
معنی این همه را نیز نمیدانستیم...
#مهتاب_بهشتی
خدایا، آخر این پاییز تلخ را با پیروزی حق بر علیه باطل، به کام مسلمین شیرین بگردان، ان شاالله
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
رو ای غم و اندیشه خطا می گوئی
از کان وفا چرا جفا می گوئی
هر کودک را گر از جفا ترسانند
من پیر شدم در این مرا می گوئی
#مولانا
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
شیطانصفتان شادیتان مانا نیست
فرموده خدا شکستِ باطل قطعی است
امروز بخندید کمی، چون فردا
در آتشِ انتقام خواهید گریست
#آمنه_آلاسحاق
#سید_حسن_نصرالله
#حزبالله
#لبنان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
هنگام شهادت است آغاز حیات
«ما را بکشید زندهتر میگردیم»
#یوسف_رحیمی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
در سوگ سید مقاومت شهید سید حسن نصرالله (اعلی الله مقامه)🥀
با دلهره همین که شنیدم: شهید شد!
چشمم به خون نشست و دلم ناامید شد
عالم سیاهپوشِ غمش گشت و هرکجا
گوشِ زمانه غرقِ کلامِ مجید شد
پیشِ رسول و آلِ رسولِ خدا چنین
عمامهی سیاهِ سرش روسفید شد
این جنگ هم کشیده شد آخر به کربلا
سید "حسین" گشت و عدویش یزید شد
سید حسن پسر شد و سید علی پدر
تا پای جان مرادِ خودش را مرید شد
بودند سخت منتظرش دوستانِ او
امشب برای اهلِ جنان روزِ عید شد
این جنگ، جنگِ سختِ علیهِ رژیم پست
با قتلِ دوست واردِ عصرِ جدید شد
#احمد_شهریار (پاکستان)
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
به آنکه دوستترش دارم از تمام جهان❤️
مرا تمام کن امشب که ناتمام توأم
همه به نام خدایند و من به نام توأم
بهشت چیست برایم؟ چکیدهای از تو
تو پادشاه جهانی و من غلام توأم
دو گوش مست، دو گوش همیشه کر دارم
که از تمام جهان غرق در کلام توأم
مرا بنوش که از خود تهی شوم امشب
هزار بوسهی شیرین به روی جام توأم
مرا بنوش اگر زهرم و اگر شیرین
که زهرمار کسانم ولی به کام توأم
مرا به دانه و دام احتیاج نیست عزیز
به اشتیاق؛ همیشه اسیر دام توأم...
#حسین_سنگری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
⚫️ سرّ عدد ۶۳ !؟
اکثر شهدای شاخص مقاومت همچون رسول گرامی اسلام و مولا علی علیهم السلام در این سن به شهادت رسیده اند...
شهید حاج قاسم سلیمانی ۶۳ ساله
شهید فخری زاده ۶۳ ساله
شهید اسماعیل هنیه ۶۳ ساله
سردار شهید زاهدی ۶۳ ساله
شهید فوآد شکر ۶۳ ساله
شهید حسن ایرلو ۶۳ ساله
شهید ابراهیم رییسی ۶۳ ساله
شهید سید حسن نصرالله ۶۳ ساله
📌 پ ن 👇
شاید سرش در این باشد که هنگام ظهور حضرت امام زمان علیه السلام رجعت کنند و برگردند و برای حضرت آقا در کل دنیا فرماندهی کنن. ( یعنی شاید جزء ۳۱۳ نفر باشند)
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نام و نشان
مست صهبای جنون ، دل در جنان داریم ما ،
در جوار قرب جانان آشیان داریم ما .
از دم عیسائی روح خدا جان یافتیم ،
بوسه ی روح اللَّهی بر بازوان داریم ما .
شهرت دلدادگی و عزّت آزادگی ،
تواَمان از دولت پیر مغان داریم ما .
شور شیرین شهادت در سر شوریده مان ،
شعر سرخ نفی ذلّت بر زبان داریم ما .
از هویزه. شوش. سوسنگرد . بستان. شادگان ،
قصّه ای پرغصّه و داغی گران داریم ما .
وز رقابیّه.طلائیه.شلمچه.فکّه . کوشک ،
زخمها برتن به رنگ زعفران داریم ما .
سینه ای سرشارعشق دلبری کوثر نسب ،
دیده ای از داغ هجران خونفشان داریم ما .
بهر اثبات ارادت بر امام عصر خود ،
ردّ قنّاسه به پیشانی عیان داریم ما .
استخوانها مانده ما را در گلو از ناکسان ،
خارها بر دیده از جور کسان داریم ما .
از کمان ناکثین و مارقین روزگار ،
زخم زهرآگین کین برتن نهان داریم ما .
وز سموم جام زهر عافیت جویان دهر ،
داغها بر دل به طعم شوکران داریم ما .
بر دل رنجور خود از جور اصحاب جفا ،
بدتر از زخم تبر ، زخم زبان داریم ما .
در زمستان های سخت فتنه عریان مانده ایم ،
داغ صد آلاله بر دل از خزان داریم ما .
با مدال افتخار فتح قاف ابتلا ،
آرزوی فتح باب آسمان داریم ما .
یاد یاران باد باید تا ابد باقی "حمید"،
از فروغ نامشان نام و نشان داریم ما .
هیچ باکی نیست ما را از تبر یا تیر خصم ،
چون امید لطف و نصر از دلبران داریم ما.
از برای انتقام از آل صهیون ، چون علی ،
ذوالفقار مرحب افکن در کمان داریم ما .
#حمید_مصطفی_زاده_خلخالی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
#قسمت_پنجم
اصلا ب ذهنم خطور نمیکرد مجرد باشه
قیافه جا افتاده ای داشت.. اصلا توی باغ نبود.
تا حدی ک فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود دانشجویان باشه..
گفتم ته تهش کارمندی چیزی از دفتر نهاد رهبری است.
بی محلی ب خواستگارهایش را هم از سر همین میدیدم ک خب ادم متاهل دنبال دردسر نمیگرده
,, به خانم ابویی گفتم:«بهش بگو این فکر رواز توی مغزش بریزه بیرون »
شاکی هم شدم که چطور به خودش اجازه داده از من خواستگاری کند.
وصلهٔ نچسبی بود برای دختری که لای پنبه بزرگ شده است.
کارمان شروع شد ، ازمن انکار واز او اصرار ...
سردر نمی آوردم آدمی که تا دیروز رو به دیوار می نشست، حالا این طور مثل سایه همه جا حسش می کنم
دائم صدای کفشش توی گوشم بود ومثل سوهان روی مغزم کشیده می شد ..
ناغافل مسیرم را کج کردم ، ولی این سوهان مغز تمامی نداشت
هرجا می رفتم جلوی چشمم بود : معراج شهدا ، دانشگده ، دم در دانشگاه ، نمازخانه و جلوی دفتر نهاد رهبری!
گاهی هم سلام میپراند
دوستانم می گفتند:«از این آدم مأخوذ به حیا بعیده این کارا!»
#ادامهدارد..🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#قصه_دلبری
#پارت_ششم
حرفی نمانده بود سه چهار ساعتی صحبت هایمان طول کشید گیر داد که اول شما از اتاق بروید بیرون پایم خواب رفته بود و نمی توانستم از جایم تکان بخورم.
از بس به نقطه ای خیره مانده بودم گردنم گرفته بود و صاف نمی شد التماس می کردم «شما بفرمایید من بعد از شما میام » ول کن نبود مرغ اش یک پا داشت حرصم در آمده بود که چرا اینقدر یک دندگی می کند خجالت می کشیدم بگویم چرا بلند نمی شوم دیدم بیرون برو نیست دل به دریا زدم و گفتم «پام خواب رفته» از سر لغز پرانی گفت «فکر می کردم عیب ای دارین و قراره سر من کلاه بره»
دلش روشن بود که این ازدواج سر می گیرد نزدیک در به من گفت رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین گفتم برام پدری کنید فکر کنید منم علی اکبرتون هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید برای من بکنید»
دلم را برد به همین سادگی پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دلخوش کرده ام نه پولی نه کاری نه مدرکی هیچ تازه باید بعد از ازدواج می رفتم تهران پدرم با این موضوع کنار نمی آمد برای من هم دوری از خانواده ام خیلی سخت بود زیاد می پرسید تو همه اینا رو میدونی و قبول می کنی؟
پروژه تحقیق پدرم کلید خورد بهش زنگ زد «سه نفر رو معرفی کن تا اگر سوالی داشتم از اونها بپرسم» شماره و نشانی دو نفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود وقتی پدرم با آنها صحبت کرد کمی آرام و قرار گرفت.
نه که خوشش نیامده باشد برای آینده زندگی مان نگران بود برای دختر نازک نارنجی اش حتی دفعه اول که او را دید گفت «این چقدر مظلومه» باز یاد حرف بچه ها افتادم حرفشان توی گوشم سنگ می زد «شبیه شهدا مظلوم» یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم محمد حسینی که امروز می دیدم اصلا شبیه آن برداشت هایم نبود برای من هم همان شده بود که همه می گفتند.
پدرم کمی که خاطر جمع شد به محمد حسین زنگ زد که می خوام ببینمت قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش هنوز در خانه دانشجویی اش زندگی می کرد من هم با پدر و مادرم رفتم. خندان سوار ماشین شد. برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم.
پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان، اسلامیه. و سیر تا پیاز زندگیش را گفت از کودکیش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی اش بعد هم کف دستش را گرفت طرف محمد حسین و گفت همه ی زندگیم همینه گذاشتم جلوت کسی که میخواد دوماد خونه من بشه فرزند خونه ی منه و باید همه چیز این زندگی رو بدونه.
او هم کف دستش را نشان داد و گفت منم با شما روراستم. تا اسلامیه از خودش و پدر و مادرش تعریف کرد حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد دوباره قضیه موتور دریل را که تمام دارای اش بود گفت خیلی هم زود با پدر و مادرم پسرخاله شد.
موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر یادم هست بعضی از حرف ها را که زد که می زد پدرم برمی گشت عقب ماشین را نگاه می کرد از او می پرسید این حرف ها رو به مرجان هم گفتی؟ گفت «بله» در جلسه خواستگاری همه را به من گفته بود.
مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد من که از ته دل راضی بودم پدرم هم توپ را انداخته بود در زمین خودم مادرم گفت «به نظرم بهتره چند جلسه دیگه با هم صحبت کنن» کور از خدا چه می خواهد دو چشم بینا.
غار غار صدای موتورش در کوچه مان پیچید سر همان ساعتی که گفته بود رسید چهار بعد از ظهر یکی از روزهای اردیبهشت نمی دانم آن دسته گل را چطور با موتور اینقدر سالم رسانده بود مادرم به داییم زنگ زد که بیاید سبک سنگینش کند.
نشنیدم با پدر و دایی ام چه خوش و بش کردند تا وارد اتاقم می شد پرسید دایی تون نظامیه؟ گفتم از کجا میدونید؟ خندید که از کفشش حدس زدم
برایم جالب بود حتی حواسش به کفش های دم در هم بود چندین مرتبه ذکر خیر پدرم را کشید وسط برای این که صادقانه سیر تا پیاز زندگیش را برای او گفته بود.
یادم نیست از کجا شروع شد که بحث کشید به مهریه. پرسید«نظرتون چیه؟» گفتم« همونی که حضرت آقا میگن» بال درآورد قهقهه زد «یعنی چهارده تا سکه؟» از زیر چادر سرم را تکان دادم که یعنی بله
می خواست دلیلم را بداند گفتم« مهریه خوشبختی نمیاره»حدیث هم برایش خواندم« بهترین زنان امت من زنی است که مهریه او از دیگران کمتر باشد» این دفعه من منبر رفته بودم.
دلش نمی آمد صحبت مان تمام شود حس می کردم زور می زند سر بحث جدی باز کند
سه تا نامه جدید نوشته بود برایم. گرفت جلویم و گفت «راستی سرم بره هیئتم ترک نمیشه» ته دلم ذوق کردم نمی دانم او هم از چهره ام فهمید یا نه چون دنبال اینطور آدمی می گشتم حس می کردم حرف دیگری هم دارد انگار مزمزه می کرد گفت «دنبال پایه می گشتم باید پایم باشید نه ترمز! زن اگه حسینی باشه شوهرش زهیرمیشه» بعد هم نقل قولی از شهید سید مجتبی علمدار به میان آورد «هر کس رو که دوست داری باید براش آرزوی شهادت کنی»
#ادامه_دارد.....🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک شعر تازه دارم، شعری برای دیوار
شعری برای بختک، شعری برای آوار
تا این غبار میمرد، یکبار تا همیشه
باید که مینوشتم، شعری برای رگبار
این شهرواره زنده است، اما بر آن مسلط
روحی شبیه چیزی، چیزی شبیه مردار
چیزی شبیه لعنت، چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت، چیزی شبیه ادبار
در بین خواب و مرداب، چشم و دهان گشوده است
گمراهههای باطل، بنبستهای انکار
تا مرز بینهایت، تصویر خستگی را
تکرار میکنند این، آیینههای بیمار
عشقت هوای تازه است، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم، جان دوباره، من نیز
حل میشوم در اینان این جِرمهای بیزار
بوی تو دارد این باد، وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من، همچون نسیم عیّار
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
و از پنجره قلبت
گاهی نگاه به آسمان بینداز
و عشق را از ته قلبت
به زندگیات دعوت کن،
ما در این دنیا مهمانیم
و خداوند میزبان،
پس نگران نباش
خدا با توست...!
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون دلارام
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
⚜وجود هیچکس
☀️غمها را از بین نمیبرد
⚜اما کمک میکند
☀️با وجود غمها محکم بایستیم
⚜درست مثل چتر
☀️که باران را متوقف نمیکند،
⚜اما کمک میکند
☀️آسوده زیر باران بایستیم...
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پراز خیر وخوبی
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky