eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
بر سینه‌‌اش زمستان، داغ بهار دارد سرخ است گونه هایش، بغض انار دارد خون دل است سهم چشم انتظاری او بیچاره فصل سرما، حالی نزار دارد هر سال پای قول این روزها نشسته عمریست روزها را یک یک شمار دارد قندیل اشک بسته یعقوب چشمهایش از مصر دل نسیمی پیغام یار دارد پیچیده عطر نرگس در شامه‌ی زمستان با یار بعد عمری گویا قرار دارد یا مولانا یا صاحب الزمان(ع) ادرکنا 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
نقل است به صفین که مردان فداکار همراه علی جمله چو گشتند به پیکار بشتافت جوانی سوی میدان ز پی رزم بی رخصت سردار سپه حیدر کرار در هر دو سپه ولوله و همهمه افکند گفتند که او کیست چنین گشته کژ افکار میخواند رجز تا که همآورد بجوید کامد به میان یک تنی از قوم ستمکار چون حمله کنان گشت عدو از پی تیغی با ضربتی از جانب زین گشت نگون سار پس بار دگر خواند رجز کز صف دشمن آمد به میان پیل تنی بس قدَر اینبار چون دید جوان هیبت آن خصم بترسید گفتا به یقین جان خود از مهلکه بردار برگشت سرافکنده به اردوگه و آنگاه فرمود علی ع از چه نمودی تو چنین کار برگوی بدانم ز چه اینکار تو کردی رسم است که رخصت طلبی از سر و سردار گفتا ز کرم از سر تقصیر تو بگذر شرمنده ام ای شاه کرم ای گل بی خار از بی خردی آبرویم رفته ز دستم مولا ز خرد آبروی رفته به دست آر من خاک سر کوی تواَم ای شه خوبان شرمنده ام اکنون و ز خجلت شده ام زار آن پادشه از رافت شاهانه ببخشید فرمود برون آر ز تن جامه و دستار‌ من آبروی رفته ات از خصم ستانم کن سینه سپر راست کمر کن چو سپیدار پوشید همان جامه نقابی به رُخَش بست بنشست به مرکب سوی میدان شه ابرار آمد به سویش خصم گمان برد جوان است غافل که حریف است کنون میر جهاندار هرچند نبد تیغ دو دم دست ید الله زد ضربتی آنسان که جهان گشت بر او تار بر خاک بغلتد و به خون گشت شناور کردش به درک واصل و پیچید چو طومار گفتا به معاویه ی ملعون پسر عاص بنمای روان لشگریان را تو به یکبار من شک نکنم نیست جوانی که بدیدیم کو بود به میدان و بجنگید یکم بار گفتا که ببین جامه ی رزمش که همانست نی شک ننماید پسر هند جگر خوار لیکن چو تو گویی که ز لشکر بهراسد شادان شوم از حیله ات ای روبه مکار شد لشکر کین عازم میدان که بسنجند کو کیست چنین بر سر لشکر شده آوار آن سینه سپر کیست به جز فاتح خیبر بر لشکر عدوان که بُود جابر و جبار بر لشکر دشمن ز شجاعت نکند پشت بر جوشن او پشت کسی دیده به یکبار؟ هرگز ز سر جای نجنبد جبل از خوف هرچند که طوفان شود عازم سوی کُهسار کی شیر ز گرگان بهراسد به گه رزم هرگز اسد الله نهراسید ز کفتار کی مرغ هما پر بکشد سوی خرابه کی باز شکاری بپرد جانب مردار چون باز به اوجست و چو شیرست به بیشه گه مرغ همائیست گُلش بر لب و منقار میکشت بسی آن یل بی شبه و همانند چون مور و ملخ ریخت زمین لشکر کفار لشکر متفرق بشد از صولت شیرش بودند هراسان همه درصحنه ی پیکار گفتا پسر عاص معاویه چه دانی کان سرو روان کیست که باشد لب جوبار افسانه ی ذو ضربت او را نشنیدی او یک تنه بر خاک زند لشکر بسیار آن مه که پس ابر نهان قرص رخش کرد وآن تیغ به دستی که زند تیغ شرر بار آن شیر کسی نیست به جز شیر دلاور حیدر که بُود نایبِ بر احمد مختار عالم به یکی نقطه تمرکز بنماید کانون جهان احمد و حیدر خط پرگار ای شیعه به خود ناز و نما فخر و مباهات وز روی ادب نوکر آن سید و سالار مجنون چو به لیلا شده عاشق که عجب نیست اندر عجبم گشته علی دلبر دادار ولله نسوزی تو به آتش ز ولایش ولله علی دوست نسوزد به دل نار شاهی ‌که نزایید دگر مادر گیتی همتاش ز گفتار و ز پندار و ز کردار بر شاه جهان غصب خلافت ز ملاعین ای خلق بگویید ز کین بود سزاوار ؟ جان تازه کند از دم او صد چو مسیحا صد موسی عمران بُوَدش خادم دربار یوسف ز جمالش شده حیران و خریدار گر جان بدهد بهر خریدش سر بازار هرگز نکنم ترک ولایش به خدایش منصور صفت گر ببرندم به سرِ دار هر عاشق دیوانه سر و سینه کند چاک از عشق علی بود که شد کعبه ترک دار فریادرسم جز تو کسی نیست علی جان آن دم که نهم سر به لحد خوار و بسی زار اشک بصرم بهر حسینت چو چراغی ای کاش شود تا برسم در بر دلدار در روز قیامت که سر از خاک برآریم دل در طلب یار شود عازم دیدار در وصف علی گفت "جواد" از در رحمت "چون ابر بهاریست که باریده به گلزار" 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تو را با خاکیان کاری نباید زبیگانه تمنایی نباید گرت راهی به سوی نور بودی دگر با شمع و پروایی نباید به راهش گر هزاران رنج دیدی دگر شِکوِه ، گِلِه، زاری نباید غریبی گر خوش است اندر ره او ز دنیا رسم هم یاری نباید 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
چشـم امیـد خلق بـه روز نتایج است اصلا شفیع بودن او خیر رایج است موسی است بی عصا و در این نیل روزگار کارش گره گشایی و باب الحوائج است 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🎬: علی علیه السلام وارد خانه شد و درحالیکه صورتش از شادی می درخشید به طرف مکانی که آسیاب را درآنجا قرار داده بودند و اینک صدای دستی آسیاب از آنجا بلند بود رفت . او خوب می دانست که زهرایش اینک مشغول آسیاب جو است تا نانی تازه فراهم آورد. زهرا سلام الله علیها مشغول آسیاب کردن بود و چشم به حفره آسیاب داشت ، حسن و حسین گوشه ای نشسته بودند و حسین صدای گریه اش بلند بود. علی علیه السلام با دیدن این حال و روز زهرا که کارهای وقت گیر و سخت خانه و مراقبت از فرزندان کوچک واقعا توانش را گرفته بود ، قلبش بهم فشرده شد. نزدیک زهرا آمد و زهرا با دیدن سایهٔ مردش که بر سرش افتاده بود ، در حالیکه سلام میداد از جا نیم خیز شد. علی ، دست به روی شانهٔ زهرا گذاشت و امر کردند که بنشیند. خودش در کنار زهرا نشست و تا چشمش به خون خشک شدهٔ دور انگشتان فاطمه افتاد که در اثر سایش آسیاب بود. آسیاب را جلوی خود کشید و همانطور که شروع به گرداندن چوب کوچک و زبر آسیاب می کرد فرمود : علیکم السلام ای تمام هستی علی... حسن و حسین با دیدن پدرشان از جا برخواستند و به سمت پدر روان شدند و هر کدام روی یک زانوی علی ،قرار گرفتند. حسین که کوچک تر بود ،مشغول بازی با نگین انگشتری که بر انگشت پدرش می درخشید، شد و حسن با لحنی کودکانه پرسید : چقدر قشنگ است، از کجا آوردی اش بابا؟! زهرا لبخند زنان ، شوهرش را نگریست و با لحن شوخی فرمود : این هدیه از هر کجا که رسیده باشد ، پدرتان آن را نگه نخواهد داشت و بی شک در راه رضای خدا آن را انفاق خواهد کرد.. علی نگاهی پر مهر به زهرایش کرد و فرمود : مال دنیا از چرک کف دست هم برایم کم ارزش تر است... و براستی که مال دنیا آن زمان ارزش پیدا می کند که برای خداوند خرج شود، آن موقع ، معیاری برای سنجیدن آن ،نخواهیم یافت. علی بوسه ای از سر دو فرزندش گرفت و همانطور که جوهای پیش رو را آرد می کرد فرمود : این هدیه ایست از جانب نجاشی، پادشاه حبشه برای رسول خدا و رسول خدا ،آن را به من بخشید، در ضمن کاروانی پر از غلام و کنیز را نیز راهی مدینه نموده ، حالا که اینچنین در کارهای خانه ، دچار سختی شدی ، بد نیست به نزد پدر بزرگوارتان برویم و از او تقاضای کنیزی برای شما نماییم... زهرا سرش را پایین انداخت ، او با خود می اندیشید ، براستی که روی آن را ندارم چنین تقاضایی از پیامبر نمایم و خوب می دانم که پیامبر از فروش این غلامان و کنیزان ،کمک مالی به مسلمانان مهاجر و تهی دست می کند تا در مضیقه نباشند. علی که ناگفته های زهرایش را از سکوت او می فهمید ،دستی به روی دست های زخمی فاطمه اش کشید و فرمود : به تهی دستان مدینه فکر نکن که با فتح خیبر غنائم زیادی نصیب مسلمانان شده و البته زمین های حاصلخیز فراوانی، به زودی تمام مسلمانان مدینه ،تمکن مالی خوبی پیدا خواهند نمود.... ....🌷 🖍 به قلم :ط_حسینی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🎬: چند روزی از ورود میمونه به خانهٔ پیامبر می گذشت، چند روزی که به اندازه تمام عمرش ،فیض برده بود و تجربه و علم کسب کرده بود. میمونه که دخترکی ده ساله بود و در این ده سال ، از صبح تا شام در قصرهای رنگ و وارنگ به سر کرده بود و قد کشیده بود ، اینک عظمت این خانهٔ خشت و گلی که عاری از هر تزیین و تجملی بود در پیش چشمش هزاران برابر آن قصرهای مجلل می نمود . او پیامبر اسلام را چونان پدری مهربان بر امتش یافته بود و حال که مشرف به دین مبین اسلام شده بود ، محمد صل الله علیه واله را چون پدرش و حتی بسیار بیشتر از او دوست می داشت و گویا این حس دو طرفه بود و رسول خدا هم محبتی اینچنین به میمونه داشت. پیامبر به راستی چون دخترش ، میمونه را دوست می داشت و در هر لحظه از حضورش در خانه ، نکته های ناب را به این دخترک آموزش می داد و میمونه بسیار مسرور بود که در تقدیرش ،چنین سرنوشت زیبایی رقم خورده و دوست داشت این برکتی که نصیبش شده تا آخر عمرش ادامه داشته باشد و این زیبایی حضور او در خانه پیامبر به زیبایی حضورش در بیت علی و زهرا پیوند بخورد. چند روزی بود که فاطمه سلام الله علیها ، دختر پیامبر، به خانهٔ پدرش می آمد ، میمونه همیشه در خفا و پنهانی، این بانو را می نگرید و هر لحظه که بوی فاطمه در فضا می پیچید خود را مانند باد به نزدیک ترین جای ممکن به این خانم مهربان، که بی شک سرور زنان عالم بود ، می رساند. میمونه احساس کرده بود که فاطمه چیزی می خواهد بگوید ،اما از گفتن آن شرم دارد ،تا اینکه چند روز بعد فاطمه به اتفاق همسرش علی به خانه پیامبر آمدند و به محضر رسول خدا رسیدند... ...🌷 🖍به قلم :ط_حسینی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای برده ز من عقلم و ایمانم و دینم راضی‌ام از این حال که دیوانه‌ترینم رخسار تو ماه‌است،که کامل‌شده امشب باید رخ زیبای تو را خوب ببینم وقتی که بیُفتد نظرت سمت نگاهم خوشبخت‌ترین آدمِ بر روی زمینم باید ز سر باغچه‌ی گونه‌ات امشب تا نیست‌ حواست دوسه تابوسه بچینم دیوان بگُشا و غزلی باز بخوان تو تا گوش شوم...پای صدایت بنشینم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته شده دل،شکسته،آبادش کُن با مِهر و مُحبّتَت بیا شادش کُن با نغمه ی خوب و دلنِشینت ای گُل آن خاطره‌های خوب را یادش کُن 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شب با جادوی پر رمز و رازش ستارگان درخشانش ماه تابانش از راه رسید تا آرامش و عشق را هدیه کند برجسم و جان شما در پناه خدای یکتا🙏 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌓🌓🌓🌓 شبتون‌ زیبا 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky