ماه هر کس
در آسمان دلش
به شکلیست
یک نفر تاریک و در
انتظار یک شب رویایست
یک نفر ماه دلش کامل و شیدایست
یک نفر نیمه اش پیداست و
نیمه ی دیگرش خالیست
یک نفر پشت بام مینشیند
اما پشت ابرها پنهانیست .
#حسین_رمضانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مهتاب! نتاب؛ غصه دارم امشب
ای چشم! نخواب؛ غصه دارم امشب
بعد از کم و جمع و ضرب و تقسیم خودم
بی حد و حساب، غصه دارم امشب
#نوروز_رمضانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
شهادتامام کاظم (ع) تسلیت باد🖤🥀
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
از ما مدزدخویش بهبیگانگان مرو
دزدیده سوی غیر نظر میکنی مکن
ای مه که چرخ زیروزِبَر از برای توست
ما را خراب و زیروزِبَر میکنی؛ مکن!
#مولانا
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمانشاهزادهایدرخدمت
#قسمتسیوپنجموسیوششم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمتسیوپنجم🎬:
از جا برخواستم به سمت اتاقی که به عنوان مطبخ از آن استفاده می کردند رفتم ، چون در آنجا چند ظرف مسی دیده بودم ،مستقیم به طرف آنها رفتم .
حسن و حسین هم که در حیاط مشغول جست و خیز بودند به دنبالم روان شدند. از بین ظروف مسی ، کاسه ای را که تقریبا بزرگ هم بود انتخاب کردم .
کوزه آب را هم با یک دست گرفتم و چون می خواستم با این کاسه ،آزمایشم را تکرار کنم ،پس لازم دیدم از صاحبخانه اجازه بگیرم و در حضور ایشان ،آن کار را انجام دهم.
درب اتاقی را که زهرا و علی در آنجا بودند زدم ، هنوز صدای کسی بلند نشد تا مجوز ورودم را صادر کنند که حسن و حسین با شتاب درب اتاق را گشودند و از زیر دستان من ، خود را به داخل کشانیدند.
زهرا که چشمشان به من افتاد، اشاره کرد که داخل شوم و علی با لحنی پدرانه به من فرمودند: چه شده فضه؟ هنوز نیامده می خواهی کار را شروع کنی؟ بانوی خانه که گفتند امروز لازم نیست شما کاری انجام دهید.
با حالت خجالت سرم را پایین انداختم ، با اجازه ای گفتم و داخل اتاق شدم و گفتم : اگر اجازه بدهید می خواهم با این ظرف مس، آزمایشی انجام دهم ...
زهرا سری به نشانهٔ تایید و اجازه تکان داد و علی همانطور که لبخندی مهربان بر سیمایش نشسته بود فرمود: بنشین و کارت را انجام بده...
با تمام وجود احساس کردم که مولایم علی می داند چه در سرم میگذرد ، اما به روی خود نمی آورد.
در محضر علی و زهرا بر زمین نشستم و حسن و حسین کنارم نشستند و حرکاتم را زیر نظر گرفتند.
آرام کیسه را از گردنم بیرون آوردم و مشغول کیمیاگری شدم و...
همانطور که چندی پیش در قصر پدرم و آن انبار طلا ، این کار را انجام داده بودم ، با مهارتی تمام مشغول به کار شدم.
با سر انگشتان هنرمندم آنچنان فرز و تند کار می کردم که در کمتر از ساعت، آن کاسهٔ قرمز رنگ مس به ظرفی زرد و طلایی بدل شد که هر جواهر فروشی از دور می دانست که بی شک این کاسه از طلای ناب ساخته شده است.
کارم که تمام شد ، درحالیکه برق شادی و موفقیت در چشمانم می درخشید ، آن کاسه را بر داشتم و با تواضعی زیاد در پیش روی ، علی و زهرا قرار دادم و گفتم : بفرمایید ،اینهم طلای ناب، شما می توانید این را به بازار ببرید و با قیمت گزافی بفروشید و پولش را صرف خانه و زندگیتان نمایید...
و چون دیدم علی لبخندش پر رنگ تر شد ، فکر کردم که ایشان باور ندارد این ظرف طلا باشد ، پس با صدایی لرزان ادامه دادم: به خدا که طلاست ،شما اگر آن را نزد زرگری چیره دست هم ببرید باز هم اذعان می کند که این ظرف نه مس ، بلکه طلاست....
علی که انگار دوست نداشت ،من بیش از این در افکار خودم دست و پا بزنم ، لب به سخن گشود و فرمودند:...
#ادامهدارد....🌷
🖍به قلم : ط_حسینی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمتسیوششم🎬:
علی رو به من فرمودند: اما اگر این ظرف مس را حرارت می دادید و به صورت مذاب در می آمد و سپس از فلان مواد هم استفاده می کردید ،طلای ناب تری بدست می آوردید...
با تعجب به مولایم چشم دوختم و برایم باور پذیر نبود که مولا علی هم سر از کیمیا گری دربیاورد و اینچنین عالمانه همه چیز را در این باب بداند ، پس با مِن ومِن گفتم : یعنی...شما هم علم کیمیا گری می دانید؟!
علی لبخند ملیحی کل رخسارش را پوشانید و فرمود : آری ،علم کیمیا هم می دانم و نه تنها من می دانم و با اشاره به حسین کوچک ادامه داد: حتی این کودک هم علم کیمیا می داند...
و همانطور که در دریای بهت و حیرت خودم غرق بودم ایشان ادامه دادند : علم، یک نوع دانستنی الهی است که بر هر کدام از بندگان که لطف خدا شامل حالش شود ، می بارد و زمانی که من از کوثر مبارک آب دهان پیامبر نوشیدم ، هزار درب علم و از هر دری هزار درب دیگر به رویم گشوده شد و براستی که به فرمودهٔ رسول خدا : انا مدینة العلم و علیٌ بابها...همانا پیامبر شهر علم است و من درب آن هستم و هرکس که بخواهد به شهر علم وارد شود ، باید از درب آن بگذرد...
وقتی که مولایم علی سخن می گفت ،تازه فهمیدم که من در چه عالمی دست و پا میزنم و ایشان در چه عالمی سیر می کنند.
همانا که مولایم با این سخنان به من فهماند که مال و منال این دنیا برای ما اهل بیت کمترین اهمیتی ندارد چرا که تمام علوم و گنجینه های دنیا در دستان ماست ، اگر می بینید که اینچنین فقیرانه و ساده زندگی می کنیم ، بدانید که این رویهٔ ماست ، رویهٔ بندگان مخلص خدا و رویهٔ اولیاء الله است وگرنه ما از هر ثروتمندی، ثروتمندتریم...
آری مولایم علی ،با اشاره ای کوچک مرا به وادیی برد که تا به حال در ان وادی پای نگذاشته بودم و چه خوش وارد شدم و چه زیبا فهمیدم...به راستی که نه من شاهزاده ام و نه پدرم شاه...بلکه پادشاه این عالم و شاهزاده های این عالم کسی جزء این خانواده نمی تواند باشد...
آرام از جا برخواستم و رو به علی و زهرا گفتم : مرا عفو کنید، قصد جسارت نداشتم ، بر من ببخشید که شاگردی نوپا در مکتب علوی و کلاس درس فاطمی و مسلمان محمدی هستم و از اتاق بیرون آمدم...
#ادامهدارد...🌷
🖍به قلم :ط_حسینی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
شده آیا که چون من از سر یک بیماری
هر چه بینی شبحی از رخ او انگاری ؟!
یاد یک حادثه بیتاب کند قلبت را
شکند بغض تو با ناله ی هر گیتاری
زخمهای دل من تازه تر از هر داغیست
گر چه چشمان جهان، دیده چو من بسیاری
گه دلت خوش شود و گاه دلت میسوزد
پسِ هر خنده ،دلی سیر زٕ غم می باری
آنکه همت کند از نزد دل ما برود
برود زود ،ز دل نیست دگر اصراری
من دگر دل به دل هیچکسی نسپارم
تو اگر باز به کس، دل بدهی مختاری
لک زده چشمِ دل و دیده به رویت ای جان
مانده ام خیره به در منتظر دیداری
خبر از «کوچه و معشوقه و مهتاب »که نیست
کو سری عاشق ما، تا شکند دیواری؟!
میشود مثل تو شاعر بشوم گر هر روز
پا به چشمان من و قلب و غزل بگذاری
#زیبا_محلاتی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت نور هفتم
آقاجانمان اباالرضا علیه السلام
حضرت باب الحوائج را تسلیت عرض میکنم.
یادش شده نور دل و ماه تمامم
مجذوب خصلت های ناب این امامم
تسبیح لبهایم شده موسی بن جعفر
دلخسته ام، نام قشنگش التیامم
خواندم زیارتنامه باور داشتم من
باد صبا تا مرقدش برده سلامم
از لحظه ای که گفته ام؛ باب الحوائج
عطر اجابت جان گرفته در مشامم
عمری نمک گیرم کنار سُفره ی او
ای کاش دیدارش شود حسن ختامم
#نگین_نقیبی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
یاد گرفته ام
که دلتنگی هایم را
در دنج ترین گوشه قلبم پنهان کنم
و تمام تنهائیم را در این غروبهای دلگیر
با سنگفرش خیابان های بی کسی
قدم بزنم
و به جستجویِ تویی که نیستی
تمام شهر را بگردم
افسوس که
نمی یابم تو را
انگار همه شهر کوچیده اند
و من جهاااانم خالیست...!!
#باران_مقدم
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه
ای خدای مهربان
در این شب زیبا
عطا کن بر تک تک عزیزانم
سلامتی و عافیت..
عشق و محبت و دلخوشی..
آسایش و آرامش و
عاقبت به خیری...
شبتون آروم و در پناه خدا
🌓🌓🌓🌓
شبتون زیبا
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky