فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد یارِ مهدی، عیسی بن مریم آمد
بر شیعه و مسیحی، میلادِ او مبارک
#نگین_نقیبی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
برف دی بوسیده رد پای دیروز تو را
ابر گاهی عیب پوش قصه ما می شود
#پریسا_مصلح
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه دلی که بر جبینش همه داغ بی نصیبی
چه گُلی که بر نگینش همه نقش بی وفایی
به طبابتی که دانی بفرست درد عشقم
به علاج بی طبیبی ودوای بی دوایی...
#شهریار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
از روز ازل شدم ارادتمندش
محتاج نگاه اویم و لبخندش
در دفتر احوال دلم ثبت نشد
«جز مهر علی و یازده فرزندش!»
#جواد_محمدی_دهنوی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
جایی که گذرگاه دل محزون است
آنجا دو هزار نیزه بالا خون است
لیلیصفتان ز حال ما بیخبرند
مجنون داند که حال مجنون چون است
#رودکی
چهارم دیماه، زادروز رودکی، پدرِ شعر پارسی گرامی باد
او نخستین شاعر بزرگ پارسی گو است. 🌹
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
وصل در موی تو بودم، پیچ و تابی داشتم
گرم لبخند تو بودم،آفتابی داشتم
مثل خورشیدی درخشیدی به گوش پنجره
در هوای دیدنت،احساس نابی داشتم
سردی دی ماه را گرمای مهرت می ربود
بی تو در فصل زمستان انقلابی داشتم
در کلیسای وجودم با دمِ عیسایی ات
زنده میماندم،عجب حال خرابی داشتم
تو مقدس بودی و اسطوره ی پاکی، منم
مریم احساس بودم اضطرابی داشتم
حال درویشان عالم را به یغما میبری
مات در کیش تو بودم ، ماهتابی داشتم
#صفيه_قومنجانی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥
#پارت_پانزدهم 💚🍀
اما نقشه دیگه ای به ذهنش رسید.
اون شب رضایت داد و فاطمه و پدر و برادرش رفتن خونه.
تو راه فاطمه منتظر بود،
پدرش یا امیررضا چیزی بگن ولی هیچ کدوم حرفی نمیگفتن.
حاج محمود روی مبل نشست و به فاطمه که با مادرش روبوسی میکرد،نگاه میکرد. فاطمه از اینکه باعث ناراحتی و نگرانی خانواده ش شده بود،شرمنده بود.
حاج محمود با ناراحتی به فاطمه گفت:
_بشین.
فاطمه و مادرش و امیررضا نشستن. گفت:
_چند وقته مزاحمت میشه؟
فاطمه سرشو انداخت پایین و گفت:
_من کار اشتباهی نکردم با...
حاج محمود پرید وسط حرفش و گفت:
_جواب سوال من این نیست.گفتم چند وقته اون پسره عوضی مزاحمت میشه؟
فاطمه همونجوری که سرش پایین بود گفت:
-خیلی وقت نیست.
-یعنی چند وقته؟ چند روزه؟ چند ماهه؟
-شش ماه.
امیررضا عصبانی شد،بلند گفت:
_چرا تا حالا نگفتی؟
-نمیخواستم بیخودی نگرانتون کنم.
حاج محمود گفت:
_بیخودی؟!! اون پسری که من دیدم مزاحمت امشبش کمترین کاری بوده که تا حالا انجام داده و بعد از این بخواد انجام بده.بعد تو میگی بیخودی؟!!
زهره خانوم نگران گفت:
_به منم بگین اینجا چه خبره؟! پسره کیه؟! مزاحمت چیه؟!
حاج محمود با ناراحتی به فاطمه نگاه میکرد و گفت:
_برای همین کلاس دفاع شخصی میری.. آره؟
فاطمه بدون اینکه سرشو بالا بیاره گفت:
-بله.
همه ساکت بودن.بعد مدتی حاج محمود با تعجب و نگرانی گفت:
_دزدیدن حنانه هم...کار این پسره بوده؟!!
فاطمه چیزی نگفت ولی با سکوتش تایید کرد.امیررضا گفت:
_برای چی مزاحمت میشه؟
فاطمه بالاخره سرشو بلند کرد و به پدرش نگاه کرد.
-من کار بدی نکردم ولی بخاطر یه کینه احمقانه میخواد کاری کنه که ازش عذرخواهی کنم.
امیررضا عصبانی سمت در رفت.حاج محمود صداش کرد:
-امیر
امیررضا ایستاد.
-از حیاط بیرون نرو.
امیررضا اونقدر عصبانی بود که میخواست بره سراغ افشین.اما نشانی ازش نداشت و اگه رانندگی میکرد یا با کسی تصادف میکرد یا بلایی سر خودش میومد.به حیاط رفت.
فاطمه بلند شد بره اتاقش.حاج محمود گفت:
_فعلا از خونه بیرون نرو تا یه فکری بکنم.
-چشم.
به اتاقش رفت.
از پنجره به امیررضا نگاه میکرد.گاهی روی صندلی می نشست،گاهی قدم میزد،گاهی روی پله می نشست.
زهره خانوم در اتاق رو باز کرد و با سینی غذا وارد اتاق شد.فاطمه سمت مادرش رفت و ظرف غذا رو گرفت و روی میز وسط اتاق گذاشت.
زهره خانوم نگران نگاهش میکرد،دستشو گرفت و باهم روی مبل نشستن.فاطمه شرمنده سرشو انداخت پایین.
-وقتی میگی کار بدی نکردی نباید شرمنده باشی.همه مون بهت اعتماد داریم.ناراحتی ما از اینه که چرا تا حالا نگفتی.اگه زبانم لال بلایی سرت میاورد..
فاطمه سرشو روی پای مادرش گذاشت و گریه میکرد.
دو روز گذشت،
و فاطمه اصلا از خونه بیرون نرفته بود.کنار پدرش نشست.دست پدرش رو بوسید و گفت:
_بابا جونم،من شرمنده م که باعث ناراحتی شما شدم.
-دخترم،اونی که باعث ناراحتی ماست،تو نیستی.
-اگه تو خونه موندن من باعث میشه ناراحتی و نگرانی شما کمتر بشه،من با کمال میل تا آخر عمرم پامو از خونه بیرون نمیذارم.ولی بابا جونم،این باعث میشه نگرانی شما کمتر بشه؟
حاج محمود یه کم فکر کرد،بعد امیررضا رو صدا کرد......
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌟در این شب زیبـا
☃️آرزو می کنم
🌟همه خوبی های دنیا
☃️مال شما باشه
🌟دلتون شاد باشه
☃️غمی توی دلتون نشینه
🌟خنده از لب قشنگتون پاک نشه
☃️و دنیا به کامتون باشه
🌟و اوقاتتون همیشه
☃️بر مدار خوشبختی بچرخه 🙏🏼
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷صفحه ی دلتون
❄️مثل دونه های برف
🌷 پاک وِِ سپید
❄️ کلام تون پر از مهر
🌷لبخندتون به صداقت عشق
❄️ و لحظه هاتون پراز گرمای امید
❄️سه شنبه تون پراز بهترینها
🌷تقدیم به شمـا عـزیزان
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پراز خیروبرکت
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
اعتماد به خودت... - اعتماد به خودت....mp3
5.4M
صبح سه شنبه 5 دی
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
درختان را هنوز ای برف! شوق برگ و باری هست
زمستان گرچه طولانیست، آخر نوبهاری هست
مرا در قلب خود کُشتی و از دنیای خود راندی
گمان میکردم ای بیرحم بین ما قراری هست
تمنای وفاداری مرا هرگز نبود از تو
ولی ای بیوفا از بیوفا هم انتظاری هست
چو در قلب تو میتازند بعد از من رقیبانم
به یاد آور که در صحرای آغوشت مزاری هست
اگر یک عمر هم در بستر آرامشت باشی
بدان ای رود! در پایان راهت آبشاری هست
#فاضل_نظری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مانند حاج قاسم ، رضی مرد خدا بود
از حبّ این دنیا دل و جانش جدا بود
مزدش شهادت در جهاد عشق گردید
عاصی کجا ، این مرد با ایمان کجا بود؟!
#عاصی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میان قلب و جان من
بجای خون تو میڪَردی
به رڪَهایم شده عشـق
تو جاری دوستت دارم.....
برایم عشـق جاویدی
تمام هستیم هستی
تو را با هرچه داری
یا نداری دوستت دارم.....
#پرویز_غلامی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
♡
ببین که مرغک جانم دگر ترانه ندارد!
به روی شاخۀ لطف تو آشیانه ندارد!
چه فایده که بگویم هزار شعر پس از تو؟
تو نیستی و غزل ذوق شاعرانه ندارد
بباف از نخ نسیان خویش روسریام را
که گیس خاطرهها مدتی است شانه ندارد
کجاست ساحل امنی؟ که موج غصه مرا برد
چگونه است که دریای غم کرانه ندارد؟
چقدر رفتم و گشتم! به هیچجا نرسیدم
که گم شده است ردت؛ خانهات نشانه ندارد
چه سود از گذر کاروان به خاک بیابان
که چاه درد و غم یوسفم دهانه ندارد
به شعلههای فنا هدیه دادهام پر خود را
بگو بسوز به پروانهای که شانه ندارد
گذشت عمر و نشد باز قفل خانۀ شادی
کلید عشق من و تو مگر زبانه ندارد؟
بهروی خاک وجودم بریز بذر محبت
به جز تو دست کسی ای بهار! دانه ندارد
#زینب_نجفی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
Morteza Ashrafi - Dele Ashegh.mp3
6.9M
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🎙#مرتضی_اشرفی
🎼 دل عاشق ❤️❤️
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچکس باور نداشت!
خوب میدانم که "تنهایی" مرا دق میدهد
عشق هم در چنتهاش چیزی از این بهتر نداشت!
زندگی ظرف بلوری بود کنج خانهام
ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت!
حال من، حال گل سرخیست در چنگ مغول
هیچکس حالی شبیه من بهجز "قیصر نداشت!
#قیصر_امین_پور
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
می ترسم
بعد از مرگ
یکدیگر را برای همیشه
گم کنیم
بیایید
زیر اولین درخت گلابی
آن دنیا
باهم قرار بگذاریم ...
#رویا_شاه_حسین_زاده
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
در چهره آرامم ولی،
منگر به این آرامشم
در من جهانی روز و شب
پیوسته بلوا میکند
#حمیدرضا_آبروان
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
شعر هوشنگ ابتهاج برای استاد #شهریار:
با من بیکس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدارا تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنیام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبی است، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه عشاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان
«سایه» در پای تو چون موج دمی زارگریست
که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان
#هوشنگ_ابتهاج
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ما وارث ذوالفقار، تیغی دو دَمیم
با صاعقه های آسمان هم قسمیم
سر را به کف دست گرفتیم اکنون
سینه سپر مدافعان حرمیم
#حسین_جعفری
✅️عضوکانال
#شهید_سید_رضی_موسوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
چون که میسنجم تو را
با آنچه در من بوده است
خانهای آباد در شهرِ
خرابی بودهای
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥
#پارت شانزدهم💚🍀
بعد امیررضا رو صدا کرد.امیررضا از اتاقش بیرون اومد و گفت:
-جانم بابا؟
-بیا بشین.
امیررضا نشست.حاج محمود به فاطمه گفت:
-اون پسره همکلاسیته؟
-نه.
-دانشگاه میاد؟
-گاهی میبینمش.
حاج محمود به امیررضا گفت:
_میتونی از این به بعد فاطمه رو هرجایی خواست بره،ببری و بیاری؟
امیررضا گفت:_بله،حتما.
-هروقت کاری برات پیش اومد یا نتونستی قبلش به من بگو،خودم میرم.
-چشم.
فاطمه گفت:
_ولی بابا اینجوری که شما و رضا از کار تون میفتین!
امیررضا گفت:
_من کاری مهمتر از مراقبت از آبجی کوچیکم ندارم.
به شوخی گفت:
_هنوزم بچه ای و باید مواظبت باشیم. پس کی میخوای بزرگ بشی نی نی کوچولو؟
-هروقت ظرف شستن یاد گرفتم،خان داداش
زهره خانوم و حاج محمود هم لبخند زدن. حاج محمود به امیررضا گفت:
_تو دانشگاه هم حواست بهش باشه ولی از دور.کسی متوجه نشه.
-چشم بابا،حواسم هست.
از فردای اون شب،
فاطمه دانشگاه میرفت.برای اینکه خیلی وقت امیررضا رو نگیره،کلاس هایی که استادش به حضور و غیاب حساس نبود،غیرحضوری میخوند.
باشگاه و جاهای مختلفی هم که قبلا میرفت، دیگه نمیرفت.امیررضا تو دانشگاه هم از دور مراقب بود.
چندبار افشین رو دید که روی نیمکتی سر راه فاطمه می نشست و خیره نگاهش میکرد.اما فاطمه حتی نگاهش هم نمیکرد.امیررضا هم هربار بیشتر عصبانی میشد.افشین هم برای اینکه امیررضا رو عصبانی کنه،اینکارو میکرد.
چند روز گذشت.
امیررضا،فاطمه رو رسوند خونه و دنبال کارهاش رفت.به مغازه ای رفت.وقتی از مغازه بیرون اومد،افشین جلوش ایستاد. با لحن تمسخرآمیزی گفت:
_تا کی میخوای راننده شخصی باشی؟
امیررضا عصبانی نگاهش میکرد.افشین گفت:
_نگاه و اخمت خیلی شبیه خواهرته.ولی چشم هات شبیه نیست،چشم های خواهرت خیلی قشنگ تره.
امیررضا که دنبال فرصت بود،
چنان مشتی به افشین زد که افشین یه کم دور خودش چرخید.چند مشت دیگه هم زد و افشین بدون اینکه از خودش دفاع کنه،روی زمین افتاد.روی سینه ش نشست و مدام به سر و صورتش ضربه میزد.
مردم جمع شدن و به سختی امیررضا رو جدا کردن. پلیس....
#ادامهدارد...
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
َ
💢 آرامش آسمان شب
⭐️سهم قلبتان
💢و خداوند،روشنی بی خاموش
⭐️تمام لحظه هايتان باشد
💢در این شب زیبا
⭐️آرزو دارم غیر از خدا
💢محتاج کسی نشوید
⭐️شبتون بخیر
💢فرداتون
⭐️پر از موفقيت
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون در پناه خدا
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تو ماه شدی تا که سیاهی برود
آیینه شدی تا که تباهی برود
ای کوه ،غمِ نبودنت جانکاه است
نگذاشته ای به سینه آهی برود!
#صفيه_قومنجانی
💠💠💠💠💠
🆔@nabzeghalam
شاعرانه ای برای شما ادب دوستان
🔖نبض قلم🖊
💠@nabzeghalam
💠@arayehha
⏪برای صیانت از شعر👇
لطفا ارسال شعر با نام شاعر
امانتدار باشیم🙏