eitaa logo
کلبه ی شعر
2.4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
31 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
یا صاحب‌الزمان💚 آقا جانم🤲 روزگار یادمان داد اگر دستمان در دستان تو باشد عاقبت بخیر می‌شویم و اگر لحظه‌هایمان بوی شما را بدهد بهار در همسایگی‌مان خواهد بود. سال نو را با "دعای عظم البلا‌ء" آغاز می‌کنیم و عهد می‌کنیم با خدای خود که در این سال نو ذکر مدام لب‌هایمان دعای سلامتی و تعجیل در فرج شما باشد.الهی آمین🤲 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
۱ فروردین ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ فروردین ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ فروردین ۱۴۰۳
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سدّیست میان من و دل گاه بلند است این فاصله هر قدر که کوتاه، بلند است در حسرت دیدار منم زخمه ی بی ساز از سینه ی زخمی همه شب آه بلند است بیزار شدم از شب طولانی بی ماه از بخت بدم هر شب بی ماه بلند است عمریست که در خلوت شب ها شده یارم عودی که از آن آتش جان کاه بلند است تا شعله به دامان سفیدش زده کبریت بر لب که برم دود به دلخواه بلند است در طالع من سوختن برگ سفید است خاکستر آن تا به سحرگاه بلند است بیچاره دلم در قفس تیره ی بخت است تا رفتن شب از سر من راه بلند است 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
۱ فروردین ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ فروردین ۱۴۰۳
طلوع کردی و از نورت آفریده شدم دم از بهار زدی ، گل به گل دمیده شدم من اتفاق کمی بودم و شبی ناگاه نگاه کردی و اینگونه شد که دیده شدم به خاطر تو غزل گفتم ای سراسر شعر به خاطر تو غزل گفتم و شنیده شدم ببین نمی شکنم در کویر سختی ها که در پناه تو ای ابر، آبدیده شدم تو آسمانی و من تا خلاصه ات باشم شبیه نم‌نم باران شدم، چکیده شدم ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
۱ فروردین ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ فروردین ۱۴۰۳
شب به دل‌ گفتم: «چه باشد آبروی زندگی؟» گفت: چون پروانه در آغوشِ دلبر سوختن 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
۱ فروردین ۱۴۰۳
ناخوش شده‌ام درد تو افتاده به جانم باید  چـــه  بگویم  به  پرستار  جوانم؟ باید چه بگویم؟ تو بگو ، ها؟ چه بگویم وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟ تب کرده‌ام امــا نه به تعبیر طبیبان آن تب که گل انداخته بر گونه جانم بیمـــــاری  من  عامل  بیگانـــه  ندارد عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم آخر چه کند با دل من علم پزشکی وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟ لب بسته‌ام از هرچه سوال ست و جواب ست می ترسم  اگـــر  بـــــاز  شود  قفــل دهانـــم این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم! می‌پرسد و خاموشم و می‌پرسد و خاموش... چیزی کـه عیان‌ست چه حاجت به بیانم * 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
۱ فروردین ۱۴۰۳
🔥سرباز🔥 💚🍀 جدی شد و گفت: _همین حاج محمود نادری،وقتی ازدواج کردن،تو یه اتاق بیست متری،خونه پدربزرگم زندگی میکردن.رفتیم خونه شون بهت نشون میدم..چهار سال هم همونجا زندگی کردن.امیررضا اونجا به دنیا اومد...من هفت سالم بود اومدیم این خونه.قبلش یه خونه کوچک داشتیم. قبل ترش یه خونه خیلی کوچکتر داشتیم.علی جان اینا که مهم نیست.اصلا بیا پسر خوبی باش و به حرف من گوش بده.بریم یه مدت همین خونه ای که داری،زندگی کنیم. هم یه کم پس اندازمون بیشتر میشه، هم سر فرصت میگردیم،یه خونه خوب پیدا میکنیم.الان کلی کارها مون مونده. -فاطمه! تو الان داری شوخی میکنی یا جدی حرف میزنی؟!! -یعنی تو هنوز فرق شوخی و جدی منو نفهمیدی؟! -آخه باورم نمیشه دختر حاج محمود نادری که تو پر قو بزرگ شده،حاضر بشه همچین خونه ای زندگی کنه! با لبخند و تهدید گفت: _علی یه بار دیگه بگی دختر حاج محمود یه چیزی بهت میگم ها..حساسیت پیدا کردم به این جمله ت. علی با شیطنت گفت: _دختر حاج محمود فاطمه به حالت دعوا گفت: -یه چیزی. -یعنی چی؟ خندید و گفت: _یه چیزی بهت گفتم دیگه. علی هم خندید. -ولی فاطمه،من مرد هستم.میخوام یه زندگی خوب برات بسازم. -عزیزم..مرد کسیه که بخاطر خانواده ش زحمت بکشه،خسته و کوفته بیاد خونه، ولی با وجود خستگی و کوفتکی،خوش اخلاق باشه.که خداروشکر تو خیلی هم مردی. -آخه اصلا جهیزیه ی تو،تو اون خونه جا نمیشه؟ -فکر کردی جهیزیه من سنگینه؟..نخیر آقا.به بابام هم گفتم ساده و در حد ضرورت باشه.بعدشم تو که وسیله داری دیگه،این مدت با همون وسایل زندگی میکنیم..فقط علی جان،من ظرف شستن بلد نیستم.احتمالا یه مدت باید تلفات بدیم تا یاد بگیرم. علی هم خندید. بالاخره فاطمه،علی رو راضی کرد،که مدتی تو همون خونه ای که علی هست، زندگی کنن. همراه زهره خانوم، مشغول خرید مراسم بودن.هرچقدر علی، فاطمه و خانواده شو بیشتر میشناخت، بیشتر عاشق شون میشد.مخصوصا عشقش به فاطمه،تو همون چند روز چند برابر شده بود.ولی هرچقدر عاشق تر میشد،بخاطر کارهای گذشته ش،شرمنده تر هم میشد. بعد از خرید هاشون باهم به خونه حاج محمود رفتن.شب شد و حاج محمود و امیررضا هم برگشتن.همه نشسته بودن. زهره خانوم گفت: _امروز خانم سجادی تماس گرفت..گفتن آخر هفته بریم خونه شون. همه به امیررضا نگاه کردن.امیررضا با خجالت سرشو انداخت پایین و لبخند میزد. فاطمه گفت: _محدثه دختر خوبی بود.دوست خوبی بود ولی من باهاش چکار کردم،بدبختش کردم. همه خندیدن. دوباره گفت: _داداش،محدثه تو رو آدم حسابی میدونه.لطفا روز خواستگاری خود واقعی تو بهش نشون بده که حداقل با چشم باز انتخاب کنه. دوباره همه خندیدن. امیررضا با نگاه به فاطمه میگفت به حسابت میرسم. -امیر،وای بحالت وقتی من و محدثه دعوامون شد،طرف اونو بگیری ها.وگرنه من میدونم و تو. امیررضا گفت: _فاطمه،وای بحالت با محدثه دعوا کنی، وگرنه من میدونم و تو. -امیر،خیلی پررویی.فعلا باید بگی خانم سجادی.الانم باید خجالت بکشی،بری تو اتاقت. -قشنگ معلومه داری تلافی میکنی. بقیه فقط میخندیدن. آخر هفته شد و موقع خواستگاری امیررضا.... ....🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
۱ فروردین ۱۴۰۳
May 11
۱ فروردین ۱۴۰۳
۱ فروردین ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَبرها به آسمان تکیه میکنند☁️ درختان به زمین🌲 و انسان‌ها به مهربانیِ یکدیگر❤ گاهی دلگرمیِ یک دوست چنان معجزه میکند، که انگار خدا در زمین کنار توست 💫 جاودان باد سایه دوستانی که شادی را علتند نه شریک... وغم را شریکند نه دلیل! امیدوارم امسال، سالی سرشار از شادی و عشق و رشد و مهربونی و سلامتی و زندگی باشه‌ 🙏 🌓🌓🌓🌓 شبتون‌ در پناه‌ خدا‌ 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
۱ فروردین ۱۴۰۳