🌺🌺🌺🌺
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسهای در من بهنام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغلپیشه بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود
#حسین_منزوی
نوزدهمین سالروزِ کوچِ
ماهبلندغزل، عالیجنابعشق
#استاد_حسین_منزوی
«نام و یادشان گرامی و ماندگار»
@shaeranehowzavi
🥀
ای خون اصیلت به شتکها ز غدیران
افشانده شرفها به بلندای دلیران
جاری شده از کرب و بلا آمده وانگاه
آمیخته با خون سیاووش در ایران
تو اختر سرخی که به انگیزهی تکثیر
ترکید بر آیینه خورشید ضمیران
ای جوهر سرداری سرهای بریده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیران
خرگاه تو میسوخت در اندیشهی تاریخ
هر بار که آتش زده شد بیشهی شیران
آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران؟
و آن روز که با بیرقی از یک سر بیتن
تا شام شدی قافله سالار اسیران
تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند
باید که ز خون تو بنوشند کویران
تا اندکی از حق سخن را بگزارند
باید که به خونت بنگارند دبیران
حد تو رثا نیست عزای تو حماسهست
ای کاسته شأن تو از این معرکهگیران
#حسین_منزوی
خدا رحمت کند جناب منزوی را به واسطهی این شعر در رثای حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام🖤
#ما_ملت_امام_حسینیم
@shaeranehowzavi
یادداشتی از خانم #اعظم_سعادتمند به بهانهی سالروز درگذشت حسین منزوی شاعر بزرگ معاصر در مجلهی میدان آزادی بخوانید.
#یادداشت
#حسین_منزوی
#اعظم_سعادتمند
#شاعران_فرهیخته
@shaeranehowzavi
کسی از آن سوی ظلمت مرا صدا میکرد
که بادبادک خورشید را هوا میکرد
به شکل کودکی من کسی که با یک برگ
بهقدر صد چمن غرق گل صفا میکرد
کسی –سبکتر از اندیشهای– که چون میرفت
بهجای گام زدن در هوا شنا میکرد
کسی که دفتر عمر مرا به هم میریخت
و برگهای پلاسیده را جدا میکرد
طلوعهای مرا و غروبهای مرا
در اینسو آنسوی تقویم جابهجا میکرد
دلم به وسوسهاش رفته بود و تجربهام
در آستانهی تردید پا به پا میکرد
مگر نه کودکیام راهکوب پیری بود
کز ابتدای سفر مشق انتها میکرد
کسی نگفت نسیم از تبار توفانست
وگرنه غنچه کجا مشت بسته وا میکرد
بهار نیز که با خون گل وضو میساخت
هم از نخست به پاییز اقتدا میکرد
«که میگرفت»؟ رها کن! صفای صلح کسی
که آهوان گرفتار را رها میکرد
ترا به کینه چه دینی است؟ کاش میآمد
کسی که دین جهان را به عشق ادا میکرد
عصا که مار شد اعجاز بود کاش اما
کسی به معجزهای ما را عصا میکرد
#حسین_منزوی
#سالروز
#شاعران_فرهیخته
@shaeranehowzavi