eitaa logo
🍃 شاعران حوزوی 🍃
629 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
167 ویدیو
11 فایل
🌏خبرگزاری‌ها، نشریات، و کانال‌ها در مناسبت‌های دینی و ملی به دنبال اشعار حوزویان هستند و اینجا گنجینه شعر آن عزیزان است. 🍃ارسال اشعار و احوال شاعران به 🍃مدیر شاعران حوزوی @mahta_sa 💠 #شاعران_حوزوی 💠 @shaeranehowzavi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹«بازدَم» دومین مجموعه غزل سمانه خلف زاده؛ 💠این مجموعه شامل بیست و چهار غزل آیینی و عاشقانه است که توسط نشر کومه(ناشر تخصصی شعر و ادبیات)در هزار نسخه وارد باز نشر شده است. 💠گفتنی است، اولین کتاب دکتر سمانه خلف‌زاده با عنوان «دم» دی ماه سال گذشته به چاپ رسیده است. 🔸در اینجا شعری از کتاب «بازدم» بخوانیم: 🖌ای دل لب باز نکن نیست زمان گِله، ای دل که نیست دگر هیچ کجا حوصله، ای دل وصل من و دلدار میسر شدنی نیست بهتر که بمانیم در این فاصله،ای دل از بس که دویدم پی آمالِ تو، از من مانده ست فقط پای پر از آبِله،ای دل آن خاطره ها،خاطره ها،خاطره هایت حالا شده مُشتی ورق باطله،ای دل تو در غم تنهایی خود،غرق سکوتی یاران همه سرگرم کف و هلهله،ای دل مقصد نه زلیخاست،نه یعقوب، وگرنه کم نیست صدای جرس قافله،ای دل @shaeranehowzavi
السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام سلام بر تو ای بهار خلایق و خرّمی روزگار🌺🍀 سلام و عرض ادب سال نو مبارک طاعات قبول🌺 @shaeranehowzavi
درمان نمی‌شوم من از این درد لاعلاج   از شعرهای بی هدف دمدمی مزاج از تلخی حواشی هر روز بی امید از بی جهت دویدنِ  از روی احتیاج هرشب سپید خواندن و شوق غزل شدن غم گریه بعد خواندن هر شعر ابتهاج در خود گریستم  تن این کوچه باغ را در کار عشق مانده و ازخویش هاج و واج   آشفته ی سکوت و پریشان گفتگو از عقل دل بریده و داده به عشق باج حسرت به جان لحظه ی من! کی! کجا! چطور ! در جاده های منحنی  رو به اعوجاج من خواب مانده ام دوسه قرن است بی هدف دیگر نداشت پیش کسی  سکه ام رواج @shaeranehowzavi
به پشت بام خانه‌ات برو، هوا هوای اوست نفس بکش که عطر اوست... عطر آشنای اوست بگیر دست این نسیم خسته را که زائر است برو که مقصد تو و نسیم، کربلای اوست ببند چشم خویش را، ببند و طیّ‌الارض کن نگاه کن به گنبدش که جان ما فدای اوست نفس بکش شمیم پردۀ دم ضریح را نفس بکش، نفس بکش، خیال کن عبای اوست مردّدم که شعر هدیۀ من است یا امام هر آنچه هست شک نمی‌کنم که از دعای اوست @shaeranehowzavi
نگاهت نم نم باران عشق است قَدَت مانند سروستان عشق است تو وقتی دفتر دل می گشایی لبت دروازه ی قرآن عشق است @shaeranehowzavi
به گرمی غنچه‌ها را می‌نوازد مثل فرزندش یقین از نور و باران آفرید او را خداوندش هوای خانه پاکیزه‌است در این شهر آلوده هوای خانه را پاکیزه کرده دود اسپندش کبوتر‌هایی از نخ، جان گرفته با گره‌هایش گلیمی بافته از آسمان دست هنرمندش خدایا کاش مادر بی‌خبر از دردهایم بود که با هر اتفاق تلخ، بالا می‌رود قندش دوباره پنجره یخ‌بسته، می‌کوبد به در طوفان خزان پشتِ در است و همچنان سبز است لبخندش صداقت را نشانم داده از آیینه‌ها بهتر که قولش قول و حرفش حرف و سوگند‌ است سوگندش گذشت از اشتباهاتم، شبیه جویبار از سنگ اگر گاهی نبود اخلاق و رفتارم خوشایندش به من گفته: مبادا بعد مرگ از خواب برخیزی به یاد چشم خواب‌آلود من مانده‌ است این پندش @shaeranehowzavi
در عشق به جز سوز جگر، در به دری نیست یک راه پر از درد و تو را همسفری نیست مُردیم در این غربت و دوری من و این دل در گوش شب تار صدای سحری نیست با این همه در سینه تمنای تو باقی ست در این دل دریازده جز تو گهری نیست روز و شب‌ من طی‌ شده با گوشه نشینی هی جمعه شده پیر غم، از تو خبری نیست شد تیره تر از تیره شب عاشق رویش در فال شب گوشه نشینان قمری نیست @shaeranehowzavi
یادداشتی از خانم به بهانه‌ی سالروز درگذشت حسین منزوی شاعر بزرگ معاصر در مجله‌ی میدان آزادی بخوانید. @shaeranehowzavi
کسی از آن‌ سوی ظلمت مرا صدا می‌کرد که بادبادک خورشید را هوا می‌کرد به شکل کودکی من کسی که با یک برگ به‌قدر صد چمن غرق گل صفا می‌کرد کسی –سبک‌تر از اندیشه‌ای– که چون می‌رفت به‌جای گام زدن در هوا شنا می‌کرد کسی که دفتر عمر مرا به هم می‌ریخت و برگ‌های پلاسیده را جدا می‌کرد طلوع‌های مرا و غروب‌های مرا در این‌سو آن‌سوی تقویم جابه‌جا می‌کرد دلم به وسوسه‌اش رفته بود و تجربه‌ام در آستانه‌ی تردید پا به پا می‌کرد مگر نه کودکی‌ام راهکوب پیری بود کز ابتدای سفر مشق انتها می‌کرد کسی نگفت نسیم از تبار توفانست وگرنه غنچه کجا مشت بسته وا می‌کرد بهار نیز که با خون گل وضو می‌ساخت هم از نخست به پاییز اقتدا می‌کرد «که می‌گرفت»؟ رها کن! صفای صلح کسی که آهوان گرفتار را رها می‌کرد ترا به کینه چه دینی است؟ کاش می‌آمد کسی که دین جهان را به عشق ادا می‌کرد عصا که مار شد اعجاز بود کاش اما کسی به معجزه‌ای ما را عصا می‌کرد @shaeranehowzavi
تو شبیه آرزویی که نسیمِ صبح خوانَد دلِ دردمـندِ مـا را نَفَـسـی ز شـوق دانَد به هوای عشقبازی، قدمی به چشمِ ما نِه که غبار پایت ای دوست، غمِ عالمی برانَد تو جمالِ بی‌بدیلی و به دل دلالت آری که به جز وجود نازت طربی دگر نمانَد تو خیالی و فراروی، تو مجالی و ز هرسوی به حریم وصلِ رویت، خمِ مو حجاب مانَد تو به چشم پاکبازان، نمِ اشکْ می‌نشانی که شــرارِ دلـنوازان، ز لبت شـــرر نشــانَد تو صفای صبحگاهی و وفای شامگاهان به دعای خلوتیان که غمت طرب فشانَد شب و روز بیقراران به طراوتِ بهاران هوسی عمیق دارد غزلی لطیف خوانَد @shaeranehowzavi
موجی احاطه می کند روح و روانم را در چشم تو وقتی که می جویم نشانم را تا آفتابی می شوی در چشم بارانی دنیا تماشا می کند رنگین کمانم را چشم تبر را هر زمان که دور می بینی بر روی شانه میگذاری آشیانم را دلتنگ گلهای بهاری می شوی و من اردیبهشتی می کنم رنگ جهانم را بادی که سرنخ از تو و دست تو میگیرد پر می کند از بادبادک آسمانم را کوهی درون قلب من آرام خوابیده بیدار کن با دست خود آتشفشانم را @shaeranehowzavi