شب بود و می گذشتم از کوچه های باران
از دور می شنیدم گاهی صدای باران
پرسیدم از نشانت ؛ گفتند :《 سمت مشرق ،
بعد از طلوع خورشید ، در انتهای باران》
من می نوشتم از عشق؛ جایی که در خیالم
پیچیده عطر نرگس؛ در ردپای باران
دلواپس تو بودم ؛ هر لحظه می سرودم
در خلوت خیابان؛ شعری برای باران
می آمدی و من هم ، از شوق با تو بودن
اسم تو را نوشتم؛ آن شب به جای باران
چتر مرا گرفتی؛ گفتم: 《پناه من شو》
گفتی :《 نمی شناسم غیر از خدای باران 》
از خاطرم گذشتی ؛ آری چه عاشقانه
دارد دلم دوباره با تو هوای باران...
#نرگس_مرادی
@shaeranehowzavi
#به_نام_قدس
قسم به 《ق》
به #قاسم و
به #قدس
قسم به اسم اعظم شهید
به غنچه های کوچک سپید⭐
شکفته گرد ماه🌙
در این شب سیاه
در این شب سیاه...
به خواب رفته ام
" معلمم " کنار یک تفنگ ایستاده است
هم او که با گلوله های سرخ خون
به تخته سیاه روزگار
هزار شعر سبز را نوشت
و نام درس را کمی بزرگتر
#به_نام_قدس
و من
چه بی مقدمه
تمام درس را
در نگاه "همکلاسی ام "
خلاصه می کنم :
《 اگرچه قلب های شیشه ای ما شکست
ولی
برای انتفاضه ای جدید
دوباره سنگ روی سنگ بند می شویم ؛
و کوه می شویم ؛
و کوه
زادگاه چشمه است ؛
و چشمه ، رود
و رودها به #قدس می رسند
در آخرین بهار
این درخت
در کنار سوره های " فجر" و " فتح "
شکوفه می دهد...》
به خواب رفته ام
" معلمم " برای #قدس
یک سوال ساده طرح کرده است ؛
و " همکلاسی ام "
بدون هیچ پاسخی
به گوشه کلاس می رود
تفنگ را به دوش می کشد
و بیست می شود...
" به مناسبت روز معلم "
#نرگس_مرادی
#روز_پاسداشت_معلم
@shaeranehowzavi
من بهشتی بودم و شاید ثوابم "سوختن"
مست رقص آتش و طعم شرابم "سوختن"
دلخورم از قایق سهراب و دریاهای دور
دلخور از اجبارم اما انتخابم "سوختن"
یک نفر پشت سر هم باز میپرسد " چرا"؟
آه را میدانم و تنها جوابم "سوختن"
هیچ توضیحی ندارم تا نگاهش می کنم
زود می فهمد از این حال خرابم "سوختن"
درد صدها خاطره ؛ وقتی مسکن می خورم
چشم را میبندم و تعبیر خوابم " سوختن "
کشتی رویای من سهم تنور نان شد
دل به دریا می زنم اما سرابم "سوختن"
من که این تاریخ را تا آخرین خط خواندم و
🔥شعله هایم شعر شد ؛
نام کتابم "سوختن"🕯
شمع یا فانوس نه ؛
در عمق اقیانوس نه
من فقط پروانه و 🦋
حکم عذابم "سوختن"🔥
#نرگس_مرادی
#غزل_انتظار
@shaeranehowzavi
کربلا این روزها سیلی خروشان می رسد
چشم زائر چون عرق ریزان کاشان می رسد
خیر مقدم عرض کن این پا ز سر نشناخته
هفت بار آن کعبه را از مرز مهران می رسد
مادری با چادر خاکی به استقبال شان
بین هفتاد و دو سر زلف پریشان می رسد
آیه آیه؛ آن شب قدری که گویند امشب است
هر طرف رو می کنی یک خط قرآن می رسد
می برد از یادمان یک سال درد کهنه را
چون به شوق دیدنت این فصل درمان می رسد
شیعه و سنی ندارد محضر ارباب ما
زیره هرجا می رود آخر به کرمان می رسد
از روی تل تا خود شش گوشه را تا خواهری
آب و جارو می کند یعنی که مهمان می رسد
فرش قرمز پهن کن ؛ در سایه آن آفتاب
هیئتی از جانب شاه خراسان می رسد
با زبان شعر می گویم سلام آقای من
سوی دریای شما یک قطره باران می رسد ؟!
زیر لب ؛
این روزها ؛
در کربلا ؛
گوید حسین(ع) :
" اندک اندک؛ اندک اندک جمع مستان می رسد"
#نرگس_مرادی
#اربعین_حسینی
@shaeranehowzavi