eitaa logo
Shaeri_1001
139 دنبال‌کننده
176 عکس
140 ویدیو
0 فایل
نویسنده و روزنامه‌نگار نام بزرگم #رضاست #خبرنگار، علاقه مند به ادبیات #دفاع_مقدس و #ادبیات_انقلاب_اسلامی 🌹 سال ها دفتر ما در گرو #صهبا بود رونق میکده از درس و دعای ما بود دلى سر بلند و سرى سر به زیر از این دست عمرى بسر برده ایم @shaeri1001
مشاهده در ایتا
دانلود
باذن الله... مادر شهید شاعری: 🔺《۸۸ عظیم بابایی شهردارِ وقت ۱۷ به همراه همکاران شان به منزل مان آمدند. آقای بابایی پس از ديدن عکس آقا جواد و دو برادر ديگرم بر روی دیوار خانه، از مادرم پرسيد:《حاج خانم سخت نيست؟! ۳تا جوون از دست دادی؟ مخصوصا آقا جواد که تو منطقه شده؟》 🌺 نگاهی کرد و گفت: 《 سخته؟ سخت که هست، اما چی بگم! از که بيشتر نبود....》 @shaeri_1001 ۱۰_نیرو_مخصوص_سیدالشهدا https://www.instagram.com/p/BiGkCaCndjd/
باذن الله..‌. 《اگر تو نبودی...》 🔺این روزها که بنگاه خبرپراکنی مدام در کانال و سایت هایش در تلاش است تا از بسازد و مطالبه مثلا حقوق بشری به راه بیاندازد، تا به قول امام المسلمین جای را عوض کند، با برخی از حضرات روزنامه نگار و بحثی پیش آمد که هرکس از زاویه دید و نگرش خود آن را تحلیل می کرد، تهش به اینجا رسیدیم که گفتم: شما می گویید ما هستیم، اگر دستور مقابله با منافقین که فرزندان و بزرگان این ملت شریف را در ۶۰ به شهادت رساندند را قبول داشته باشید، باید تسلیم این امر بوده و تصدیقش کنید. اما در جواب فقط نیشخندی تحویلم دادند که بهتر است این گفت و گو را ادامه ندهیم... اماما، با خودم فکر می کنم اگر تو نبودی اگر این را به راه نینداخته بودی، الان این ها در این نظام و حکومت منصبی نداشتند و هیچ کاره بودند. خود را پیرو خط امام می دانند و بر عکس تو عمل می کنند، گمان اشتباه می برند که می توانند نام و نشانت را کمرنگ کنند. قیام تو دوباره را در رگ های و مسلمین جهان تزریق کرد. ☑️ معلوم نبود این صاحب منصبان به ظاهر خمینی دوست، در کدام روستا مشغول رعیتی شان زیر دست کدخدایِ ده بودند. این میزها به کسی وفا نمی کند! ... @shaeri_1001 عکس از من نیست https://www.instagram.com/p/BiOYKWTHkBr/
بعون الله... «باران گواه و شهادت امضاست» اگر اشتباه نکنم حاج سعید قاسمی گفته بود : در باغ شهادت بسته بود، با شهادتش این در را باز کرد... یادش بخیر، توی جاده بودم و طوفان بود و از روی کوه های جاده آب های خروشانی شده بود که به رود سرازیز شده می شد، رودخانه شتاب گرفته بود و خودش را به آب و آتش می زد و به صخره ها می خورد، اما راه به جایی نمی برد، اصلا عرض رودخانه این همه فشار آب را تاب نیاورده بود و سرریز شده بود وسط جاده.. گوشه ای پارک کردم تا آرام بگیرد، که خبر شهادتش را در شبکه های مجازی دیدم... 🔹 زنگ زدم فرمانده افسر همراه حاجی و چند تن از دوستانش، همه مصاحبه ها را زیر همان باران و گوشه جاده با گوشی تایپ کردم و فرستادم برای همکارم و در خبرگزاری منتشر شد. بعد هم آمدم تهران و با آقای حمیدرضا مصاحبه مفصل گرفتم. راستش را بخواهید به دلایلی که بر من پوشیده است می خواستم بروم سراغ کار دیگری.... اما معتقدم، ماندنم در این کار، به خاطر همین چند مصاحبه کوتاه آن روز در ماشین بود... همانطوری که درِ شهادت را برای دیگران باز کرد، راه را نشان من هم داد و دستم را گرفت و آورد و نگذاشت تا فاصله بگیرم و بروم از محله... ☑️ بعضی وقت ها آدم های موثر کار زمین مانده دیگران را بر می دارند و به دوش می کشند، که نفسش حق و خونش مطهرش چراغ راه است.... پی نوشت: در این عکس اقای حاجی بابایی عکس های برادرش و حاج حسین را داشت نشانمان می داد و خاطره اش را نقل می کرد... روح عزیز شاد