eitaa logo
کانال اشعارشاعروذاکراهل بیت حاج سیدهاشم وفایی
324 دنبال‌کننده
323 عکس
10 ویدیو
0 فایل
اشعار مذهبی حماسی واجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
گل بهشت حسین گلی که درچمن حُسن امتحان می داد خبر زرویش گل های ارغوان می داد تجلیات نبی را به چهره اش دیدند فروغ وجلوه زنورش به کهکشان می داد کلام وحی به روی لبش چوگل می کرد ملاحت سخنش جلوه بربیان می داد درآبشار صدایش نسیم زمزمه بود صدای او به دل ناتوان ،توان می داد جوانیش به جوانان حدیث عشق آموخت مرام او ره توحید را نشان می داد به نغمه ی اولسنا علی الحق ازلب خود به باغ صدق وصفا رنگ جاودان می داد به دشت کرب وبلا تا گذاشت پا این گل تمام دشت بلا نکهت جنان می داد دوباره روح دگر برنماز ودین بخشید به صبحگاه شهادت چو او اذان می داد میان عرصه ی عشق وشرف چنان کوشید که درس غیرت ومردی به عاشقان می داد صدای یا ابتای گل بهشت حسین خبرز فاجعه غم به باغبان می داد طنین گرم وداعش شرر به دل می زد صداو نغمه ی او عرش را تکان می داد گلی که جای لبان حسین برلب داشت فتاده بود به روی زمین وجان می داد زمان دوباره بهم ریخت چون حسین آمد زمین عنان دلش را به آسمان می داد کنار آن گل صدبرگ پرپرافتاده مگر که اشک به چشمان او امان می داد جمال حق به جمال پسرچو رخ بنهاد هماره بوسه برآن لعل خون فشان می داد اگر که زینب او ازحرم نیامده بود گمان کنم که «وفایی» حسین جان می داد
آه حسین ز نیزه ای که ز دشمن به پهلویش جا شد شکست پهلوی اکبر ، شبیه زهرا شد ز کوچه ای که به قتلش گشوده شد دیدند دوباره کوچۀ شهر مدینه پیداشد ز ضربتی که به فرقش فرود آمده بود سرش شکست و شبیه علی اعلا شد ز بس که نیزه و شمشیر بر تنش آمد تمام آن بدن پاک ،ارباً اربا شد رسید بانگ «علیک... السّلام»چون به حسین ز دود آه دلش،تیره آسمان ها شد کنار آن بدن پاره پاره تا که رسید زبان گریه ی او غرق واعلیا شد میان لشگر دشمن ز گریه های حسین ز فرط هلهله و خنده شور بر پا شد رسید زینب و دید او که محتضر گشته ز گریه در دل صحرا دوباره غوغا شد پدر که چهره ز رخسارۀ پسر بر داشت به پیش دیدۀ او تار کُل دنیا شد فقط تن پسرش را گذاشت روی عبا برای رفتن خیمه کمی مهیا شد زمین گریست «وفایی» ازاین غم عظما فلک به گریۀ اهل حرم هم آوا شد
هجمۀ غم ها دوباره شوروغوغا شد بیائید به چشمم تار دنیا شد بیائید زتیرونیزه وشمشیر دشمن گل من ارباً اربا شد بیائید جوانان بنی هاشم بیائید علی رابر درخیمه رسانید دل من چون تنش درخون نشسته نثارش میکنم گل دسته دسته نشسته نیزه ای برپهلوی او سرش مثل سرحیدر شکسته جوانان بنی هاشم بیائید علی رابر درخیمه رسانید دگردر زانویم طاقت نمانده که داغش طاقت از جانم ستانده شدم شیب الخظیب ازخون فرقش دلم را داغ او درخون نشانده جوانان بنی هاشم بیائید علی رابر درخیمه رسانید خدا داندچه داغی دیده ام من گلاب خون براو پاشیده ام من زبس که پاره پارهتن شده او تنش را در عبا پیچیده ام من جوانان بنی هاشم بیائید علی رابر درخیمه رسانید ملک گرید به اشک جاری من فلک نالد به شوروزاری من میان هجمۀ غمها چه گویم که زینب آمده بر یاری من جوانان بنی هاشم بیائید علی رابر درخیمه رسانید
غرق تمنّا گرچه برگریۀ من هلهله برپا شده است دروجودم زغمت شورش وغوغا شده است نه کلام وسخنی ازتو رسد نه نگهی پدرت برسرتو غرق تمنا شده است نفسم تنگ شده از اثر گریه و غم چشم من برلب عطشان تو دریا شده است جگرم تیر کشیده است زداغت که چسان اینهمه تیغ وسنان درتن تو جا شده است نغمۀ وا ابتای تو چه پژمرده رسید مثل گلدان ترک خورده سرت وا شده است وای برپهلوی تو اهل ستم نیزه زدند میخ در در نظرم باز هویدا شده است تو به حون خفتی و من جان به لبم آمده است عمه ات هست خبردار چه برما شده است چه کنم با تن پاشیده و ارباً اربا بُردنت تا به درخیمه معمّا شده است می روم تا به حرم با کمک عباسم بس که تاریک به چشمم همه دنیا شده است شکرلله که «وفایی» دل غم پرور تو باز بیت الحزن زادۀ لیلا شده است
كعبة اميد عشق نكهت ز گلستــان تودارد عباس جلــوه ازمهـردرخشــان توداردعباس ادب وغيـرت ومــردي زازل تابه ابــد حيـرت ازشـوكت و ايمان توداردعباس ابرازچشـم تو آمـوختــه بـاريــدن را آسمان چشم به چشمـان توداردعباس عشق وايمـان وجوانمردي وايثاروشرف تاابـدتكيــه به دستــان توداردعباس اي كه فرمـانبرسـالارشهيــدان بودي آسمــان گوش به فرمان توداردعباس شورايمـان ومحّبت به حسيـن بن علي ريشـه درهستي ودرجـان توداردعباس شب عـا شورچه گفتي توبه دشمـن كه جهان حيرت ازغيرت ووجــدان توداردعباس ساحـل شط فـرات ازغم توغرق غم است علقمــه نكهت هجــران توداردعباس آب گرطـوف حـريم توكندتا صف حشر خجلتـي ازلب عطشــان توداردعباس هرشهيـدي كه سـرازخاك لحـدبردارد حسـرت ازرُتبـه وعنـوان توداردعباس باشهـادت توبه معــراج رسيدي وفلك بي جهت چشـم به پايان توداردعباس توپنــاه همــة عــالمي و هـردل پاك خـانـه درگوشــة ايـوان توداردعباس كعبــة حـاجت واميــددل خلـق توئی درد اميــّــد ز درمـــان توداردعباس چه به دنياچه به عقبي چه ندارددردست هركسي دست به دامــان توداردعباس سبب خيـردودنيـاي«وفایی»شده است آبــروئي كــه زاحسـان توداردعباس
داغ گران ميان غُربت وغم بي برادرم كردند كنارت ای گل پرپر چه پرپرم كردند به جای آن كه رسد مرهمی به زخم دلم چقـدر هلهله برديدة ترم كردند كجاست دست علم گيرتو علمدارم چه با اميروسپه دار لشگرم كردند پس ازشهادت اكبر ،كنارپيكرتو اسير پنجه ی درد مكررّم كردند زبارداغ گرانت شكسته شدكمرم به جسم پرپرتو چون برابرم كردند نديده بود كسي اين چنين شكسته مرا كنون نظر به دل درد پرورم كردند همين كه چشم به چشم تودوختم ديدم ميان موجه ی غم ها شناورم كردند حضور فاطمه درعلقمه گواهی داد كه خون به جان ودل پاك مادرم كردند خلل نيافته ره درعقيده ام هرگز اگرچه بعد تو بی يارو ياورم كردند نوشت كلك «وفایی»كه باشهادت تو شبيـه آينه های مكدّرم كـردند
حیدردشت بلا یاس من گلبرگ های تو جدا افتاده است عطر عباسی تو دست صبا افتاده است چون اناری سرخ پاشیده شدی برروی خاک پاره های پیکرت ازهم جدا افتاده است درهیاهوی ستم موج صدایت گم شده؟ یا که خشکیده گلویت ازصدا افتاده است؟ می شود یک بار دیگر یا اخا خوانی مرا تا ببینم پیکر تو درکجا افتاده است تیرها را دیده ام قصد زیارت کرده اند درضریح چشم تو تیری زپا افتاده است علقمه یک سو،تنت یک سو،علم سوئی دگر فاصله دربین دستانت چرا افتاده است؟ حیدر دشت بلا، شمشیر خورده برسرت! بر زمین عباس من یا مرتضی افتاده است؟ هیچ کس آبی نمی خواهدکه آب ازسرگذشت با غمت آتش به باغ لاله ها افتاده است از حضور فاطمه وز ناله های گرم او شورشی در سرزمین کربلا افتاده است زیر باران سپهر دیدۀ خون ریز من بلبل طبع «وفایی» از نوا افتاده است
زیارتگاه ازحرم یک دم بیا برسر عباس غرقه خون تا بنگری، پیکر عباس سیدی مولا حسین اشک وخون می آید ازچشم خونینم تو شدی تنها ومن برتو غمگینم سیدی مولا حسین آب مشک کودکان ریخته برخاک ازعم لب تشنگان، شد دلم چاک چاک سیدی مولا حسین جان فدای چهره ی بهتر از ماهت دست من افتاده است، برسر راهت سیدی مولا حسین درکنار علقمه ، شد زیارتگاه زائر زهرا منم، باغمی جانکاه سیدی مولا حسین ازچه مادر باز هم چشم تر دارد دست خود را اوزغم برکمر دارد سیدی مولا حسین درره عشقت حسین، بس که کوشیدم بی تو ازآب فرات، من ننوشیدم سیدی مولا حسین
کوعمویم بابا بابا زمیدان آمدی رنگت پریده با دخترت برگو چرا قدت خمیده کوعمویم بابا کوعمویم بابا * اناالیه راجعون داری تو برلب جانم زمظلومی تو افتاده در تب کوعمویم بابا کوعمویم بابا * برجسم ما ازتشنگی تابی نمانده دیگر برای تشنگان آبی نمانده کوعمویم بابا کوعمویم بابا * گرمن عمویم را دراین صحرا بجویم حاشا که با او ازعطش حرفی بگویم کوعمویم بابا کوعمویم بابا * با دخترت بابا چرا سخن نگوئی آن چه عمو گفته چرا بامن نگوئی کوعمویم بابا کوعمویم بابا * سوگند براشکت که شد ازدیده جاری با من نگو ای دخترم عمو نداری کوعمویم بابا کوعمویم بابا
دعا کن الهی زخم باغت را نبینم خموشی چراغت را نبینم اگرخواهی نمیرد زینب تو دعاکن تاکه داغت را نبینم صدچاک تورا باید که درافلاک بینم نیاید تاتورا برخاک بینم مگرزینب بمیرد ای برادر چرا باید تورا صدچاک بینم
واغربتا امشب تمام مردمانی، که عاقبت اندیش بودند درکربلا مشغول ترک، تنها امام خویش بودند صحرا پراز امن یجیب است یا فاطمه حسین غریب است2 واغربتا واغربتا واویلا2 ** آنان که غرق نور بودند، ماندند درکرببلایش با نیت شهادت ازشوق، هریک زده بوسه به پایش صحرا پراز امن یجیب است یا فاطمه حسین غریب است2 واغربتا واغربتا واویلا2 ** گاهی حسینت فاطمه جان، با یاورانش راز می گفت گاهی به محراب عبادت، ازدیده دُرّناب می سفت صحرا پراز امن یجیب است یا فاطمه حسین غریب است2 واغربتا واغربتا واویلا2 ** با دست خود بیرون کشد او، ازخاک صحرا خارها را تا آن که فردا خار صحرا، کمتر کند مجروح پارا صحرا پراز امن یجیب است یا فاطمه حسین غریب است2 واغربتا واغربتا واویلا2
وسعت غم فردا میان قتلگهت زلزله شود با ازدحام لشگریان هلهله شود روز دهم رسید و دلم شور می زند ترسم میان ما پس ازاین فاصله شود امشب کنار تو همه آسوده دل ،ولی فردا نصیب دست همه سلسله شود فردا به وسعت غم عالم ،تمام دشت درغارت خیام پر از ولوله شود امشب بگو مرا زغم بعد خود که من ترسم رباب هم سفر حرمله شود وقتی بناست سر زتن تو جدا کنند باید که در زمین و فلک زلزله شود ما را ز تازیانه نباشد غمی ،ولی پای رقیه ی تو پراز آبله شود بی تو نفس کشیدن من سخت می شود زینب چگونه هم سفر قافله شود باید که خواهرت پس ازاین با فراق تو گرم نماز نیمه شب ونافله شود
بیت الحزن من چگونه بدنت را بگذارم بروم پیکر بی کفنت را بگذارم بروم جان من روی زمین است تحمل نکنم که روی خاک تنت را بگذارم بروم یوسفم پیرهنت رفته به غارت ،زچه رو تن بی پیرهنت را بگذارم بروم به چه حالی تن عباس و علی اکبر را یادگار حسنت را، بگذارم بروم تازیانه به تنم با خط نیلی بنوشت لاله های چمنت را بگذارم بروم من علمدار غمت هستم و هرگز نشود علم سوختنت را بگذارم بروم فرصت ماندن اگر نیست،کجا گریه کنم گر که بیت الحزنت را بگذارم بروم می برم عطر غمت را همه جا،جایز نیست غم پرپر شدنت را بگذارم بروم
شهید بی کفن ای بنی اسد بیائید ، اشک غم از دیده بارید بهر این پیکر بی سر،بوریا با خود بیارد حسین من کفن به تن ندارد واویلا این بی کفن سر در بدن ندارد واویلا از میان قتلگاهش ، زمزمه آید به گوشم ناله های یا بنی ، می زند برجان خروشم حسین من کفن به تن ندارد واویلا این بی کفن سر در بدن ندارد واویلا هرطرف نظر نمایید، روی این زمین صحرا می رسد عطر بهشت از ، لاله های باغ زهرا حسین من کفن به تن ندارد واویلا این بی کفن سر در بدن ندارد واویلا یک طرف علی اکبر، یک طرف عون وجعفر روی دشت خون فتاده ، این همه جسم بی سر حسین من کفن به تن ندارد واویلا این بی کفن سر در بدن ندارد واویلا جان جانبازان راهش ، شد فدایی ره او غرق خون فتاده برخاک، قاسم وعبدلله او حسین من کفن به تن ندارد واویلا این بی کفن سر در بدن ندارد واویلا در کنار نهر علقم ، درمیان دشت مبهم مانده از سردار وسقا، پیکری پاشیده ازهم حسین من کفن به تن ندارد واویلا این بی کفن سر در بدن ندارد واویلا در فضا پیچیده این جا،ناله های آب آب است پشت این خیمه ی ویران ،جسم اصغر رباب است حسین من کفن به تن ندارد واویلا این بی کفن سر در بدن ندارد واویلا اشک و آه ناله ی من ، نذر او وپیکر او من چو عمه بوسه ام را ، می زنم بر حنجر او حسین من کفن به تن ندارد واویلا این بی کفن سر در بدن ندارد واویلا
شهادت امام سجاد علیه السلام پاسدارنهضت در تمام عمر،از نا له نوایی داشتم دردل غرق نوايم، نينوایی داشتم سينه ام از داغ گل ها،پاره پاره بود و باز درميان سينه ی خودكربلایی داشتم بار سنگين غمت ،كرده كمانم ای پدر بعد تو ،هردم به جان تير بلایی داشتم روزهایی كه سرت، ای كعبه ام بر نيزه بود برنماز عشق خود قبله نمایی داشتم زير زنجيرگران ،با ياد زخم پيكرت روی ناقه، گريه های بی صدایی داشتم درميان سنگ های شاميان ازبام ها بهرحال عمه ام، برلب دعایی داشتم برتن صدچاك وعريان تو ناله می زدم هرزمان درپيش چشمم بوريایی داشتم من به يادكام عطشان توای روح حيات دركنارآب ها، بزم عزایی داشتم پاسدارنهضت تو بوده ام ،با گریه ام درهمه جا ناله ی عقده گشایی داشتم سال ها بيمار تو بودم وليكن عاقبت دردل از زهر ستم ،گردشفایی داشتم صد هزاران چون«وفایی»درعزايم سوختند دردل هرعاشقی، محنت سرایی داشتم
قیام گریه شده به پا دردلم، خیمه ی درد و بلا اشک چهل ساله ام، چکیده برکربلا قیام گریه ،به پا نمودم دمی بدون، گریه نبودم من پسر خون خدایم حافظ خون شهدایم به ذکر کرب وبلا، گرم عبادتم من حافظ سرسبزی، باغ شهادتم من به اشک خود ره، به ظلم بستم سفیر خون ، حسین هستم من پسر خون خدایم حافظ خون شهدایم زسلسله پای من، اگرچه سائیده شد گردنم از سلسله، اگرچه رنجیده شد غم وبلارا، به جان خریدم سرپدر را به نیزه دیدم من پسر خون خدایم حافظ خون شهدایم عمه میان مقتل، زود به دادم رسید به یاری خداوند ، روح به جانم دمید وگرنه آن جا ، جان داده بودم برای مردن ، آماده بودم حافظ خون شهدایم من پسر خون خدایم به راه شام کوفه ،هزار غم دیده ام زکوفی وشامیان ، بسی ستم دیده ام زخم زبان و، سنگ لب بام زده بجانم ، شراره دشنام من پسر خون خدایم حافظ خون شهدایم ز روی نی پدر بر، عمه نظاره می کرد دیدۀ خودرا ز اشک، پر از ستاره می کرد علم به دوش ،قیام او بود کوه صبور تمام ام بود حافظ خون شهدایم من پسر خون خدایم سرم اگرسوخت از، شراره ی شامیان شرربه جانم زده، نظاره ی شامیان امان امان از، درد و غم شام محارم ما، درملاء عام من پسر خون خدایم حافظ خون شهدایم خون دل ماشده، روان زچشمان ما نیمه ی شب شد پدر، خرابه مهمان ما امان زظلم ، بنی امیّه مصیبتی شد، غم رقّیه من پسر خون خدایم حافظ خون شهدایم من که جگرپاره از، کودک وگهواره ام توهم بیا زهرکین برجگر پاره ام نیامدی و،چه دیرکردی مرا زهجران ،تو پیر کردی من پسر خون خدایم حافظ خون شهدایم
کفن دلش راداغ وغم بیت الحزن کرد وجودش را پراز رنج ومحن کرد نمی دانم چگونه با چه حالی تن صدچاک بابا را کفن کرد
آیه ی الله نور وقتی سربريده ی تو درتنوربود آن شب تنور وادی سينای طور بود جبريل با نگاه به سوی سرت حسين حيران زنورآيه ی الله و نور بود ازعرش تاكنارسر غرق خون تو تاصبح دسته دسته ملك درعبوربود چيزي كه شعله بردل افلاكيان فكند غمناله های فاطمه درآن تنور بود وقتی صدای ناله ی زهرا بلندشد گويا كه وقت خاستن نفخ صوربود باديدن شكسته جبينت زهم شكست پهلوشكسته ای كه دلش چون بلوربود قرآن ورق ورق شده بود ودريغ ودرد يك سوره اش به خاك زسم ستوربود خون گريه كن«وفایی»كه هفت آسمان پُر از فرياد غم گرفته ی جانی صبوربـود