•
بسم الله الرحمن الرحیم ✨
خب وقتشه هندزفریها رو آماده کنیم و
بشینیم پای حرفهای حضرت خالق 🌱
🔸صوت ترجمه روان و شیرینِ قرآن کریم 📖
🗓 روز شانزدهم رمضان: جزء ۱۶ 👇
•
•
🔸یه خانومی با زبون روزه، داشت به کنیزش بد و بیراه میگفت. پیامبر که صداش رو شنیدن، یه ظرف غذا برداشتن و بردن گذاشتن جلوش؛ فرمودن: «بخور!»
اون خانوم گفت: «یا رسول الله من روزهام!»
🔹پیامبر فرمودن چطوری روزهای که هرچی به دهنت میاد میگی؟ روزه که فقط آب و غذا نخوردن نیست! خدا روزه رو گذاشته تا جلوی حرفها و رفتارهای زشت آدمها رو بگیره؛ این گناهها باعث نابودی روزه میشن!
اونهایی که واقعا روزه دارن، تعدادشون کمه؛ خیلیها فقط گرسنگی میکشن!...
_________
📚 منابع:
بحارالانوار، ج ۹۶، ص ۲۹۳ و ۲۹۴
و ج ۹۷، ص ۳۵۱
_____
#روایت_من
#ماه_رمضان 🌙
💠 @shagerde_ostad
•
🔻درمورد این روایت یه نکتهای رو هم به عنوان تکمله بگم:
منظور پیامبر اکرم این نیست که رفتار و گفتار زشت، جزء مبطلات روزه هستن، مثل خوردن و آشامیدن روزه رو باطل میکنن و بعدش میتونید هرچی خواستید بخورید و هرکاری انجام بدید؛
نه! منظور اینه که روزه این طوری قبول نیست و از فلسفه روزه داری فاصله داره.
مثل روایتی که میفرماد کسی که شراب بخوره تا چهل روز نمازش قبول نیست؛ معنیاش این نیست که پس شرابخوار دیگه نماز نخونه چون قبول نمیشه! اتفاقا باید وظیفهاش رو انجام بده، اما اون نماز، نمازی نیست که باعث تقرب به خدا و بهرمندی از برکاتش بشه؛
صرفا انجام وظیفه است...
💠 @shagerde_ostad
•
🔰به قیمت شادی بچهها!
🔸از کنار خونهٔ یه زن فقیری میگذشتن، که دیدن بچههای زن دارن از گرسنگی گریه میکنن! زن برای این که بچهها خیال کنن قراره غذایی آماده بشه و کمتر بیقراری کنن، دیگش رو پر از آب کرده بود و گذاشته بود روی آتیش...
🔹امیرالمؤمنین که وضعیت رو این طوری دیدن، با عجله برگشتن، یه مقدار خرما و آرد و روغن و برنج، گذاشتن داخل یه کیسه، روی دوششون بلند کردن و با جناب قنبر راه افتادن سمت خونه اون زن.
🔸قنبر گفت: آقاجان بدید کیسه رو من بیارم! امیرالمؤمنین قبول نکردن و به راهشون ادامه دادن.
🔹به خونهٔ زن که رسیدن، در زدن، اجازه گرفتن، نشستن پای قابلمه؛ روغن و برنج رو داخل دیگ آبجوش ریختن و برای بچهها برنج درست کردن.
🔸بچهها که غذاشون رو خوردن، امیرالمؤمنین روی چهار دست و پا راه افتادن، دور اتاق میچرخیدن و بع بع میکردن. بچهها از خوشحالی قهقهه میزدن و نوبتی روی دوش حضرت سوار میشدن.
🔹وقتی از خونه اومدن بیرون، قنبر گفت: امشب یه رفتار عجیب از شما دیدم که علتش رو متوجه نشدم! میفهمم چرا برگشتید براشون غذا آوردید، اما چرا روی چهار دست و پا برای بچهها بع بع میکردین؟ آخه شأن شما...
🔸امیرالمؤمنین فرمودن: وقتی وارد این خونه شدم، بچهها از شدت گرسنگی گریه میکردن؛ دلم میخواست وقتی پام رو از خونهشون میذارم بیرون، بچهها درحالی که شکمشون سیره، بخندن...
____
📚 منبع: مفاتیح الحیاة، ص ۳۹۹
#فضائل_امیرالمؤمنین
#روایت_من
💠 @shagerde_ostad
•
🔸امام سجاد یه جا تو مناجات التائبین میفرماد:
يَا أَمَلِي وَ بُغْيَتِي
وَ يَا سُؤْلِي وَ مُنْيَتِي
فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِي سِوَاكَ غَافِراً
وَ لا أَرَى لِكَسْرِي غَيْرَكَ جَابِراً
یعنی:
امید من! آرزوی من!
خواهش من! تمنای من! خدای من!...
به بزرگی خودت قسم،
هر چی گشتم، به جز تو هیچ کسی رو پیدا نکردم که این همه خرابکاریام رو ببخشه و بپوشونه...
عزیزم! به خاطر ضربههایی که این همه گناه به منِ بندهات زده، روح و دلم شکسته؛
من جز تو کسی رو ندارم که بتونه این دردها رو درمون کنه... ❤️🩹
#سخن_دوست
💠 @shagerde_ostad
•
💢مگه خدا تو قرآن نگفته:
«ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؟
پس دعای من کجا رفت⁉️
#اینفوگرافی
💠 @shagerde_ostad
•
بسم الله الرحمن الرحیم ✨
خب وقتشه هندزفریها رو آماده کنیم و
بشینیم پای حرفهای حضرت خالق 🌱
🔸صوت ترجمه روان و شیرینِ قرآن کریم 📖
🗓 روز هفدهم رمضان: جزء ۱۷ 👇
•
•
🔰 پیامبری با یک ادعای بی سابقه!
🔸خبرش همه جا پخش شد که محمد ادعا کرده تو یک شب از مکه، خونهٔ اُمّهانی خواهر امیرالمؤمنین، رفته به بیت المقدس، بعد از اون هم به عرش عروج کرده و بهشت و جهنم و روحهای مشغول عذاب و پاداش رو دیده!
🔹مشرکین، از شنیدن همچین ادعای بزرگ و بیسابقهای خونشون به جوش اومد!
🔸رفتن سراغ پیامبر و به ایشون گفتن: تو این جمع چند نفری هستن که بیت المقدس رو دیدن؛ تو که میگی دیشب اونجا بودی، ساختمون اونجا رو توصیف کن ببینیم راست میگی یا دروغ!
🔹پیامبر نه تنها بیت المقدس رو با تمام جزئیاتش برای مشرکین توصیف کردن، بلکه یکی یکی نام بردن که فلان جا مقام فلان پیامبر بود، فلان جا مقام فلان پیامبر، فلان جا محل تولد حضرت عیسی و...
فرمودن تو راه برگشت هم که بودم، یه کاروان دیدم که شترشون رم کرده بود و دستش شکسته بود؛ من اونجا ازشون یه ظرف آب گرفتم و نوشیدم و درش رو بستم.
🔸مشرکین گفتن: از خصوصیات اون کاروان بگو؛ الان کجاست؟
پیامبر فرمودن اونها رو نزدیکهای طلوع فجر تو منطقه تنعیم دیدم. جلوشون یه شتر خاکستری رنگ حرکت میکرد که یه کجاوه روش گذاشته بودن. دیگه الان باید وارد مکه شده باشن.
🔹مشرکین قریش که این اطمینان پیامبر رو دیدن گفتن حالا معلوم میشه! با عصبانیت از جا بلند شدن و رفتن سراغ اون کاروان.
🔸ابوسفیان هرچی که از پیامبر شنیده بود رو با چشمای خودش بررسی کرد؛ از مسافرها پرسید تو منطقه تنعیم مردی با خصوصیات پیامبر رو دیدن یا نه؟ و مسافرها تائید کردن که پیامبر اون موقع اونجا بودن؛ ابوسفیان هم دیگه چارهای نداشت جز این که صداقت پیامبر رو تو ماجرای معراج تائید کنه...
#معراج
#روایت_من
💠 @shagerde_ostad
•
فکرش افتاده شبیه خورهای بر جانم
اصلا انگـــار بدت آمده از ما شایــــد... 💔
#عزیزم_حسین
💠 @shagerde_ostad
.
یه متن بذارم که باهاش خشکتون بزنه؟
نمیدونم چرا از خوندنش سیر نمیشم... 🥀
.
•
▪️مرد با صدایی رسا گفت:
- «سلام بر تو ای امام عادل، ای ماه تمام، ای شیر شجاع میدان نبرد؛ درود خدا بر تو که از تمام مردم افضلی درود و صلوات خدا بر تو و بر آل تو...
▪️ای علی! شهادت میدهم که تو به حق و صدق امیرالمؤمنینی و همانا تو وصی رسول خدا و خلیفهٔ پس از او و وارث علم او هستی.
▪️ای علی! نفرین خدا بر آنکه حق تو را انکار و مقام بزرگت را انکار نماید. تو نزد مایی در حالی که امیر و معتمد اسلام هستی هر آینه عدالت تو جهان را پر ساخته و چون باران، پیدرپی رحمت و رأفتت بر همگان برکت آورده است.»
▪️سپس در حالی که جمعیت از فصاحت و بلاغت مرد به تحسین آمده بود چند قدم نزدیک شد و نامه حاکم یمن را به امام داد علی نامه را خواند و خرسند شد.
▪️مرد دوباره با صدایی رسا و جملاتی فصیح گفت:
- «من به نمایندگی از تمام اهالی یمن، که جملگی از دوستداران تو هستند با تو بیعت میکنم پس هر جا میخواهی ما را بفرست که بی شک ما را مردانی شجاع و با تدبیر خواهی یافت.»
▪️علی لبخندی زد و گفت:
- «خداوند شما را رحمت کند.»
- «ما برای اطاعت از تو به جهان پا به گذاشته، و به فرمان تو از جهان خواهیم رفت! ما را در هر بلا و فتنهای آزمایش کن تا صدق ما بر تو آشکار گردد.»
▪️مالک به عمار نگاه کرد که با لبخند تحسین برانگیز و چشمان به شوق آمدهاش به نماینده یمنیان خیره شده بود.
▪️امام سری به تایید تکان داد و گفت:
- «نام تو چیست؟»
- «عبدالرحمن.»
- «فرزند کدام یک از یمنیان هستی؟»
- «فرزند ملجم»...
▪️سلیم به امام نگاه کرد که ناگهان در هم شد و لبخندش زایل گشته بود.
- «آیا تو مرادی هستی؟»
- «بلی یا امیرالمومنین.»
▪️امام سر به زیر افکند و در حالی که زیر لب آیه استرجاع را زمزمه میکرد در هم رفت...
📚 پس از بیست سال
💠 @shagerde_ostad
•
میرسد آوای تیغی پشت مسجدهای شهر
قاتــل مولایمــان شمشیــر صیقــل میدهـد...
🥀💔
#اخا_رسول_الله
💠 @shagerde_ostad
•
🔻چقدر این فراز ابوحمزه حال و روز ماهاست...
میفرماد:
خدایا هروقت بهت گفتم دیگه آمادهام نماز بخونم، هروقت اومدم باهات صحبت کنم، گذاشتی خوابم بگیره و حال صحبت با تو رو نداشته باشم!
موقعی که داشتم نماز میخوندم، گذاشتی از حال خوبی که من رو به تو میرسونه خارج بشم!
من چِم شده؟!... 💔
هروقت با خودم گفتم الان دیگه آمادهام برای توبه کردن، باز یه گیری افتاد توی کارم و نتونستم اون طوری که میخوای بشم و نوکریتو بکنم!...
آخدا!
شاید من رو از درگاهت بیرون کردی!
یا شاید دیگه نوکری مثل من نمیخوای!... 😭
یا شاید من رو دیدی که اون طوری که باید نوکری نمیکنم برای همین دورم کردی...
یا شاید من رو دیدی که خلاف میل تو عمل میکنم و ازم ناراحت شدی...
یا شاید دیدی من آدم دروغگوییام و دورم انداختی...
یا شاید دیدی چه بندهٔ ناشکریام و از لطفت محرومم کردی...
یا شاید دیدی سراغ اهل علم نمیرم، گذاشتی تو همین خاری خودم دست و پا بزنم...
یا شاید دیدی حواسم بهت نبوده، رحمتت رو از من دریغ کردی...
یا شاید دیدی با جماعت نااهل نشست و برخواست میکنم من رو به حال خودم گذاشتی...
یا شاید دوست نداشتی صدام رو بشنوی و دورم کردی... 😭
یا شاید به خاطر اشتباهام داری عذابم میکنی...
یا شاید به خاطر این بیحیاییام داری مجازاتم میکنی...
خدایا میشه ببخشی؟ 😭
تو قبل منم گنهکارهای زیادی رو بخشیدی!..
تو بزرگتر از اونی هستی که بخوای یکی مثل من رو مجازات کنی...
خدایا من جز تو کسی رو ندارم از تو به خودت پناه میبرم...
#ابوحمزه_ثمالی
💠 @shagerde_ostad
•
▪️یه بار امیرالمؤمنین بهش فرمودن:
میثم! یه روزی تو رو به خاطر دوستی
با من روی این نخل دار میزنن!
از اون روز میثم تا آخر عمرش با عشق
مراقب اون نخل بود و بهش رسیدگی
میکرد...
امیرالمؤمنینِ قلبم! توی این شبها،
_ من سرگذشت میثم تمارم آرزوست...
#شب_قدر
💠 @shagerde_ostad