رفتن #منیژه نزد #رستم:
هفت اسب با کاروان بود، یکی رخش و دیگر اسب باقی سران. صد شتر با بار گوهر و صد شتر جامه لشکری، چنان با های و هوی و پر سر و صدا حرکت میکردند که شهر به شهر مردم برای دیدن آنها صف میکشیدند تا به شهر توران رسیدند. وقتی به شهر خُتن رسیدند باز زن و مرد برای تماشا جمع شدند، پیران #ویسه با پهلوانان توران از شکار باز میگشت که تهمتن را در راه دید. رستم دیبا پوشید و جامی زرین به دست گرفت، ده اسب با زیورآلات در خور برای #پیران فرستاد و خود پیش رفت و آفرین کرد. خداوند طوری مقدر ساخت که پیران چهره رستم را نشناخت و گفت« از کجایی و که هستی که چنین پوی پوی به توران آمدی؟»
رستم پاسخ داد« من کوچک شما هستم! تاجری از ایران هستم که راه دشواری را برای خرید و فروش آمدم. به لطف و محبت شما امید بستم که اگر پهلوان از من حمایت کنند چارپای میخرم و گوهر میفروشم.اگر از داد شما کسی مرا نیازارد، از ابر مهربانی تان گوهر خواهد بارید.»
پس آن جام پر گوهر شاهوار را نثارش کرد و با آفرین بسیار آن ده اسب تازی نژاد را نیز به پهلوان داد. پیران که آن جام و گوهر را دید به او آفرین کرد و کنار خود نشاند و گفت« شاد و ایمن برو و تجارت کن. هر چه داری خرید و فروش کن و سپس به خان فرزندم برو و همان گونه با من بودی با او باش.»
رستم به او گفت « من با کاروانم هستم، بین ما همه نوع مردمی هست و نباید کسی از ما کم شود.»
پیران « برو جایی برایت آماده خواهم کرد و راهنمایی خواهم فرستاد.»
کلبه ای آماده کرد و برای آنها رخت پهن کرد. خبر پیچید که کاروانی از ایران به درگاه پیران رفته است، تمام خریداران و فروشندگان فرش و گوهر و دیبا راهی درگاه پیران شدند و در آن کلبه بازاری ساختند.
منیژه که باخبر شد کاروانی از ایران آمده با چشمانی پر آب نزد رستم آمد. در حالی که اشک مژگانش را با آستین پاک میکرد میگفت « تجارت پر سودی کردی و از آمدنت پشیمان نشدی، روزگار به کام تو باشد که برای هر کاری میروی ضرر نمیکنی ، همیشه خرد آموزگارت باید و خوشا ایران و خوشا روزگار ایران. خبری از #گیو و #گودرز و ایرانیان نداری؟ از ایران کسی در پی #بیژن نیامد؟ که او جوانی پهلوان از گودرزیان است و در زنجیر. جز درویشی نمیتوانم خور و خواب داشته باشم و از درد او شب و روز گریانم.»
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
به هوش مصنوعی هم بگی ایران
یاد قصه های هزار و یک شب میوفته😐😂
دادن انگشتر #رستم:
رستم از سخنان او ترسید و بر سرش فریاد زد« دور شو! نه خسرو میشناسم نه پهلوانان را، از #گیو و #گودرز آگاهی ندارم. با گفتارت مغزم را سوراخ کردی.»
#منیژه به رستم نگاه کرد و گریست. خوار شده گفت« این گفتار سرد سزاوار شما نیست. اگر جواب نمیگویی لااقل مرا از خود نران که من خود دلم ریش شده است. رسم ایران چنین است؟ که کسی به درویشان خبر ندهد؟»
رستم گفت« این چه رفتاریست زن؟ مگر اهریمن رستاخیزت کرده است ؟ تو بازار و تجارتم را بهم ریختی و من از آن خشمگینم، از تندی ام ناراحت نشو! و #کیخسرو ، من در شهر او زندگی نمیکنم و نه گیو و گودرز را میشناسم.»
سپس دستور داد تا خوراکی و نوشیدنی برای دختر گدا بیاورند.
از منیژه پرسید« تو را چه شده؟ چرا از شاه و گردان ایران میپرسی ؟»
پاسخ داد« از کار من چه میپرسی که پر درد و تیمارم. از سر آن چاه با دای پر درد به نزد تو آمدم اما بر سرم مانند جنگاوران فریاد زدی و از خداوند نترسیدی. منم! منیژه دخت #افراسیاب که آفتاب رخم را برهنه ندیده است. اکنون دلی پر درد دارم و نان و کشک غذای من است، زار تر از این چه روزگاری است که یزدان بر سرم آورده است وقتی #بیژن در آن چاه شب و روز برایش فرقی ندارد. از غل و زنجیر آهنین آرزوی مرگ دارد و من نیز از غم دیدگانم تر است. تو اگر گذرت به ایران باشد ، به درگاه خسرو اگر گیو را دیدی و یا رستم را بگو که بیژن در سختی است و اگر دیر کنید کارش تمام میشود. اگر زنده میخواهیدش بجنبید که بر سرش سنگ و آهن به زیرش است.»
رستم به او گفت« ای خوب چهر، امیدوارم هرگز مهرت نسبت به او سرد نشود، چرا نزد پدرت به خواهشگری نمیروی تا شاید تو را ببخشد و دلش برایت بسوزد؟ اگر پیشتر آزار پدرت نبود، مال و ثروت زیادی به تو میدادم.»
سپس به آشپز گفت تا خورش بیاورد. انگشتر خود را در مرغ بریان گذاشت و به همراه نان نرم به منیژه داد و گفت« این را به بیژن برسان!»
@shah_nameh1
#فردوسی :
اگر چشم داری به دیگر سرای/به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست/چنین است و این دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم/چنان دان که خاک پی حیدرم
دلت گر به راه خطا مایلست/ترا دشمن اندر جهان خود دلست
نباشد جز از بی پدر دشمنش/که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست/ازو زارتر در جهان زار کیست
نگر تا نداری به بازی جهان/نه برگردی از نیک پی همرهان
همانا که باشد مرا دستگیر / خداوند تاج و لوا و سریر
که من شارستانم علیَم دَر است / درست این سخن گفت پیغمبر است
ولادت امیرالمومنین مبارک باد 💚🙃
@shah_nameh1
هدایت شده از باستان نامه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شاهنامه
❌ گفت: اگر آریایی هستی، نهج البلاغه نخوان، شاهنامه بخوان!
👈🏻 شاهنامه را باز کردم و این بیت آمد:
منم بندهی اهل بیت نبی
ستاینده خاک پای وصی...
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاکِ پَی حیدرم
پیشتر، از نسخههای کهن شاهنامه، اسنادی ارائه کردیم که در آن، امیرالمؤمنین علی (ع) به بهترین عبارات، ستایش شده بود.
برای نمونه نسخه Philadelphia, Free Library of Philadelphia, Rare Book Department موجود در کتابخانه مرکزی فیلادلفیا ایالات متحده: (بنگرید)
و نسخه Biblioteca Nazionale Centrale di Firenze موجود در فلورانس ایتالیا: (بنگرید)
▪️ باستاننامه:
@ir_bastan
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
چرا شیرویه کشت خسرو پرویز رو؟🤯
#دایگو
..................
ظاهرا چون خسرو بر خلاف رسوم میخواست مردانشاه، پسر شیرین، رو ولیعهد کنه
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
خب چرا مردانشاه؟😑
#دایگو
..............
ببین شیرین معشوقه و سوگلی خسرو پرویز بود
حرفش نفوذ حیرتانگیزی روی خسرو داشت و اون شدیدا به مریم و پسرش حسادت میکرد و مقام شه بانویی ایران رو برای خودش میخواست
بخاطر همین خسرو تحت تاثیر اون مردانشاه پسر بزرگ شیرین رو ولیعهد کرد.
و شر به پا شد😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست داشتید کدومشون رو حذف کنید از تاریخ ایران؟
تو ناشناس بنویسید+ دلیل 😀
https://daigo.ir/secret/4207512
@shah_nameh1
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
حمله اعراب را به ایران چون اگر می زاشتن حضرت علی با گفت وگو دعوت میکرد نه با شمشیر و خونریزی مثال قضیه روی آوردن اسلام یمنی ها( بخشی از حکومت ساسانیان بودند )
#دایگو
............
جالبه
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
حمله مغولان
اگه چنگیزو جلو حملشو میگیرفتیم اون موقع تیمورم جرئتشو نمیکرد حمله کنه
کتابخانه و ایناهم سوخته نمیشد
#دایگو
............
هوم الان کلی علم داشتیم