نام : #پیران ( از پسران #ویسه )
ملیت : تورانی 🏴
جایگاه : وزیر #افراسیاب
چرخه : کیانیان 🌞
پرچم : بفش رنگ 🟪
#معرفی_شخصیت
@shah_nameh1
نام : #گلباد
ملیت : تورانی 🏴
جایگاه: پهلوان از فرزندان #ویسه ( خاندان ویسگان)
چرخه : کیانی🌞
#معرفی_شخصیت
@shah_nameh1
نام : #نستیهن
ملیت : تورانی 🏴
جایگاه: سردار (از پسران #ویسه )🛡⚔
چرخه : کیانیان 🌞
#معرفی_شخصیت
@shah_nameh1
هدایت شده از شاهــنامهٔ فردوســی
نام : #گلباد
ملیت : تورانی 🏴
جایگاه: پهلوان از فرزندان #ویسه ( خاندان ویسگان)
چرخه : کیانی🌞
#معرفی_شخصیت
@shah_nameh1
باخبر شدن #افراسیاب :
#تژاو خسته و ناراحت نزد افراسیاب آمد و گفت « سپهدار #طوس با لشکری انبوه آمده و #بلاشان و لشکریانش را هم کشته و مرز و بوم را به آتش کشیده »
افراسیاب که شنید ، ناراحت شد و دنبال چاره گشت
به پیرانِ #ویسه گفت « بهت گفتم سپاه جمع کنی ، اما تنبلی کردی حالا نه کاخ و نه اسبان و لشکریان نمیمانند و تمام خویشان مان برده خواهد شد
امروز دیگر درنگ نکن »
#پیران از درگاه افراسیاب بیرون آمد و سپاه را آماده کرد و پهلوانان را در جناح های مختلف گمارد
سوی راست #بارمان و تژاو و سوی چپ #نَستیهَن
صدای طبل های جنگی بلند شد و گونه گونه پرچم بالا آمد و صد هزار نفر ، گروها گروه سوی جنگ میرفتند
پیران گفت « از راه کوتاه بروید تا از آمدن مان آگاه نشوند و ناگهان بهشان حمله کنیم »
سپس کارآگهانی فرستاد تا از لشکر طوس خبر بیاورند
کارآگهان رفتند و لشکریان را در عیش و نوش دیدند و برگشتند به پیران گفتند « آنها همه مست و بی هوش اند و من سپاهی ندیدم»
پیران رو به لشکریان گفت « تا کنون چنین موقعیتی با ایران نداشتیم » سپس سی هزار نفر گزین کرد و نیمه شب بدون سر و صدا سوی ایرانیان رفتند و هفت فرسنگ از لشکر فاصله گرفتند
اول به گله حمله کردند و هر چه بود کشتند ، سپس سوی ایرانیان که مست خفته بودند، رفتند ...
#گیو در خیمه بیدار بود و تا صدای جنگ را شنید بیرون آمد و لشکریان دشمن را مقابلش دید
سریع اسبی برداشت و به خیمه سرای طوس رفت
ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı
𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
انتقام #بهرام :
#تژاو به جنگ با بهرام رفت که بهرام را نیزه به دست دید و گفت « یک مرد پیاده و چندین سوار ... سر بزرگان توران را کشتی ، و حالا وقت آن است که سر خودت را از دست دهی »
سپس رو به لشکر خودش گفت « تیر و نیزه و گرز بیرون کشید و انتقام بگیرید »
بهرام کمان را به زه کرد و با تیر بارانش جلوی تابش نور را گرفت بعد از تیر نیزه به دست گرفت و دریای خون درست کرد ... بعد از نیزه گرز برداشت و بعد از آن هم شمشیر
وقتی بسیاری از سپاهیان توران را کشت و خسته شد ، تژاو شمشیر برداشت و حمله برد و دست بهرام را قطع کرد و خون بیرون پاشید ...
تژاو ستمکار بعد از این کار از شرم فرار کرد ...
.....
وقتی خورشید غروب کرد دل #گیو نگران برادرش شد ، به #بیژن گفت « برادرم نیامد باید به دنبالش برویم ببینیم چه شده »
گیو و لشکرش به دنبال بهرام رفتند و دشت را سراسر پر از کشته دیدند و بهرام را در خاک و خون و بدون دست دیدند و خون گریه کردند ...
وقتی بهرام به هوش آمد و خشمگین به گیو گفت « برو و انتقام برادرت را از تژاو بگیر ، #پیران #ویسه اول مرا دید و بعد از آن لشکر چین ( منظور همان توران ) بر من تاختند و تژاو ستمکار من را خسته ، زخمی کرد »
بهرام که اینها را گفت گیو گریه کرد و به خداوند سوگند خورد که « هرگز کلاه خود از سرم بر نمیدارم مگر کین بهرام را بگیرم »
@shah_nameh1
نبرد های تن به تن :
از این سو #طوس سپاه را با نظم فراوان چیده بود و لشکریار بسیار به طوس آفرین می گفتند چراکه او #هومانِ #ویسه را از جنگ فراری کرده بود ...
طوس به #گودرز گفت « ما باید منیت کرا کنار بگذاریم تا خداوند مارا در جنگ یاری کند ، وگرنه عاقبت خوشی نداریم ، همه نامداران زرینه کفش ، با درفش کاویانی در پایه کوه بمانید و از جای نجنبید چراکه سپاه دشمن دویست برابر ماست »
گودرز به او گفت « اگر خداوند یار ما باید ، تعداد مهم نیست ، تو نگران نباش و دل را به خدا بسپار و سپاه را آماده کن »
طوس سپاه را آماده کرد و گودرز جناح راست سپاه را نگه داشته بود و #رهّام سمت چپ سپاه
سپاه را به حرکت درآورند و سراسر دشت را گرز ها و پرچم ها گرفته بود ....
طوس به گودرز گفت « ستاره شناسان به من گفته بودند که وقتی از امشب سه پاس بگذرد ، شمشیر پهلوانان خون به پا خواهد کرد ، اما میترسم کسی که خون میریزد سپاه دشمن باشد »
#شیدوش و رهام و #گستهم و #گیو ، #خُرّاد زره دار و #برزین خسته اما کینه خواه بودند ...
صدای فریاد لشکری طوری بلند بود انگار که در نیمه شب دیو ها فریاد بزنند
از آن سو هومان سپاهش را به هر سو میراند
پهلوانان ایران تن به تن با سپاهیان دشمن میجنگیدند #گرازه با #نهِل میجنگید ، #بیژن با #گلباد ، #شَطرَخ هم با گیو دلاور
گودرز هم با #پیران و هومان با طوس ...
هومان به سپاهیانش گفت « تا من گفتم حمله کنید و جان شیرین تان را در راه وطن بدهید ، باید زمین را از ایرانیان تهی کنید»
از این طرف هم طوس به سپاه گفت « نترسید و فرار نکنید ، ببینیم در این جنگ گرز کدام یک پیروز خواهد شد »
@shah_nameh1
رویارویی #پیران و #رستم :
با گریه نزد #خاقانچین رفت و گفت« وقتی دیدم #کاموس کشته شد دل من گمان برد که این رستم پیلتن است. حتی #افراسیاب هم به جنگ بیاید کسی پشت او را نمیبیند ( فرار نمیکند) دیو از او فراریست. او دایه #سیاوش بود و مانند پدر به او جنگ می آموخت. اکنون میروم تا ببینم چه میخواهد.»
خاقان گفت« نزد او برو و با نرمی سخن بگو. اگر آشتی بخواهد هدیه بده و باز گرد. اما اگردر پی نبرد است ما نیز خواهیم جنگید. تن او که از آهن نیست او نیز از گوشت و پوست است. ما سیصد برابر آنهاییم. این زابلی مرد حتی اگر زور پیل داشته باشد چنان پیل بازی کنم که دیگر نجنگد»
پیران با ترس به سپاه ایران آمد و گفت« ای مرد جنگجوی! شنیدم از لشکر توران مرا خواستی، من آمده ام تا سخنانت را بشنوم.»
رستم گفت« نام تو چیست و برای چه آمدی؟»
پیران پاسخ داد« پیران منم! سپهدار توران، از #هومان #ویسه مرا خواستی. تو کیستی؟»
رستم پاسخ داد« منم رستم زابلی!»
پیران نزد رستم آمد و رستم گفت« از خسرو و از مادرش دخت افراسیاب بر تو درود»
پیران نیز گفت« درود یزدان بر تو باد. از یزدان سپاس گذارم که تو را دیده ام. #زواره و #فرامرز شاد و سلامت اند؟ که جهان بی نیاز از آنان نباشد. میخواهم چیزی به تو بگویم که گله کردن کوچکان از بزرگان است. درختی کاشتم که بارش زهر بود. من برای سیاوش مانند پدر مقابل بدی ها سپر بودم و درد و رنج فراوان کشیدم که ایزد شاهد من است تا اینکه بلا بر سرم آمد و ناله و شیون در خانه من بر پاست....
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
ادامه: همیشه خون گریه میکنم و گرفتار پزشکم . از این کار بر من هم آسیب رسیده. وقتی از سرنوشت #سیاوش
بازگشت #پیران :
پیران به او گفت« میروم و هر چه گفتی را به لشکریان خواهم گفت و فرستاده ای هم نزد #افراسیاب میفرستم.»
سپس مانند باد خودش را به لشکر توران رساند و هر کس #ویسه نژاد بود را جمع کرد و با آنان گفت« ان شیر دل #رستم است! بزرگان #زابلستان و #کابلستان نیز همراه او آمده اند. از ترکان گناه کار میخواهد. اما که میداند از این جمع گناه کار کیست؟ این بوم ویران میشود و پیر و جوانی در توران نمیماند. به او گفتم که آتش کین روشن نکن که خودت نیز میسوزی اما آن جفا پیشه فرمان مرا نپذیرفت. از این پس نه شاه ماند نه تاج و سپاه. از این پس توران تاراج خواهد شد و ما را زیر سم اسبان خواهند کوفت. دلم برای #هومان و #رویین میسوزد که دل رستم پر از کین اوست. نزد #خاقانچین میروم.»
نزد خاقان چین رسید اما از خیمه او صدای ناله و گریه شنید که چند تن از خویشان #کاموس میگفتند « کار افراسیاب تمام است، برای چه وقتی سپاه نداشت به جنگ ایران آمده است؟ بهتر است لشکر کشان سوی چین برویم و با سپاهی مجهز تر به انتقام کاموس بازگردیم. از سگسار و بزگوش و #مازندران سپاهی بیاوریم و #سیستان را به آتش بکشیم اگر افراسیاب دنبال جنگ است نه آرام و نه خواب نباید داشته باشد.»
پیران که شنید متعجب شد و با خود گفت«بیچارگان نمیدانید چه کسی به جنگ با شما آمده که زمان مرگ تان نزدیک است.»
@shah_nameh1
رفتن #منیژه نزد #رستم:
هفت اسب با کاروان بود، یکی رخش و دیگر اسب باقی سران. صد شتر با بار گوهر و صد شتر جامه لشکری، چنان با های و هوی و پر سر و صدا حرکت میکردند که شهر به شهر مردم برای دیدن آنها صف میکشیدند تا به شهر توران رسیدند. وقتی به شهر خُتن رسیدند باز زن و مرد برای تماشا جمع شدند، پیران #ویسه با پهلوانان توران از شکار باز میگشت که تهمتن را در راه دید. رستم دیبا پوشید و جامی زرین به دست گرفت، ده اسب با زیورآلات در خور برای #پیران فرستاد و خود پیش رفت و آفرین کرد. خداوند طوری مقدر ساخت که پیران چهره رستم را نشناخت و گفت« از کجایی و که هستی که چنین پوی پوی به توران آمدی؟»
رستم پاسخ داد« من کوچک شما هستم! تاجری از ایران هستم که راه دشواری را برای خرید و فروش آمدم. به لطف و محبت شما امید بستم که اگر پهلوان از من حمایت کنند چارپای میخرم و گوهر میفروشم.اگر از داد شما کسی مرا نیازارد، از ابر مهربانی تان گوهر خواهد بارید.»
پس آن جام پر گوهر شاهوار را نثارش کرد و با آفرین بسیار آن ده اسب تازی نژاد را نیز به پهلوان داد. پیران که آن جام و گوهر را دید به او آفرین کرد و کنار خود نشاند و گفت« شاد و ایمن برو و تجارت کن. هر چه داری خرید و فروش کن و سپس به خان فرزندم برو و همان گونه با من بودی با او باش.»
رستم به او گفت « من با کاروانم هستم، بین ما همه نوع مردمی هست و نباید کسی از ما کم شود.»
پیران « برو جایی برایت آماده خواهم کرد و راهنمایی خواهم فرستاد.»
کلبه ای آماده کرد و برای آنها رخت پهن کرد. خبر پیچید که کاروانی از ایران به درگاه پیران رفته است، تمام خریداران و فروشندگان فرش و گوهر و دیبا راهی درگاه پیران شدند و در آن کلبه بازاری ساختند.
منیژه که باخبر شد کاروانی از ایران آمده با چشمانی پر آب نزد رستم آمد. در حالی که اشک مژگانش را با آستین پاک میکرد میگفت « تجارت پر سودی کردی و از آمدنت پشیمان نشدی، روزگار به کام تو باشد که برای هر کاری میروی ضرر نمیکنی ، همیشه خرد آموزگارت باید و خوشا ایران و خوشا روزگار ایران. خبری از #گیو و #گودرز و ایرانیان نداری؟ از ایران کسی در پی #بیژن نیامد؟ که او جوانی پهلوان از گودرزیان است و در زنجیر. جز درویشی نمیتوانم خور و خواب داشته باشم و از درد او شب و روز گریانم.»
@shah_nameh1
رسیدن پیام #گودرز به #پیران :
و هر چه از اموالت در خور شهریار است نزد او میفرستم. و دیگر که پسرت و دو تن از برادرانت را نزد من گروگان بفرستی تا وفاداری ات ثابت شود.
آنگاه دو راه انتخاب داری، اول اینکه خود و دودمانت نزد #کیخسرو بروی و من به تو قول میدهم کیخسرو تو را به مقام خوبی میرساند. اما اگر از شاه ترکان میترسی به چاج برگرد و اگر دلت با #افراسیاب است نزد او بمان و با ما نجنگ. اگر بخواهی بجنگی بدان که من زور شیر دارم و چنگ پلنگ و در توران تاج و تختی به جا نخواهم گذاشت. اگر توان جنگ با من را داری سپاه بیاور تا گناهکار از بیگناه شناسایی شود. اگر پند مرا نشوی پشیمان خواهی شد زمانی که پشیمانی سودی ندارد.»
پهلوان این سخنان را به پسرش گفت و او را راهی کرد. #گیو به بلخ رفت و همان طور که گودرز گفته بود مسی را نزد پیران فرستاد.
سپاه گیو آن شب از بلخ تا #ویسه گرد رفتند که پیران در آن شهر زندگی میکرد. فرستاده نزد پیران رسید و پیران سپاه را دید و به او گفتند« گیو با ویژگان به بلخ رسید.»
پیران بلافاصله دستور داد بر طبل جنگی بکوبند و دوازده هزار سپاهی را بیرون کشید. از آنان دو گروه را در ویسه گرد گذاشت و با باقی به سوی جیحون راهی شد.
به رود جیحون رسید و سپاهی لشکریان و برق نیزه ها را از آن سوی رود دید.
با گیوِ گودرز دیدار کرد و دو هفته گفت و گویشان طول کشید. پیران سخنان او را شنید و دانست که ترکان گناهکار شمرده شدند و بزرگان ایران لشکر کشیده اند.
پیران نیز در اولین فرصت پیامبری نزد افراسیاب فرستاد« گودرز گشوادگان سپاه کشیده و پسرش را نزد من فرستاده و تهدید میکند. منتظر فرمان شاه خواهم ماند.»
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
رسیدن پیام #گودرز به #پیران : و هر چه از اموالت در خور شهریار است نزد او میفرستم. و دیگر که پسرت و
اینجا هم جایی داریم به نام ویسه گرد
که میدونید #ویسه پدر پیران هست😀👌
و احتمالا ویسه این شهر رو بنا کرده ، همون طور که سیاوش شهری ساخت و اسمش رو گذاشتن #سیاوش_گرد 😃❤️
ظاهراً این رسم ترکا بود✅