eitaa logo
۰﴿پِلاكِ۳۱۳ــــ﴾۰
523 دنبال‌کننده
388 عکس
74 ویدیو
3 فایل
بسم رب الحسین علیه السلام عشق یعنی استخوان و یك پلاك سالها تنهای تنها زیر خاك .... ✅مرگ تاجرانه... در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، شهادت یعنی برگ برنده..🌱🌷 منتظر نظرات و کتب پیشنهادی شما هستیم... @ia_zahra_j12
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴شهادت، واژه‌ای دیگر ندارد از این بهتر کسی در سر ندارد نشان دادید این رزق الهی صف اول، صف آخر ندارد.. 💠خادم الرضا علیه السلام|•🕊🥀🏴
حرف زد، مسخره کردند.. راه رفت، مسخره کردند.. سفر استانی رفت، مسخره کردند.. 🔸چه زیبا گفت: بعضی ها در تشییع پیکر او برای عذرخواهی می‌آیند..🌱 💠سیدالشُّهدای خدمت|•🕊🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴ای خادم‌الرضا به رضا می‌سپارمت با چشمِ تر به موج دعا می‌سپارمت نمرود گرم هلهله و پایکوبی است در شعله‌های مِه، به خدا می‌سپارمت.. 💠شهید جمهور|•🕊🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴ای خادم‌الرضا به رضا می‌سپارمت می‌بارم و به سیل بُکا می‌سپارمت بسته‌ست جاده، راه تو تاریک‌تر شده برپا بمان! به راهگشا می‌سپارمت.. 💠رئیسی عزیز|•🕊🥀
💠 کتاب گنجشک‌های بابا..|🌱🏴 💠شهید مرتضی کریمی شالی|•🕊🥀 کتاب گنجشک‌های بابا به قلم هاجر پور واجد، زندگی، سرگذشت و خاطرات شهید مدافع حرم، مرتضی کریمی شالی را به تصویر کشیده است. داستان این کتاب، از زمان تولد مرتضی کریمی یعنی از بهمن ماه ۱۳۶۰ آغاز می‌شود مرتضی در هیاهوی روزهای جنگ تحمیلی عراق و ایران متولد شد و هنگام تولد او، پسردایی‌اش شهید شد. مرتضی کریمی در خانواده‌ای مذهبی و انقلابی بزرگ شد. در ۲۲ سالگی ازدواج کرد و در حالی که ۱۲ سال از زندگی مشترکش گذشته و صاحب ۲ فرزند بود، با هدف دفاع از حق در دی ماه سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد او پس از ۱۱ روز در ۲۱ دی ماه و در اطراف محلی که برای به عقب آوردن آمبولانسی که حامل پیکرهای شهدا و مجروحین بود، رفته بود توسط تک تیراندازان داعش مورد هدف قرار گرفته و به شهادت رسید..🍃 🏴﴿رهسپاریم با ولایت تا شهادت﴾🏴 پِلاٰكِ۳۱۳🕊🥀 💠https://eitaa.com/shahadat31312 ۲۹
💠کتاب فانوس حرم..|🌱 💠شهید محسن فانوسی|•🕊🥀 فانوس حرم، روایتی بر اساس زندگی‌نامه شهید مدافع حرم محسن فانوسی به قلم زینب شعبانی است. 🔶بخشی از کتاب: دایی، کجا میری؟ باز که رفتی؟ دایی جون، شما بازی کنید من میام. باز ما را وسط کوچه رها کرد و رفت. صدای اذان که می‌آمد هر کاری داشت رها می‌کرد و می‌رفت. سن زیادی نداشت. دایی ۱۲ ساله بود و من ۵ سال از او کوچک تر بودم. خانه‌های ما روبروی هم بود. بیشتر مواقع با هم بودیم و همین باعث شده بود خیلی به هم وابسته باشیم. تابستان‌ها، دایی محسن روزی نیم کیلو انجیر از مغازه بابا بزرگ می‌گرفت و آب انجیر درست می‌کرد و جلوی همان مغازه بابا بزرگ بساط می‌کرد. من هم تا شب کنارش می‌نشستم. هر وقت تشنه می‌شدم دایی یک لیوان آب انجیر خنک به من می‌داد که داخلش چهار یا پنج تا انجیر بود. اول آبش را می‌خوردم و بعد هم آرام آرام انجیرها را می‌خوردم و طوری می‌خوردم که دیرتر تمام شود..🍃 🌷﴿رهسپاریم با ولایت تا شهادت﴾🌷 💠پِلٰاكِ۳۱۳🕊🥀 💠https://eitaa.com/shahadat31312 ۳۰
💠سیره شهداء|🌱 چشمانش مجروح شد منتقلش کردند تهـران محسن بعد از معاینه دکتر پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید: براچی این سوال رو می پرسی؟ محسن گفت: چشمی که برا امام‌حسین(علیه السلام) گریه نکنه بدرد من نمی‌خوره... 💠شهیدمحسن درودی|•🕊🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠کتاب شهید خدمت..|🌱 💠شهید سید ابراهیم رئیسی..|•🕊🥀 پدرش از منبری هاى معروف خراسان بود هنوز سید ابراهیم پنج سالش تمام نشده بود که پدرش درگذشت، اما پدر، دو پسر و دو دخترش را طورى تربیت کرده بود که با سختى آشنا بودند و نازپرورده نبودند سید ابراهیم تابستان ها براى خودش کار و کاسبى راه انداخته بود از دستفروشی در خیابان های منتهی به حرم مطهر امام رضا علیه السلام تا کار طاقت فرسا در مرغدارى بعدها که طلبگى را انتخاب کرد، تابستان هایش را به کار مى گذراند خرج و مخارج خانه و پول کتاب هاى درسى اش را از این راه بدست مى آورد آن روزها زندگى کردن با پنج تومان شهریه سخت بود دیر به دیرمى توانست براى مادر و خواهرش گوشت و برنج بخرد هر از چندگاهی هم که حق الزحمه خوبى به دستش می رسید، کمى گوشت هم مى خرید و به خانه مى برد..🍃 🌷﴿رهسپاریم با ولایت تا شهادت﴾🌷 💠پِلٰاكِ۳۱۳ 💠https://eitaa.com/shahadat31312 ۳۱