eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.4هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
11هزار ویدیو
116 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17047916426917 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟💠﷽💠🌟 💌 @shahadat_arezoomee 🌸 ارواح در عالم برزخ (قسمت ۲) ◾️عمویم دوباره صورتش را به من نزدیک کرد و شهادتین را به من تلقین نمود. همین که خواستم زبانم را تکان دهم دوباره شیاطین به تلاش افتادند اما این بار از راه تهدید وارد شدند... 💥 لحظه عجیبی بود، از یک طرف آن شخص سفید پوش با کارهای عجیبش و از طرف دیگر اصرار عمویم بر گفتن شهادتین و از سوی دیگر ارواح خبیثه که سعی در ربودن ایمان، در آخرین لحظات زندگیم داشتند. 💠زبانم سنگین و گویا لب‌هایم بهم دوخته شده بود. واقعاً درمانده شده بودم. دلم می‌خواست از این وضع رنج آور نجات می‌یافتم اما چگونه؟ از کدام راه؟ به وسیله چه کسی؟ ✨ در این کشاکش ناگهان از دور چند نور درخشان ظاهر شدند، با آمدن آن‌ها مرد سفیدپوش به تعظیم ایستاد و آن چهره‌های ناپاک فرار کردند، 💫 هرچند در آن لحظه آن نورهای پاک و بی نظیر را نشناختم اما بعدها فهمیدم که آن‌ها ائمه اطهار (علیم السلام) بودند که در آن لحظه حساس به فریاد من رسیدند و از برکت وجود آن‌ها چهره‌ام باز و سبک شده، لب‌هایم را تکان دادم و شهادتین را زمزمه کردم. 🌼 در این لحظه دست‌های آن سفیدپوش از روی صورتم گذشت و من که در اوج درد و رنج بودم ناگهان تکانی خورده و آرام شدم. ✅انگار تمام دردها و رنج‌ها برای اهالی آن دنیا جا نهاده بودم، زیرا چنان آسایش یافتم که هیچ‌گاه مثل آن روز آزادی و آرامش نداشتم .. ✳️حال زبان و عقلم به کار افتاده بود، همه را می‌دیدم و گفتارشان را می‌شنیدم. 🔆در این لحظه نگاهم به آن مرد سفیدپوش افتاد. پرسیدم: تو کیستی؟ از من چه می‌خواهی؟ همه اطرافیانم را می‌شناسم جز تو. 🔰گفت: تا حال باید مرا شناخته باشی من ملک الموت هستم. از شنیدن نامش ترس و اضطراب وجودم را لرزاند. ⚜ خاضعانه در مقابلش ایستادم و گفتم: درود خدا بر تو فرشته الهی باد، نام تو را بارها شنیده‌ام با این حال در آستانه مرگ هم نتوانستم تو را بشناسم، آیا برای تمام کردن کار از من اجازه می‌خواهی؟ ♦️فرشته مرگ در حالی که لبخند می‌زد گفت: من برای جدا کردن روح از بدن، محتاج به اجازه هیچ بنده‌ای نیستم و تو هم اگر خوب دقت کنی دار فانی را وداع گفته‌ای، خوب نگاه کن آن جسد توست که در میان جمع بر زمین مانده است. 🔷به پایین نگاه کردم. وحشت و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود. جسدم در میان اقوام و آشنایان بدون هیچ‌گونه حرکتی بر زمین افتاده بود و همسر و فرزندان و بسیاری نزدیکانم، در حالیکه در اطراف جنازه‌ام خیمه زده بودند، ناله و فریادشان به آسمان بلند بود،با خود اندیشیدم: اینان برای چه و برای که این‌گونه شیون می‌کنند؟! 🌷 ادامه دارد.... 💌 @shajadat_arezoomee °۩﴿اَعجازٔ اِلَهي﴾۩° 🌟💠🌓💠🌟
؟ ══🍃💚🍃══════ صبحونه دو تا لقمه به زور خوردم که حالم تو مزارشهدا🌷 بد نشه به سمت کمدم حرکت کردم بهترین مانتو و روسریم و درآوردم بعد از پوشیدن کامل لباس چادرم و برداشتم اول بوش کردم بعد بوسیدمش 😘 عطر چادر مادرم خانم زهرا رو میده..🍃 همیشه چادرم حالم رو خوب میکرد با اون، حسی داشتم که هیچ جای جهان پیدا نمیشه😍 با یک حرکت چادرم رو روی سرم گذاشتم کیف پولم رو چک کردم گوشیم و برداشم و با آژانس🚕 تماس گرفتم ماشینی برای گلزار شهدا گرفتم زنگ در به صدا در اومد برای اخرین بار تو آینه خودم رو برنداز کردم ماشین به سمت جایی حرکت کرد که پدر قهرمانم✌️💪 انجا ارام به خواب رفته بود توی راه کل حرفهایی که قرار بود به باباییم بگم مرور میکردم از ورودی مزار گلاب خریدم و چند شاخه گل یاس💐 اخه از مامان شنیدم که بابا خیلی گل یاس رو دوست داشت مامان میگفت بابا برای خواستگاری یه دست گل بزرگ گل یاس اورده بود به سمت مزار🌷 پدر حرکت کردم وقتی درست رسیدم رو به روی مزار پدر اروم کنار مزارش زانو زدم گلاب رو، روی مزار ریختم و با دست مزار رو شستم درحال چیدن گلها روی مزارش شروع کردم به صحبت کردن -سلام بابایی دلم برات تنگ شده بود😢😢 بابا یه عالمه خبر برات دارم یسنا کوچولو نوه‌ات راه میره🚶‍♀ بابا انقدر جیگره😍 راستی بابا کارنامه‌ام رو دیدی این ترمم همه نمراتم بالا ے۱۷ است بابا حسین داداشی بازم رفته بازم دلشوره نگرانی شروع شد😔 بابا تو رو خدا دعا کن داداشم سالم بگرده راستی فدایی بابا بشم از امشب نذرت میدیما🍃 خم شدم مزار و بوسیدم 😍 اشکم پاک کردم و تمام قد جلوی بابا ایستادم کمی چادرم رو با دستم پاک کردم تا گردو خاکش برطرف شه و به سمت خونه خاله راه افتادم دیگ دیگ -سلام زهلا دون خم شدم لپشو بوسیدم😘 سلام خانم خوبی؟ -مرشی دختر خاله یلدا ۵ سالش بود عاشقش❤️ بودم بعضی از حروف نمیتونه بگه -خب یلدا خانم بقیه کجان سرش و خاروند و گفت: تو حیاطن.. 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش ══🍃💚🍃══════ صلوات بِـفـرِښـٺ‌مُـۏمِـڹ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
🌸🌸🌸 🔊 : بعضیا میگن: خب حاج آقا به ما بگید چطور به رفیقای بی نمازمون بگیم که نمازبخونن❓🤔 چطور قانعشون کنیم⁉️ ✅ عزیز من، شما اصلا لازم نیست به اونها بگی بیان نماز بخونن!😊 اول ببین خودت با خوندنت چه گُلی به سر خودت زدی❕❕ خود نمازخونت رونشون بده،👌🏻👏🏻 لذتی که از نماز خوندن بردی رو نشون بده به اهل عالم؛ " اونوقت .." بزار حرف آخر رو بزنم اصلا " هرچی بی نماز تو عالم هست تقصیر نمازخوناست "🤔❓ اینکه بی نمازا نماز نمیخونن مال اینه که: به ما نمازخونا نگاه میکنن میگن: تو مثلا نماز خوندی چیکار کردی❓ چه فایده ای برات داشته❓ مثلا صورتت گل انداخته از مناجات باخدا؟❓ که بگی چه کِیفی کردی که دیگری هم بیاد؟❓ خب اینجوری میگن دیگه! اگه نگن هم اینجوری می بینن!!!😉 پیش خودشون میگن: بندگان خدا دارن خودشون رو اذیت میکنن!❌ تازه نمازنمیخونه کسی, کِيف هم میکنه. و وقتی ما میریم نماز میخونیم برای ما تاسف میخوره! میگه نگاه کن چه خودشو گرفتارکرده، اینم جزو نمازخوناست..🤕 درحالی که واقعا وقتی ما رو میبینه باید احساس حقارت کنه!👌🏻 اگه نماز وجودتو کرده باشه، "بقیه جذب میشن"👏🏻 یه قاعده ی عمومی هست اونم این که: "تا خوبها خوبتر نشوند، بدها خوب نمی شوند" چیکار کنیم همه نمازخون بشن؟🤔 *یه کاری کنید اونایی که نمازخون هستند بهتر بشن." همین! اونوقت میان بهت میگن: تو چرا اینقدر با نشاطی😊 توچرا کینه به دل نمی گیری؟؟ توچرا حسرت نمیخوری🤔 تو چرا عصبی نمیشی؟؟ تو چرا انقدر منظم و دقیق و عاطفی هستی⁉️ شما هم میگی: والا فکرکنم ... ..... 🌸🌸 🌸🌸
✍️ 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. 💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. 💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. از که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. 💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم می‌کرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟» 💠 زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!» خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. 💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. 💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ و بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. 💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! 💠 دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» 💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد... ✍️نویسنده: 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
🍃🌸۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌸 معناشناسی آرامش 🔻آرامش، اسم مصدر از آرميدن است(۲) 🔻 و در لغت به معنای سکون، بی حرکتی، بی جنبشی، بی صدایی، آسودگی، امنیت، سنگینی، وقار و طمأنینه است.(۳) 🔻این مفهوم، در برابر و به كار مى رود و به حالت و صفت روانى و قلبى خاص👇 🔹احساس رضایت از گذشته 🔹احساس شادی نسبت به حال 🔹و احساس امید به آینده گفته مى شود که همراه با و است(۴) و دارای آثار فردی و اجتماعی است. ✍برای دستیابی به ، کافی است بر اساس قاعده تُعرَفُ الأشیاءُ بِأضدادِه ، به واژه های متضاد آن کمی دقت کنیم؛ ❌دلهره، اضطراب، ترس، تشویش، استرس، حزن و اندوه، غم و غصه و یا وحشت، برخی از این واژگان اند. 👇در قرآن واژگان زیر به معنای آرامش به کار رفته اند ۰ 🔸اطمينان: (رعد/۲۸) 🔸تثبيت فؤاد (هود/۱۲۰) 🔸 ثَبات (انفال/۱۱) 🔸سُبات (فرقان/۴۷) 🔸ربط قلب (کهف/۱۴) 🔸سَكَن (توبه/۱۰۳ و انعام/۹۶) 🔸سكينه (فتح/۴) 🔸امن (انعام/۸۲) 🔸سِلم و سلام (بقره/۲۰۸، یونس/۲۵، مائده/۱۶) 🔸و رَوح (واقعه/۸۲) به معنای آرامش به کار رفته است. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 پي نوشت : [۲]. فرهنگ دهخدا، ج ۱، ص ۹۸. [۳]. فرهنگ سخن، ج ۱، ص ۷۴. [۴]. دائرة المعارف قرآن کریم، ج ۱، ص ۱۵۳. 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
✨﷽✨ ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ ✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودِعِ فیها بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُک✨ ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ ❤️ ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها 🔹بنا به نقل روایات صحیح حضرت زهرا روز جمعه بیستم جمادی‌الثانی سال دوم یا پنجم بعثت در مکه به دنیا اومدن. 🖋امام صادق علیه السلام میفرمایند: حضرت فاطمه در بیستم جمادی‌الثانی که چهل و پنج بهار از عمر پیامبرﷺ گذشته بود متولّد شد و مدت هشت سال در مکه و ده سال در مدینه زندگی کرد."۱" ▫️ کیفیت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها ✨چون آثار ولادت ظاهر شد حضرت خدیجه کسی رو به سراغ زنان قریش فرستاد و از اونها کمک خواست ولی اونها جواب دادند:(تو به حرف ما گوش نکردی و با یتیم ابوطالب که مردی فقیر است ازدواج نمودی بنابراین ما نیز آماده همکاری نیستیم.) ⭐️در این هنگام پروردگار عالم چهار نفر از زنان بهشتی رو به سوی خدیجه فرستاد که ایشون از دیدن اونها به وحشت افتادن. یکی از اونها گفت:(خدیجه نگران مباش،ما از جانب خدا برای کمک تو فرستاده شده‌ایم. من "سارا" زن حضرت ابراهیم و آن دیگری "آسیه" دختر مزاحم و نفر سوم "مریم" دختران عمران میباشد و بالاخره نفر چهارم "کلثوم" خواهر موسی بن عمران است. اینک ما حاضریم در این لحظات حسّاس تو را یاری کنیم) 💠هر کدومشون یک طرف خدیجه رو احاطه کردند و برنامه زایمان بخوبی انجام شد. 😍در این حال ام الائمه حضرت زهرا با قدومشون دنیا رو روشن کردند. 🌸بدن مبارک ایشون رو با آب کوثر غسل دادند و با پارچه های بهشتی پوشوندند و معطر کردند. در این هنگام حضرت زهرا خواستند که سخن بگن و گفتند: شهادت میدهم به یگانگی خدا و اینکه پدرم سرور انبیاء است و شوهرم افضل اوصیا است و فرزندانم بهترین نوادگان انبیاء هستند."۲" بعدش خطاب به حوریان بهشتی سلام کردند و نامهای اونها رو یکی یکی گفتند. 🌱در واقع ایشون بدین وسیله حضرت عیسی رو در دوران کودکی تداعی کردند."۳" 📌پی نوشتها: 📚۱. بحارالأنوار:ج۴۳،ص۹،ح۱۶ 📚۲. عوالم:ج۱۱،ص۲۰۲ 📚۳. سوره مریم:آیات۲۹تا۳۴ 🌀ادامه دارد.... ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️