#داستان_زندگی_شهید_امین_کریمی
#قسمت_سوم
#قصد_ازدواج_ندارم!
💪در رشته آمادگی جسمانی فعالیت میکنم.
سال 91 برای مسابقات آماده میشدم، مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی میگردد.
روز آخر تمرینات قبل مسابقه بود که مادر مرا دید.
مربی پرسید قصد ازدواج نداری؟گفتم: «فعلا نه، میخواهم درسم را ادامه دهم!
🍃تا به خانه رسیدم، مادر امین تماس گرفتند!
اصلاً در حال و هوای ازدواج نبودم،
میخواستم ارشد بخوانم، بعد دکترا، شغل و ... و بعد ازدواج!
💞مادر امین گفتند اجازه بدهید یکبار از نزدیک همدیگر را ببینید، اگر موافق بودید دیدارها را ادامه میدهیم اگر هم نپسندیدید، ضرری نمیکنید.
اتفاقاً آن روز کنکور ارشد داشتم که مادر امین آمد، خیلی با عجله نشستیم و حرف زدیم عکس امین را آورده بود نشان بدهد.
💕من، مادرم، مادر امین، مربی باشگاه.
حاج خانم مختصری از شغل پسرش گفت و اجازه خواست با هم بیایند. گفتم: «هرچه بزرگتر هایم بگویند...»
💟با سادهترین لباس به خواستگاری آمد؛ 👕پیراهن آبی آسمانی ساده،
👖شلوار طوسی با جوراب طوسی و ته ریش آنکارد شده.
💐یک دسته گل خیلی خیلی بزرگ هم با خودش آورده بود
🍰با یک جعبه شیرینی خیلی بزرگ!
https://eitaa.com/shahadat_arezoomee
🇮🇷دلم آسمون میخاد🇮🇷
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_مجنون_من_کجایی؟ ══🍃💚🍃══════ #قسمت_دوم صبحونه دو تا لقمه به زور خوردم که حا
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_سوم
دست یلدا رو گرفتم تو دستم
وارد حیاط پشتی شدیم
چادرم و گذاشتم رو تخت🛏
-سلامممممممم✋
بر همه
خسته نباشید
خاله: سلام زهرا جان
خوبی خاله❓
-ممنون شما خوبی؟
خاله؛ شکر
-خاله مامان کجاست؟
رفته از داخل خونه خلال پرتقال، بادام .... بیاره😊
یهو صدای مامان اومد: رقیه جان اومدی دخترم؟😳
دستام و دور گردنش حلقه کردم
بوسیدمش😘 مامان تو راهم معلوم نیست❓
خخخخخخ
مامان: ای شیطون
صدای زنگ بلند شد
حتما آقاسید و زینب هستن
خانما حجابتون رعایت کنید😐
به سمت در رفتم
در و که باز کردم
یسنا فنقل گرفتم بغلم جوجه خاله ۱۴ ماهشه 👶
گرفتم بغلم لپش و محکم بوسیدم😘
توپول خاله
عشق خاله
صدای جیغش دراومد: ماما
ماما 😵
صدای خنده سیدجواد بلندشد
خخخخخ
آجی خانم مارو دیدی❓
-ای وای خاک عالم سلام آقاسید
فاطمه آجی: این خواهرزادهاش و میبنه
خواهر و شوهر خواهرش و یادش میره😥 سیدجان
-حالا بفرمایید داخل
سیدجواد: یاالله یاالله
سلام مادر✋
مامان: سلام پسرم
فاطمه: سلام مامان خسته نباشید
ممنون
بچهها بیاید میخام برنج بریزم تو آب
خاله: برای شادی روح شهید محمدجمالی صلوات📿
🍃اللهم صلی محمد و ال محمد🍃
سیدجواد: برای سلامتی تمام مدافعین حرم از جمله حسین آقا صلوات📿
🍃اللهم صلی علی محمد و ال محمد🍃
مادر زیر لب صلوات میفرستاد و از چشمای نازنینش قطرات اشک جاری بود 😢
سید جواد: مادر از حسین چ خبر؟
مادر: 😢😢😢 یه هفته است صداش و نشیندم جوادجان
سید: غصه نخورید مادر
انشاءلله زنگ میزنه
مادر:صد رحمت به صدام😳
این نامردا اون ملعونم میذارن تو جیبش
سید: مادر بخدا اوضاع سوریه خوبه
از رفقا پرسیدم
آرومه
مادر:خودت بچه داری
میفهمی منو
به خدا با هر زنگ تلفن☎️ قلبم میایسته
علیاکبرم وسط حرمله است😔
با این حرف مادرم
جلوی چشمام سیاه شد
داشتم از حال میرفتم
که یهو یلدا گفت روقله (رقیه)
همه دویدن سمت من
مامان :وای خاک تو سرم😱 باز فشارش افتاد مادر بمیره براش
بچهام از وقتی حسین رفته افت فشارش بیشتر شده
زینب: مادر من هیچیم نیست 😢
الان میبرمش دکتر
سید ماشین روش کن..
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
صلوات بِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
🇮🇷دلم آسمون میخاد🇮🇷
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت_دوم🌸🌸🌸 🔊 #استاد_پناهیان: بعضیا میگن: خب حاج آقا به ما بگید چطور
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت_سوم🌸🌸🌸
استاد پناهیان:
دستگاه تنظیم کننده ی روح شما نمازه.😊
آقای #ابوعلی_سینا وقتی میدید نمیتونه مسئله ای رو حل کنه می رفت یه مسجدی رو پیدا میکرد ، نماز میخوند و برمی گشت مسئله رو حل می کرد.👌🏻
ذهن وقتی نتونست خوب کارکنه
حتما نمازش ایراد داره!✅
نماز از روحش کم شده!
باید طرف بره چند واحد نماز به روحش تزریق کنه تا تعادل پیدا کنه!〽️
"بابا اصلا نماز فقط برای آخرت آدم نیست⁉️"
نماز برای آبادکردن دنیای آدمه..
😒 حاج آقا نه! نماز ثمرش در آخرت نشون داده میشه، شما برس به آخرت!‼️
✅ عزیزم شما اگه بنا باشه برای خدا و آخرت و غیب و اینا عبادت کنی، اول باید آدم معمولی و متعادل باشی که عبادت کنی، بندگی کنی.
آدم اگه بخواد درست عبادت کنه و به خدابرسه باید اول درست زندگی کنه.😊
شما اگه میخوای درست زندگی کنی اول باید #نماز بخونی.🌾
باید نماز بخونی تا لذت ببری و از زندگی کیف کنی.
بعدش با خدا رفیق میشی..😇
بابا تا کسی از زندگی خودش لذت نبره باخدا #رفیق نمیشه که...💓
آدم در به داغون و بدعنق و بداخلاق که به سمت خدا نمیره😊
همیشه با خودش و دیگران درگیره,
اول آدم باید درست #زندگی کنه,👏🏻
برای اینکه درست زندگی کنی اول باید نمازبخونی
یه نماز خوب‼️
نمازا خیلی وضعشون #خرابه..
حاج آقا چیکار کنیم نمازامون خوب بشه؟🤔
در قسمت های بعد....
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
🇮🇷دلم آسمون میخاد🇮🇷
🍃🌸۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌸 #آرامش_از_دیدگاه_قرآن #قسمت_دوم معناشناسی آرامش 🔻آرامش، اسم مصدر از آرميدن است(۲)
🍃🌸۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌸
#آرامش_از_دیدگاه_قرآن
#قسمت_سوم
در اینجا، سه واژه کلیدی( آرامش ) را بررسی
می کنیم.
1⃣✨#سکون :
✍ابن فارس، اصل و ریشه این واژه را به معنای خلاف اضطراب و حرکت می داند.
🔻بر این اساس، به #مَسکن از این جهت مسکن گویند که وقتی صاحبش به آن می نگرد، آرامش می یابد و در آن از حرکت و سفر بازمی ایستد.
🔻 به چاقو در عربی #سِکّین گویند؛ زیرا مذبوح را از حرکت بازمی دارد.
🔻 #سُکّانِ کشتی را به این جهت سکّان گویند که کشتی را از اضطراب بازمی دارد.[۵]
🔻به انسان فقیر نیز #مِسکین گویند، از این جهت که فقر و نداری وی را از حرکت باز داشته است.[۶]
🌹🍃واژه سَکینه ، شش بار در قرآن به کار رفته است:
🔸بقره/۲۴۸
🔸فتح/۴ و ۲۶ و ۱۸
🔸توبه/۴۰ و ۲۶
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
پي نوشت :
[۵]. احمد ابن فارس، معجم مقايیس اللغه ج٣،ص ٨٨
[۶]. محمد بن مکرم ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۳، ص ۲۱۱.
🇮🇷دلم آسمون میخاد🇮🇷
✨﷽✨ #حبیبه_خدا #قسمت_دوم ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ ✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها وَ بَن
✨﷽✨
#حبیبه_خدا
#قسمت_سوم
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودِعِ فیها بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُک✨
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
🌸 نامها و کنیه های حضرت فاطمه
✨نام آسمانی حضرت "منصوره" بود و ملائکه ایشون رو به همین نام می نامیدند."۱"
🍃اما نامههای ایشون بر روی زمین عبارتند از: "فاطمه" "صدیقه" "مبارکه" "طاهره" "زکیه" "راضیه" "مرضیه" "محدثه" "زهرا"
🌱 "ابوجعفر قمی" علاوه بر این اسامی اسم های دیگه ای رو هم نقل کرده که اونها عبارتند از:
"بتول" "حصان" "عذراء" "حوراء" "صدیقه" "مریم کبری" "نوریه" و "هانیه" "۲"
🌀 فلسفه نامگذاری
🔹رسول گرامی اسلام ﷺ میفرمایند:( دخترم فاطمه حوری این جهان است از نسل آدم است و همیشه پاک و پاکیزه است و بدین جهت نام فاطمه به او اختصاص یافته که خود و شیعیانش را از آتش جهنم دور می دارد."۳"
❤️ فاطمه از واژه "فَطَمَ" به معنی رها ساختن، دور نمودن و فاصله افکندن اومده و این نام مبارک به دلیل اومده که به معنی دوری از شرارت، ناپاکی، آتش و.... هستش و چون از معنی اون از امام صادق سؤال شد ایشون در جواب فرمودند از تمام شرارتها مصون مانده است."۴"
🍃در مورد نام زهرا آمده که (زهرا، یعنی درخشنده و نوردهنده و علت نامگذاری به این نام آن بود که نور آن هست از نعمت الهی سرچشمه گرفته بود و بر دلها و زمین آسمان نور می دهد و آنها را [از درون] روشن میساخت و قلب مبارک امیرالمومنین را از نور خوشحال می نمود.
🔸 به طور خلاصه "صدیقه" یعنی: معصوم و راستگو ، "مبارکه" یعنی: دارای برکت در علم و کمال ، معجزه و...، "راضیه" یعنی: راضی به قضا و مشیت الهی، "مرضیه" یعنی: مورد رضایت خداوند، "زکیه" یعنی: نموّ کننده در کمالات و سیر و سلوک الی لله، "محدثه" یعنی: صحبت کننده با ملائک و بهرهمندی از اخبار آسمانی، "طاهره" یعنی: دور بودن از هر عیب و نقص معنوی و کمالات انسانی و.... "۵"
🍂 کنیه های حضرت
"ام المؤمنين" "ام السبطین" "ام الحسن" "ام الحسین" "ام المحسن" "ام الائمه" "ام النورین" "ام العلاء" "ام العطیه" "ام البدرین" "ام ابیها" و....
📌پی نوشتها:
📚 ۱. جلاءالعیون:ج۱،ص۱۲۲
📚 ۲. عوالم:ج۱۱،ص۵۲
📚 ۳. کنزالعمال:ج۱۲،ص۱۰۹
📚 ۴. بحارالأنوار:ج۴۳،ص۱۰
📚 ۵. به کتاب های بحارالأنوار و عوالم و جلاءالعیون و منتهی الآمال رجوع شود.
🌀ادامه دارد...
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️