eitaa logo
◗شـ‌مثڶ‌شهـ﴿ش﴾ـآدٺ◖
261 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
801 ویدیو
88 فایل
‌ ‌• سࢪنوشٺ‌مقلدان‌خمینے‌چیزے‌جز‌شهادٺ‌نیست .🥀. ‌ شرایطموݧ | @sharayetemon ‌ ‌ناشناس | https://harfeto.timefriend.net/16288409374986
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ قسمت بیست و دوم: خداحافظ توماس چراغ رو هم روشن نکردم ... فضای خونه از نور بیرون، اونقدر روشن بود که بتونم جلوی پام رو ببینم ... کتم رو پرت کردم یه گوشه و ... بدون عوض کردن لباسم ... همون طوری روی تخت ولو شدم ... چقدر همه جا ساکت بود ... موبایلم رو از توی جیب شلوارم در آوردم ... برای چند لحظه به صفحه اش خیره شدم ... ساعت 10:26 شب ... بوق های آزاد ....و بعد تلفنش رو خاموش کرد ... چقدر خونه بدون آنجلا ساکت بود ... انگار یه چیز بزرگی کم داشت ... دقیقا از روزی که برگشتم ... و اون، با گذاشتن یه یادداشت ساده ... به زندگی چند ساله مون خاتمه داده بود ... "دیگه نمی تونم این وضع رو تحمل کنم ... دنبالم نگرد ... خداحافظ توماس" ... چشم هام رو بستم هر چند با همه وجود دلم می خواست برم بار ... یا حتی شده چند تا بطری از مغازه بخرم ... اما رئیس تهدیدم کرد اگر یه بار دیگه توی اون وضع پام رو بزارم توی اداره ... معلق میشم ... و دوباره باید برم پیش روان شناس پلیس ... برای من دومی از اولی هم وحشتناک تر بود ... یه ساعت دیگه هم توی همون وضع ... مغزم بیخیال نمی شد ... هنوز داشت روی تمام حرف ها و اتفاقات اون روز کار می کرد ... بدجور کلافه شده بودم ... - تو یه عوضی هستی توماس ... یه عوضی تمام عیار ... عوضی صفت پدرم بود ... کلمه ای که سال ها به جای کلمه پدر، ازش استفاده می کردم ... خودخواه ... مستبد ... خودرای ... دیکتاتور ... عوضی ... هیچ وقت باهام مثل بچه اش برخورد نکرد ... همیشه واسش یه زیردست بودم ... زیردستی که چون کوچک تر و ضعیف تر بود، حق کوچک ترین اظهار نظری رو نداشت ... همیشه باید توی هر چیزی فقط اطاعت می کرد ... - بله قربان ... و این دو کلمه، تنها کلماتی بود که سال ها در جواب تک تک فرمان هاش از دهنم خارج می شد ... بله قربان ... امشب، کوین این کلمه رو توی روی خودم بهم گفت ... عوضی ... حداقل ... من هنوز از اون بهتر بودم ... هیچ وقت، هیچ کس جرات نکرد این رو توی صورتش بهش بگه ... اونقدر از اون بهتر بودم که آنجلا ... زمانی ولم کرد که پای یه بچه وسط نبود ... نه مثل مادرم که با وجود داشتن من ... بدون بچه اش از اون خونه فرار کرد ... باورم نمی شد ... دیگه کار از مرور حوادث اون روز و قتل کریس تادئو گذشته بود ... مغزم داشت خاطرات کودکیم رو هم مرور می کرد ... موبایلم بی وقفه زنگ می زد ... صداش بدجور توی گوشم می پیچید ... و یکی پشت سر هم تکانم می داد ... چشم هام باز نمی شد ... این بار به جای سلول ... گوشه خیابون کنار سطل های آشغال افتاده بودم.. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ قسمت بیست و سوم: کارتن کارتن سخاوت صدای زنگ موبایلم بیدارش کرده بود ... اون خیابون خواب هم اومده بود من رو بیدار کنه ... شاید زودتر از شر صدای زنگ خلاص بشه ... هنوز سرم گیج بود که صدا قطع شد ... یکی از چشم هام بیشتر باز نمی شد ... دوباره زد روی شونه ام ... - هی مرد ... پاشو برو ... شلوارت رو که خراب کردی ... حداقل قبل از اینکه کنار خونه زندگی من بالا بیاری برو ... به زحمت تکانی به خودم دادم ... سرم از درد تیر می کشید... چند تا از کارتن هاش رو دیشب انداخته بود روی من ... با همون چشم های خمار بهش نگاه کردم ... چقدر سخاوتمندتر از همه اونهایی بود که می شناختم ... نداشته هاش رو با یه غریبه تقسیم کرده بود ... از جا بلند شدم و دستم رو بردم سمت کیف پولم ... توی جیب کتم نبود ... چشمم باز نمی شد دنبالش بگردم ... - دنبالش نگرد ... خم شد از روی زمین برش داشت داد دستم ... - دیشب چند تا جوون واست خالیش کردن ... کیف رو داد دستم ... - فقط زودتر از اینجا برو ... قبل اینکه زندگی من رو کامل به گند بکشی ... ازشون دور شدم ... نمی تونستم پیداش کنم ... اصلا یادم نمی اومد کجا پارکش کردم ... همین طور فقط دور خودم می چرخیدم ... و از هر طرف، نور به شدت چشم هام رو آزار می داد ... همون جا کنار خیابون نشستم ... حی می کردم یکی داره توی گوش هام جیغ می کشه ... چند خیابون پایین تر، سر و کله لوید پیدا شد ... - تلفنت رو که برنداشتی ... حدس زدم باز یه گندی زدی ... - چطوری پیدام کردی؟ ... رفت سمت سطل های بزرگ آشغال و یه تیکه پلاستیک برداشت ... - کاری نداشت ... زنگ زدم و گفتم بدون اینکه سروان بفهمه تلفنت رو ردیابی کنن ... شانس آوردی خاموش نشده بود ... پلاستیک رو انداخت روی صندلی ... سوار ماشین اوبران که شدم ... دوباره خوابم برد ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ قسمت بیست و چهارم: ضامن دار نظامی دوش آب سرد ... لباس هام رو عوض کردم ... از اتاق که خارج شدم ... تلفنش رو قطع کرد ... - پزشکی قانونی بود ... خیلی وقته منتظره ... نگاهی به اطراف کرد ... - بد نیست به یه شرکت خدماتی زنگ بزنی ... خونه ات عین آشغال دونی شده ... تهوع آوره ... عجیب نیست نمی تونی شب ها اینجا بخوابی ... پزشکی قانونی ... از در که وارد شدیم ... به جای هر چیز دیگه ای ... اول از همه چشمم به جسدی افتاد که کارتر روش کار می کرد ... نصف سرش له شده بود ... - دوباره توی اتاق تشریح من بالا نیاری ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ... با عصبانیت بهم زل زده بود ... از اون دفعه که حالم وسط اتاق تشریح بهم خورد خیلی می گذشت اما گذر زمان در کم کردن خشمش تاثیری نداشت ... رفت سمت میز کناری و پارچه رو کنار زد ... - هیچ اثری از مواد و الکل یا ماده دیگه ای توی بدنش نبود ... یه بچه 16 ساله کاملا سالم ... - اطلاعات قاتل چی؟ ... - روی لباس و وسائلش اثر انگشتی که قابل شناسایی باشه باقی نمونده ... قاتل حدودا 6 فوت قد داشته ... مرد بوده با جثه ای کمی بزرگ تر از مقتول ... راست دست ... و کاملا در استفاده از چاقو حرفه ای عمل کرده ... آلت قتاله احتمالا باید یه چاقوی ضامن دار نظامی باشه ... دقیق نمی تونم نوعش رو مشخص کنم چون خیلی با دقت چاقو رو قبل از در آوردن دایره وار چرخونده ... می خواسته توی هر ضربه مطمئن بشه بیشترین میزان آسیب رو به قربانی وارد می کنه ... و خوب می دونسته باید چه کار کنه که اثری از خودش باقی نزاره ... از نوع ضربه و طریق عمل کردنش، بدون هیچ شکی ... این کار رو در آرامش تمام انجام داده و کاملا روی موقعیت تسلط داشته ... قاتل صد در صد یه آدم حرفه ایه ... و مطمئنم اولین باری هم نبوده که یه نفر رو کشته ... یه آدم غیر حرفه ای محاله بتونه با این آرامش و سرعت یه نفر رو اینطوری از پا در بیاره ... این بچه هیچ شانسی برای زنده موندن نداشته ... قاتل حرفه ای؟ ... اونم برای یه بچه 16 ساله؟ ... نمی تونستم چشم از چهره کریس بردارم ... چه اتفاقی باعث شد که با چنین آدمی طرف بشه؟ ... پارچه رو کشید روی صورت مقتول ... - توی صحنه جنایت به نظر می رسید شخص دیگه ای هم غیر از قاتل و مقتول اونجا بوده باشه ... موقع بررسی جسد چیزی در این مورد متوجه شدی؟ ... فقط قاتل باهاش درگیر شده یا شخص سوم هم کمک کرده؟ ... با حالت خاصی زل زد توی چشم هام ... - به نظرت من شبیه سایکک هام یا روی پشیونیم نوشته مدیومم؟ * ... این جنازه فقط در همین حد، حرف برای گفتن داشت ... پیدا کردن بقیه داستان کار خودته ... ولی شک ندارم قاتل هیچ نیازی به کمک نفر سوم نداشته ... اونم برای یه نفر توی سن و سال این بچه ... جنازه رو بردن سمت سردخونه ... قاتل حرفه ای ... چاقوی نظامی ... راست دست ... تنها مدرک های صحنه جرم ... چیزهایی که برای اثبات محکومیت یه نفر ... به هیچ درد نمی خورد ... تازه اگر می شد توی اطرافیان کریس کسی رو با این سه نشانه پیدا کرد ... * افرادی که ادعا می کنند می توانند با روح مردگان ارتباط برقرار کرده، آنها را ببینند و مستقیم با آن ها صحبت کنند •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایات متعددی در اهمیت و فضیلت شب و روز نیمه شعبان وجود دارد. بخشی از فضیلت‎های این شب در ذیل آمده است: گشایش درهای خشنودی، بخشش، روزی و نیکی در شب نیمه شعبان.تقسیم روزی و ثبت شدن زمان مرگ انسان.بخشیدن همه انسان‎ها غیر از مشرک، قمارباز، فرد قطع رحم کرده، شراب خوار و فردی که بر انجام گناه اصرار می‎ورزد.برترین شب‌ها پس از شب قدر. تاریخ دقیق نیمه شعبان سال ۹۹ 💠@shahadat_kh313💠
اسامی دیگر نیمه شعبان 1.نیمه شعبان شب دعا در ایران به نیمه شعبان شب دعا نیز میگویند 2. نیمه شعبان لیلة منتصف شعبان در عربستان صک معرّب چک فارسی و مترادف برات است. 3.نیمه شعبان شب رهایی در آسیای جنوب در آسیای جنوبی به شب نیمه شعبان، شب رهایی گفته می‌شود 4. نیمه شعبان ، برات و برات کاندیلی در ترکیه برات به معنای حواله، سند و نوشته‌ای که به کسی دهند تا به استناد آن، پول یا هر چیز دیگر را از دیگری بگیرد. به حواله معنوی نیز برات می‌گویند و از آنجا که در شب نیمه شعبان خداوند برات (سند) آزادی از جهنم را به بندگان خود می‎بخشد به این شب، شب برات گفته می‎شود. در ترکیه به این شب، برات کاندیلی گفته می‎شود. 5. نیمه شعبان ، شب برات در هند مسلمانان هند بر این باورند که خدا آیندهٔ تمام مردان را با احتساب تمام اعمال گذشته آن‌ها در شب برات (نیمهٔ شعبان) رقم می‌زند. در واقع شب برات به معنی شب بخشش یا روز کفاره است. تاریخ دقیق نیمه شعبان سال ۹۹ 💠@shahadat_kh313💠
اهل سنت چه دیدگاهی درباره نیمه شعبان دارند ؟ پانزدهم شعبان تنها برای شیعیان اهمیت ندارد بلکه برای اهل سنت به ویژه طریقت‎های تصوف آن نیز جایگاه خاصی دارد. روایات متعددی از پیامبر(ص) و صحابه درباره اهمیت عبادت در این شب و مشخص شدن روزی و مقدرات انسان در آن وجود دارد. برخی از علمای اهل سنت در صحت این روایات تردید داشته و وجود فضیلت برای شب نیمه شعبان را رد می‎کنند این در حالی است که ابن تیمیه، نظریه پرداز سلفیه، نیز نتوانسته فضیلت این شب را نادیده بگیرد اما اجتماع مسلمانان در مسجد برای احیا و خواندن نماز صد رکعتی این شب را بدعت دانسته است. بر همین اساس علمای سلفی قرن چهاردهم و پانزدهم هجری نظیر تهانوی، یوسف قرضاوی و محمد صالح منجد شب زنده داری و برگزاری مراسم شب برات را عملی بی‎اساس و بدعت می‎دانند. اهل سنتِ معتقد به فضیلت نیمه شعبان، به شب زنده‎داری و انجام امور عبادی نظیر خواندن قرآن، برپایی نمازهای مستحبی، دعا و روزه داری در روز نیمه شعبان اهتمام می‎ورزند. این شب نزد آنان نیز به شب برات معروف است. خواندن صد رکعت نماز یا همان صلوة الخیر که در آن هزار بار سوره توحید خوانده می‎شود از جمله اعمال عبادی مشترک میان شیعه و اهل سنت است. مراسم شب برات در برخی از مناطق اسلامی نظیر شبه قاره هند با زیارت قبور، دادن غذا و صدقه به نیازمندان همراه است. برگزاری مراسم نیمه شعبان فقط مختص به ایران نیست. از دیگر کشورهایی که چنین مراسمی آن هم به شکل وسیع برپا می‌کنند، می‌توان به کشورهای عراق،لبنان، مصر، بحرین، یمن و آذربایجان اشاره کرد. همچنین کشورهایی مانند افغانستان، هند، پاکستان، امارات متحده
◗شـ‌مثڶ‌شهـ﴿ش﴾ـآدٺ◖
اهل سنت چه دیدگاهی درباره نیمه شعبان دارند ؟ پانزدهم شعبان تنها برای شیعیان اهمیت ندارد بلکه برای ا
تونس و مراکش که در آن‌ها شیعیان در اقلیتند نیز مراسم وسیعی به همین مناسبت برگزار می‌شود. حقیقت امر این است که آن‌چه که بیش از همه برگزاری مراسم نیمه شعبان را آسان‌تر می‌کند، اعتقاد برخی از فرقه‌های مهم به حجت بن حسن و ظهور اوست. 💠@shahadat_kh313💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•—»ღ.· ™·ღبـــــــرایــــــــ مــــــــنــــــــ بـــــــخؤنــــــــ بـــــــرایــــــــ مــــــــنــــــــ بـــــــمــــــــؤنــــــــ ღ.· ™ღ«—• هـــــاؤیـــــنـــــ امــــــیـــــریـــــانـــــ ❣ محمد عاطفه -: تو رو روتو کن اونور ... خندیدم . -: چرا ؟ ... عاطفه -: من اینطوری نمی تونم تمرکز کنم ... سر تکون دادم . . اهنگ رو پلی کردم و پشتمو بهش کردم . ضرب اهنگ رو طبق عادتم با پام روی زمین می رفتم . صدام پخش شد و صداش زیر صدام . واضح نبود . اروم می خوند . چشمامو بستم تا صداشو تشخیص بدم . مصرع به مصرع صداش بلند تر می شد و لرزشش کمتر . هنگ کرده بودم . صداش واقعا خوب بود . لحظه به لحظه صداش قوی تر می شد . وسطای اهنگ بود که بهت زده چرخیدم طرفش . همینگه نگاهش به چشمام افتاد سریع چشماشو بست . آهنگ تموم شد و آهنگ بعدی پلی شد . سریع حمله کردم طرف کامپیوتر و زدم صداش ضبط شه . واقعا عالی می خوند . گاهی با صدای خودش می خوند و بعضی جاهاشو صداش رو کلفت می کرد تا به صدای من برسه . آهنگ سوم پلی شد . واقعا توی شوک بودم . چشماشو باز کرد و بهم خیره شد و خوند . می گفت هیچی از نت سردرنمیاره ولی همه رو درست می خوند . بعضی جاها یکم فالژ می شد . همه سعیشو می کرد تا صداش رو شبیه من کنه . همه تحریرهام رو مو به مو اجرا می کرد . همه اوج و فرود هام رو به زیبایی اجرایی می کرد .لحنم رو درست مثل خودم از اب در می اورد . حتی ... حتی طرز ادا کردن کلماتم رو درست مثل خودم اجرا می کرد . واقعا عالی بود . زبونم بند اومده بود . بعد از خوندن خودم تا حالا ازخوندن هیچ کسی اینقدر به وجد نیومده بودم . خوندنشو شنیده بودم و می دونستم صداش قشنگه ... حتی حرف زدن معمولیش ... ولی فکر نمی کردم اینقدر خوب و بی نظیر بخونه . ایراد داشت ولی اینها واسه منه خواننده ایراد به حساب می اومد نه برای کسی که فقط از روی گوش کردن اهنگ بتونه اینطور اجرا کنه . اهنگ سوم هم تموم شد . گوشیو از رو گوشش برداشت و گذاشت روی میکروفون و اومد بیرون . آهنگ بعدی که پلی می شد رو قطع کردم . هدفون رو از رو سرم سر دادم و افتاد رو گردنم . جلوی در ایستاد . عاطفه -: همینجوری واستادی داری نگاه می کنی ... نه دو تا فحش می دی نه لبخند می زنی ادم بفهمه خوب خونده یا گند زده ؟ ..به خودم اومدم . خندیدیم به حرفش . با لحن مسخره ای گفتم . -: افرین ... خیلی خوب بود ... واقعا نمی دونستم چی بگم و چطور ازش تعریف کنم . مخم هنگ کرده بود . عین یه کوه اتشفشان فوران کرد . چشماش گرد شد . خیلی عصبی به نظر می رسید . عاطفه -: فحش می دادی از این تعریفت بهتر بود ... -: چی ؟ ... بلند گفت . عاطفه -: گفتم این تعریفت از صد تا فحش برام بدتر بود ... فقط نگاهش کردم . اصال نمی تونستم کاری کنم . قیافه اش خیلی بامزه شده بود . لبخند زدم . داد زد . عاطفه -: بی احساسه ... بی احساسه ... دستاشو مشت کرده بود . رفت سمت در . پریدم و دستشو گرفتم . دستمو پس زد و گفت . عاطفه -: بی احساسه خیارشور ... رفت بیرون و در رو کوبید . خودم رو پرت کردم رو صندلی . چند دقه همینطور به مانیتور سیستم خیره شده بودم . دست بردم و صداش رو پلی کردم . و هدفون رو گذاشتم روی گوشم . تمام مدت لبخند می زد . چقدر حال کردم وقتی سعی می کرد صدای من رو تقلید کنه . یاد حرفش افتادم . -: حالا چرا خیار شور؟ ... بلند زدم زیر خنده . راست می گفت خب طفلک ... عین خیارشور ازش تعریف کردم . ولی چیکار می کردم؟ ... حداقل یه عزیزم می ذاشتم تنگش ... اوه ... چه غلطا ... من که نمی دونم چطوری باید از دخترا تعریف کرد . هر چی میگی عصبی تر می شن . :| بلند شدم برم از دلش دربیارم که متوجه شدم شالش تمام مدت تو دستم بود . با لبخند بهش نگاه کردم و گذاشتمش روی صندلی و رفتم سمت اتاقش . در زدم . -: عاطفه خانووووم ؟ ... از تو داد زد . عاطفه -: بله ؟ ... خندیدم . -: در رو باز کن خب . ..چند ثانیه بعد در به روم باز شد . موباز بود . چقدرچهره اش عوض شده بود . نه . انگار دیگه عصبی نبود و اروم شده بود . -: می خواستم بگم خیلی عالی خوندی ... واقعا عالی بود ... لبخند زد و گونه اش چال افتاد . عاطفه -: ببخش که اون حرفو زدم ... نمی دونم چرا عصبانی شدم در حالی که تو چیزی نگفتی ... °•| @shahadat_kh313 |•°
ادامه عاطفه -: نه بابا ... فک نکنم ... تو از کجا مطمعنی اصلا ؟ ...صدام رفت بالا . -: چون خودمم یه پسرم و خودم همین دیشب خوندنت رو شنیدم ... صدای اس ام اس گوشیم نذاشت حرفمو رو تموم کنم . سرش رو انداخت پائین . نگاهی به گوشیم انداختم -: شایانه ... اس زده میگه من در خدمتم ... بگم از کی بیاد؟ ... عاطفه -: از همین فردا ... بلند شد و رفت بیرون . فکرم به شدت مشغول بود . بلند شدم . در رو بستم و دوباره صداش رو پلی کردم . با شایان هم سه شنبه ها و جمعه ها صبح ساعت ده تا یازده و نیم قرار گذاشتم . عاطفه هم اون موقع ها کلاس نداشت . صدای عاطفه همینطور پشت سر هم پلی می شد و من خودکار به دست ایراداشو یادداشت می کردم که در باز شد . چرخیدم . علی بود . سریع صدای عاطفه رو قطع کردم . علی اومد تو . لبخندی زد علی -: صدای کی بود ؟ ... یه چشم غره بهش رفتم . -: زنم .. حرفی داری؟ ... اومد طرفم و باهام دست داد . علی -: اوه اوه زنت ؟ ... پیشرفت کردی ... -: اره زنم ... چیه ؟ ... چرا همه تعجب می کنن ؟ ... مگه غیر اینه که عاطفه الان زن منه ؟ ... °•| @shahadat_kh313 |••