🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل نهم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 2⃣5⃣4⃣
سعی کردم از این سؤالش طفره بروم. جوابش را ندادم. دکتر جمال خواست به بازداشتگاه برگردم. به عنوان آخرین خواسته به او گفتم:
« دکتر! اگه ناراحت نمیشی، یه خواهش دیگهای داشتم! »
- « سریع بگو و برو! »
+ « دکتر حالا که میفرمایید باید حتماً لخت بشیم، باشه، چون زوره لخت میشیم، ولی خواهش میکنم به نگهبانهای کمپ بگید تو این پنج ساعتی که ما مجبوریم لخت باشیم، نیان تو حیاط کمپ. »
از حرفم خندهاش گرفت و گفت:
« نگهبانهای این کمپ باید تو هر شرایطی مواظب اسرا باشن تا فرار نکنن! »
ناراحت بودم. هیچوقت به لختشدن در اسارت فکر نکرده بودم. حاضر بودم کابل بخورم، اما با لخت شدن اینطوری تحقیر نشوم.
عذابآور بود که لخت مادزاد در برابر ایرانی و عراقی قرار بگیریم.
با این که میدانستم بیهوده آب در هاون میکوبم، به دکتر جمال گفتم:
« دکتر! شما مطمئن باشید، اگه درِ این زندان باز باشه، نگهبانی هم نداشته باشه، هیچ آدم لختی حاضر نمیشه فرار کنه! »
از قیافهی دکتر مؤید پیدا بود از این صحبتم خوشش آمده.
جمال در حالی که انگور میخورد، گفت:
« من دارم میرم بغداد، ولی این انتقام خداست که دشمنان عراق باید لخت و ذلیل و خار بشن! »
+ « دکتر آدم پیش خدا خار و ذلیل نشه! »
با ناراحتی و بدون خداحافظی به بازداشتگاه برگشتم. بچهها فکر میکردند دکتر جمال و نگهبانها قبول کردهاند یا لخت نشیم و یا اگر شدیم آنها در جمع اسرای گالی حاضر نشوند.
صحبتهایی را که بین من و دکتر جمال رد و بدل شده بود، برای بچهها گفتم. زور بود و هیج راهی جز اجرای دستور نبود.
وقتی همگی لخت مادزاد در حیاط کمپ زیر گرما نشستیم، احساس کردم صحرای محشر است. آن صحنه نزدیکترین صحنه به قیامت بود.
توی این دنیا هیچ چیز به اندازهی این صحنه، قیامت را جلوی چشمانم مجسم نکرد.
همه از یکدیگر خجالت میکشیدیم، تنها چیزی که باعث شده بود، کمتر خجالت بکشیم، این بود که همه لخت بودیم!
حسن بهشتیپور به بچهها گفت:
« این هم یک نوع امتحانه، مهم اینه که توی این امتحان ناشکری خدا را نکنیم، شاید با این لخت شدن خدا بخواد تابلویی از محشر رو نشونمون بِده تا همیشه به یاد قیامت باشیم. روزی که همهی بندگان خدا به امر خدا لخت و عریان محشور میشن! »
بهشتیپور به کسانی که به خاطر عریان شدن ناشکری میکردند و به مسئولین ایران بد و بیراه میگفتند، گفت:
« اگه این لخت شدن و این تحقیر شدن یه ذره باورها و اعتقادمون رو به خدا و روز قیامت بیشتر کنه، باید به فال نیک بگیریمش. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل نهم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 3⃣5⃣4⃣
▪️دوشنبه ۱۶مرداد ۱۳۶۸_ تکریت_ کمپ ملحق
دلم میخواست میتوانستم از عراقیها انتقام بگیرم. با مبتلا شدن به گال بدجوری تحقیر شده بودم. لخت شدن در برابر دوستان، سخت و در برابر دشمنان، سختتر بود. آن روزها در کنار بیماری گال، رشکها و شپسش ها هم همدست عراقیها شده بودند تا خونمان را بمکند.
به علت شرایط غیربهداشتی کمپ، تمام لباسهایمان پر از شپش و رشک بود.
آخرهای شب، اوقات فراقت بچهها شده بود کُشتن شپشها.
از بس شپشها خونمان را مکیده بودند که چاق و چله شده بودند. شکمشان پر از خون بود و به سختی از سر و صورتمان بالا میرفتند. لای درزهای پیراهن و شلوارمان جا خوش کرده بودند. هر چقدر از آنها را میکُشتیم، فردای آن روز تعدادشان بیشتر میشد.
روزهای بعد رشکها تبدیل به شپش میشدند. بعضی بچهها چنان شپشها در سرشان رخنه کرده بود که از زیر پوست سر بچهها شپش و رشک و عفونت بیرون میزد.
نیمههای شب که از خواب بیدار میشدم، بیشتر اسرا مشغول کشتن شپش بودند. بعضیها در خواب دستشان در حرکت بود و لحظهای از خاراندن غافل نمیشدند. شبها بچهها لباسهایشان را وارونه میپوشیدند تا برای ساعتی از شر شپشها راحت باشند.
اقرار میکنم مقابل نگهبانهای عراقی کم نیاوردیم، اما مقابل شپشها چرا!
صبحها که میخواستیم صبحانه بخوریم، به خاطر کشتن شپشها ناخنهایمان که تنها ابزار قتل شپشها بود، خونآلود بود.
ترجیح میدادیم آبی را که میخواهیم دستهایمان را با آن بشوییم، بخوریم. با همان دستهای کثیف غذا میخوردیم.
دلم میخواست از عراقیها انتقام میگرفتم. قضیه را به جلال رحیمیان ارشد بازداشتگاه گفتم، استقبال کرد. از عاقبت کار میترسید.
جلال گفت:
« عراقیها میفهمن و حالمون رو میگیرن! »
- «جلال! شاید خدا از این کارمون راضی نباشه، ولی یه حالی از عراقیها بگیریم ضرر نداره. »
+ « نزار بچهها بفهمن.»
- « حواسم هست، فقط به اونی که قراره این کارو انجام بده میگم. »
تعدادی شپش توی پلاستیکی ریختیم. با مجید قربانی که مسئول نظافت اتاق سرنگهبان بود، صحبت کردم.
از مجید خواستم دور از چشم نگهبانها، شپشها را لابهلای پتوی عراقیها خالی کند. مجید میترسید لو برود.
گفت:
« اگر بفهمن دمار از روزگارم در میارن! »
برای این کار انگیزهی کافی نداشت. مجبور بودم برایش صغری و کبری بچینم:
« مجید! تو بحث بیماری گال مجبور شدیم مقابل ایرانی و عراقی لخت بشیم. اونا مثل یه برده با ما برخورد میکنن. اسرای اونا تو ایران چلومرغ میخورند و ما فقط خواب چلومرغ میبینیم.
این شپشهایی که خون ما را میمکند، بهخاطر بیتوجهی عراقیاست! »
سعی کردم انگیزهی کافی را در او بهوجود آورم. چون قضیه با او مطرح شده بود، عقل حکم میکرد خودش این کار را انجام دهد.
میتوانستم سراغ فرد دیگری که روزهای بعد مسئولیت نظافت اتاق سرنگهبان را برعهده میگرفت، بروم صلاح نمیدیدم.
اگر او این کار را انجام نمیداد، روزهای بعد که توسط فرد دیگری انجام میشد، عراقیها مجید را سین جیم میکردند.
چون خودش مرتکب چنین کاری نشده بود، احتمال اینکه به عراقیها بگوید، فلانی گفت این کار را انجام دهم و من قبول نکردم وجود داشت.
اما اگر دستش توی این جرم شریک میشد، خودش را لو نمیداد.
بعد از صغری و کبری چیدنهای فراوان قانع شد شپشها را لابهلای پتوی عراقیها خالی کند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل نهم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 4⃣5⃣4⃣
▪️سهشنبه ۱۷مرداد ۱۳۶۸_ تکریت_ کمپ ملحق
سامی، نگهبان خوب عراقی سراغمان آمد. بیشتر آدمهای شر، توی بازداشتگاه ما بودند.
همانطوری که پیشبینی کرده بودم، شپشها سراغ عراقیها رفته بودند. سامی وارد بازداشتگاه شد و با لبخند معنیداری گفت:
« شپشها سراغ ما هم اومدن! »
به من و دو، سه نفر دیگر مشکوک بود. از نگاهش فهمیدم میداند باید کار ما باشد. دوست داشت بداند نقشهی کیست؟ به من بیشتر از دیگران مشکوک بود.
هرچند سامی خودی بود و خطری از سوی او ما را تهدید نمیکرد. آن روز به او چیزی نگفتم، اما بعد چرا!
▪️چهارشنبه ۱۸مرداد ۱۳۶۸_ تکریت_ کمپ ملحق
هوای مرداد ماه گرم بود. از بس آب گرم خورده بودیم، بیشتر بچهها اسهال گرفته بودند.
دو، سه هفتهای بود بچهها به روش خاصی برای خنک کردن آب خوردن رو آورده بودند.
دور لیوانهای حلبیمان را با گونی دوخته بودیم. هر لیوان آب سهمیهی دو نفر بود. شبها گونیهای دور لیوانها را خیس میکردیم و روی نردههای فلزی پنجره قرار میدادیم، تا بر اثر وزش باد خنک شود.
چهار پنج ساعتی طول میکشید تا آب لیوانها کمی خنک شود.
روی هر پنجره بیش از سی، چهل لیوان پر از آب با دقت و ظرافت خاصی چیده شده بود.
اگر فردی لیوان پایینی را میخواست بردارد، بیش از بیست لیوان باید برداشته میشد تا این جابهجایی انجام میگرفت.
ساعت از ده، یازده شب گذشته بود. ولید نگهبان شب بود. پشت پنجره بازداشتگاه که حاضر شد با انگشت به یکی از لیوانهای بالایی زد.
اگر یکی از لیوانهای پایینی و یا بالایی به زمین میافتاد، همهی لیوانها یکی پس از دیگری سرنگون میشدند و آب زیراندازها را خیس میکرد.
از امشب به بعد هر وقت ولید و حامد نگهبان شب بودند، روی میلههای پنجره لیوان نمیچیدیم. ولید میگفت:
« لیوانها مانع دید نگهبان شب است. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل نهم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 5⃣5⃣4⃣
▪️پنجشنبه ۱۹مرداد ۱۳۶۸_ تکریت_کمپ ملحق
حامد، نگهبان کمپ، علیشاه آوریده را داخل گونی کرده بود و میزد.
برای این که دیگران عبرت بگیرند و عمل او را مرتکب نشوند، جرمش را اعلام کرد.
علیشاه در جمع اسرا گفته بود:
« صدام حرامزاده است! »
دو روز قبل، حامد این بلا را سر بچههای ارومیه آورده بود.
اسیر ارومیهای با استفاده از سیم برق، چای درست کرده بود. بچهها یک طرف سیم را لخت کرده، به یک تکه آهن وصل میکردند، سر سیمی را که آهن به آن وصل بود، داخل قوطی آب قرار میدادند، آب جوش میآمد و چای درست میکردند.
در فصل تابستان از بس هوا گرم بود، تعدادی از اسرا لیوان حلبی خود را پر از آب میکردند، مقابل تابش خورشید قرار میدادند. چنان آب گرم میشد که وقتی بچهها چای داخل لیوان میریختند، چای رنگ میگرفت و قابل خوردن بود.
جرم علیشاه سنگینتر از اسیر ارومیهای بود.
ظهر امروز بعد از ناهار، عراقیها به خاطر این کار علیشاه آب را قطع کردند.
همه تشنه بودند و هیچکس نمیتوانست دستشویی برود.
ظرفهای غذا کثیف مانده بود.
بچهها به علت نبود آب، چربی ظروف غذا را با تفالههای چای که ته سطل چای باقیمانده بود، پاک کردند.
غروب، شام را در ظرفهایی گرفتیم که با تفالهی چای پاک شده بود.
امروز بعد از ظهر تشنگی کلافهام کرده بود. هوا گرمتر از روزهای قبل بود.
این روزها به خاطر بیماری گال مجبور بودیم ساعتها جلوی آفتاب بنشینیم.
تشنگی امانم را بریده بود. تمام بدنم عرق کرده بود. پمادی که به خودمان میزدیم بدبو و چرب بود.
بعضیها در راهروی بازداشتگاه زیر سایهبان بی حال و بیرمق افتاده بودند. پارچهی سفیدی داشتم که روی سرم میانداختم تا گرما کمتر اذیتم کند.
از سامی خواستم پارچهام را خیس کند.
نگهبانهایی مثل سامی و قاسم که میخواستند برای افراد سالمند و مجروح آب بیاورند، ولید و رافع مانعشان میشدند.
حاجحسین شکری و محمدکاظم بابایی کنارم بودند.
به حاجحسین گفتم:
« یه کاری میکنم; خدا رو چه دیدی شاید بهمون آب دادن! »
حاجحسین گفت:
« ببینم چه میکنی! »
همان جایی که نشسته بودم، با ته عصایم شروع کردم به کوبیدن زمین. هرکس مرا میدید فکر میکرد دارم زمین را میکَنم. لاستیک ته عصایم از بین رفته بود. نمیدانستم چقدر این کارم کارساز بود.
با کوبیدن عصایم به زمین خاکی کمپ، توجه سعد جلب شد. او در حالی که آدامس میجوید، آمد.
منصور، اسیر عربزبان خوزستانی را صدا زد و گفت:
« ها! ناصر، استخباراتی چهکار میکَنی؟ »
+ « شما که به ما آب نمیدید، میخوام چاه بزنم آب بخورم! »
سعد خندهاش گرفت. شوخی بدی نبود. او آدم باجنبه و انعطافپذیری بود.
احساس کردم ناراحت نشد. محمدکاظم میگفت خوشش آمد.
سعد به حبوش، نگهبان جدیدالورود دستور داد به مجروحین آب بدهند.
ولید، حامد و رافع این دستور سعد ناراحت شدند.
وقتی به اتفاق حاجحسین و محمدکاظم آب میخوردیم، قیافهی ولید عصبانیتر از بقیه به نظر میرسید.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل نهم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 6⃣5⃣4⃣
▪️دوشنبه ۲۳مرداد ۱۳۶۸_ تکریت_ کمپ ملحق
دیروز اربعین امام حسین(ع) بود. عراقیها به خاطر سینهسزنی روز قبل، شیر فلکههای توالتها را در آورده بودند. از تشنگی نا نداشتیم. بعضیها از توالت که بیرون میآمدند، با جیب پیراهنهای زردرنگشان، خودشان را تمیز کرده بودند.
پیراهنهای زرد رنگ اسارت دو جیب پایین داشت که از رو دوخته شده بود. کار بچهها به جایی رسیده بود که جیب پیراهنهایشان حکم دستمال کاغذی یکبار مصرف را داشت.
فکری به ذهنم زد.
هر دو ستون پایین عصایم دارای محفظهای بود به طول شصت سانت. هر یک از این ستونها یک درپوش فلزی داشت.
درپوشها به راحتی باز میشد.
نوشتهها و نام تعداد زیادی از اسرای ملحق را در آن محفظه نگهداری میکردم. هیچوقت اتفاق نیفتاد عراقیها روپوشهای عصایم را باز کنند و داخل ستونهایش را وارسی کنند. به ذهنشان هم خطور نمیکرد.
عصایم چهار روپوش فلزی روی پیچهای پایین ستونش داشت که میلهی پایین عصا را به خود عصا وصل میکرد. هر درپوش دو سوراخ مربعی شکل داشت که انگار کارخانهی سازنده آن سوراخها را برای شیر فلکه ساخته بود.
امروز برای اولین بار وقتی نگهبانها شیر فلکهی داخل توالتها را درآوردند، پیچهای عصایم را درآوردم و با یکی از درپوشها، شیر آب را باز کردم.
از خوشحالی داشتم بال در میآوردم. خوشحال بودم عصایم خیلیها را از تشنگی نجات میداد. عصایی که بارها به جای کابل بر بدن اسرا فرود میآمد; این دفعه باعث رفع عطش خیلیها شد!
▪️سهشنبه ۲۴مرداد ۱۳۶۸_ تکریت_ کمپ ملحق
هوا گرم بود. سلوان داشت انگور میخورد. نمیتوانستم نگاهش نکنم. وقتی انگور میخورد، دهانم آب میافتاد.
دلم میخواست جای سلوان بودم و آن خوشهی انگور مال من بود. احساس کردم باید میوههای بهشتی خیلی لذیذ و خوشمزه باشند!
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل نهم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 7⃣5⃣4⃣
▪️چهارشنبه ۲۵مرداد ۱۳۶۸_ تکریت_ کمپ ملحق
از تکرار نوارهای ترانهی فارسی به ستوه آمده بودیم. از روزی که ما را به ملحق آورده بودند، عراقیها هر روز از ساعت نُه صبح تا دوازده ظهر و عصرها از ساعت چهار تا شش عصر که وارد بازداشتگاه میشدیم، از بلندگوهای کمپ ترانههای خانم افسر شهیدی، داریوش اقبالی و.. پخش میشد. بلندگوهای بوقی را بالای کمپ لابهلای سیمهای خاردار کار گذاشته بودند. از بس این نوارها هر روز تکرار شده بود که شعرهایش را حفظ بودیم. انتخاب ترانههای خانم شهیدی و داریوش حساب شده بود. مضمون همهی شعرها دربارهی غربت و دوری از وطن بود.
بعضیها نمیدانستند چرا عراقیها از بین آن همه ترانههای متنوع و شاد فقط این دو نوار را انتخاب کردهاند. برایم روشن بود، از روی عمد انتخاب شدهاند.
چند خط از شعرهای خانم افسر شهیدی را مینویسم:
تو و خوشحالی و امید/ من و تنهایی و حسرت.
تو توی باغِ پر از گُل/ من یکی تو شهر غربت.
روح من همسفر غم/ توی غصه پوسید. بعد تو گریه رفیقم/ غمِ تو داده فریبم. حالا من تنها و خسته/ توی این شهر غریبم. توی این شهر غریبم/ توی این شهر غریبم...
و یا ترانههای داریوش اقبالی:
وطن اینجا همه با هم غریبند/ اگر چه ظاهراً با هم رفیقند/
ته دل دشمند و نارفیقند. وطن اینجا کسی فکر کسی نیست/
اگه از گشنگی اینجا بمیری/ برای بردن نعشت کسی نیست.
وطن اینجا همه حرفا دروغه/ رفاقتها سر شیپور و بوقه/
هنوز بازار نامردان شلوغه. وطن قربون بوی کاگِلاتم/
فدایی همه خوب و بداتم/ اگه برگردم اینبار خاک پاتم.
وطن اینجا رهایی ریشخندِ/ در و دروازهاش زنجیر و بندِ...
از مدتها قبل بزرگترهای کمپ از جمله حسن بهشتیپور، اصغر اسکندری، حاجحسین شکری و جعفر دولتی مقدم به عراقیها اعتراض کرده بودند.
هرچند بیشتر اسرایی که گوشهگیر و منزوی بودند، از این ترانهها استقبال میکردند.
پخش این ترانههای غمآلود و حسرتآور بعضی از اسرا را راضی میکرد.
در این باره بچهها با ستوان حمید که آدم منطقی بود، صحبت کرده بودند.
قبلاً با سعد صحبت کرده بودم، بیفایده بود. هفتهی قبل سعد در جوابم گفت:
« من یه آدمیام که از آرامش و سکوت بیشتر خوشم میاد، دست من نیست! »
سعد بارها گفته بود:
« من از خُدامه توی این کمپ سکوت و آرامش حاکم باشه! من که نمیفهمم خوانندگان ایرانی چه میخونن. شفیق عاصم افسر بخش توجیه سیاسی میگه این نوارها رو بذار، من هم میذارم! »
سعد راست میگفت. او تشویقم میکرد قضیه را به مسئولین اردوگاه بگویم.
چون خودش ذینفع بود برای این کار تشویقم میکرد.
بچهها گفته بودند از چه دری وارد صحبت شوم. به ستوان حمید گفتم:
« سیدی! اردوگاه مثل خونهی ماست. روح بچهها رو، این ترانهها خسته کرده، الان یکسال میشه که این دو تا نوار با اعصاب ما بازی میکنن، معنی شعراش رو اگه براتون ترجمه کنن اونوقت بهتر میفهمیدین من چی میگم. »
«چه نوارهایی براتون بذاریم؟ »
بهنام استاد بنان و شجریان بسنده کردم. خود فاضل مترجم هم نام تعدادی از خوانندگان فارسی زبان خارجنشین را برای ستوان حمید گفت.
ستوان که میدانست آرزوی قلبیمان بود از بلندگوی کمپ، رادیو ایران پخش شود، با شوخی و طعنه گفت:
« رادیوی ایران چی؟ »
- « اون رو هیچوقت اجازه نمیدید، اما بخش فارسی رادیو بغداد بهتر از این ترانههاست. »
+ « رادیو صوتالجماهیر عراق چی؟ »
- « هرچی غیر از این ترانهها! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل نهم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 8⃣5⃣4⃣
▪️شنبه ۱۱شهریور ۱۳۶۸_تکریت_ کمپ ملحق
بعد از مدتها که دلم برای میوه لک زده بود، برایمان دِسر آوردند. دِسر چند ماه پیش هر دو نفر یک خیار بود. دسر امروز انگور بود. جمعیت ملحق ۱۰۶۳ نفر بود. مسئولین غذا برای دریافت دِسر جلوی در ورودی کمپ صف کشیدند. یکی از بچهها در حالی که ظرف قُسوه دستش بود، وارد بازداشتگاه شد. تا امروز هیچکداممان انگور نخورده بودیم.
اما عراقیها را در حال خوردن انگور دیده بودیم. بچهها دور تا دور ظرف قسوه جمع شدند.
جلال رحیمیان، ارشد بازداشتگاه سعی میکرد، انگورها را به عدالت بین بچهها تقسیم کند. عارف یزدانپناه معروف به عارف دوکله مسئول تقسیم بود.
تقسیم انگورها دانه دانه صورت گرفت.
مُقسم کل، تمام انگورها را دانه دانه بین بیست و چهار بازداشتگاه تقسیم کرد. در مرحله دوم داخل بازداشتگاه با جدا کردن دانههای کوچک و بزرگ، انگورها بین اسرا تقسیم شد. تقسیم بندی انگورها بیش از یک ساعت طول کشید.
سهم هر اسیر چهار دانه انگور بزرگ و دو دانه انگور کوچک و یا متوسط شد.
در بازداشتگاه هشتاد و پنج نفری ما عدالت به گونهای بود که تکلیف بیست و پنج دانه انگور باقیمانده هم مشخص شد. تقسیم آن بین هشتاد و پنج نفر کار سختی بود. جلال ارشد بازداشتگاه از بچهها نظر خواهی کرد. بچهها قبول کردند بیست و پنج دانه انگور بین افراد سالخورده و مریض تقسیم شود.
سالمندان و مجروحان بازداشتگاه دوازده نفر بودند. دوازده دانه انگور را به ما دادند و سیزده دانهی دیگر را برای اسرای مبتلا به اسهال خونی که در قسمت درمانگاه بستری بودند، بردند.
دکتر بهزاد روشن که در قسمت درمانگاه کار میکرد، انگور آنها را تقسیم کرد. بازداشتگاه کناریمان بچهها ۳۵ دانه انگور را بین هشتاد نفر تقسیم کردند.
خودشان گفتند، ده نفر از هشتاد نفر آن بازداشتگاه کنار کشیدند، بچهها سی و پنج دانه انگور را بین هفتاد نفر تقسیم کردند. وقتی از محمد رمضانی پرسیدم، چهجوری؟
گفت: سی وپنج دانه انگور را با تیغ از وسط نصف کردیم و بین بچههای بازداشتگاه تقسیم کردیم!
مدتها بعد یک بار برایمان دسر پرتقال آوردند و بین بازداشتگاهها تقسیم کردند.
به هر سه نفر یک پرتقال رسید; هرچند تقسیم پرتقال بین سه نفر سخت بود. ارشد کمپ از عراقیها خواست چنانچه دفعات بعد قرار شد دسر پرتقال بیاورند، کاری کنند که یا به هر دو نفر یک پرتقال برسد، یا هر چهار نفر. آن روز پرتقالها بین بچهها تقسیم شد.
فردی که مسئول نظافت بود، در حالی که سطل پلاستیکی دستش بود، برای جمع کردن پوست پرتقالها وارد بازداشتگاه شد. بیستوچهار بازداشتگاه را که دور زده بود. سطل خالی را به عراقیها نشان داده بود!
حبوش پرسیده بود:
« مگه پوست پرتقالها رو جمع نکردی؟ »
- « سیدی! رفتم همهی بازداشتگاهها هیچ پوست پرتقالی نبود. بچهها از گرسنگی پوست پرتقالها را خورده بودند! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل نهم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 9⃣5⃣4⃣
▪️شنبه ۲۵شهریور ۱۳۶۸_تکریت_ کمپ ملحق
روزنامه های امروز عراق خبری از مهدی ابریشمچی درباره ی برنامه ی تلویزیونی سیمای مقاومت سازمان چاپ کردند. یک روز بعد از رحلت امام، اخرین برنامه ی سیمای مقاومت از تلویزیون عراق پخش شد. آن روز مجری این برنامه گفت:
« برنامه ی بعدی در خیابان ولی عصر تهران از تلویزیون ایران پخش می شود! »
واقعاً باورشان شده بود دارند اسباب کشی می کنند و می روند خیابان ولی عصر تهران وصدا و سیمای جمهوری اسلامی را تحویل می گیرند!
ابریشمچی ناراحت بود که چرا صدام اجازه نداده برنامه ی سیمای مقاومت دوباره از تلویزیون عراق پخش شود. سامی می گفت:
« اعتماد صدام از مسعود رجوی سلب شده. »
گفتم: « چرا؟ »
گفت:
« صدام می گوید رجوی در دو تحلیلش او را فریب داده. تحلیل اول رجوی، عملیات مرصاد بود که رجوی قول داده بود تهران را فتح کند و نکرد. تحلیل دوم گفته بود با رحلت خمینی به ایران خواهد رفت و زمام امور ایران را در دست خواهد گرفت، این هم نشد! »
دکتر مؤید گفت:
« جماعت مسعود رجوی برای برنامه ی سیمای مقاومت عجولانه و شتابزده عمل کردن، از صدام خواستن برنامه تعطیل بشه، صدام هم قبول کرد، حالا آرزوی ایران رفتن شون باد هوا شده، دوباره به التماس افتادن مثل قبل بشه، عراق قبول نمی کنه. »
▪️یکشنبه۲مهر۱۳۶۸-تکریت-کمپ ملحق
تلویزیون دوره ای می چرخید. هر پنج شب یک بار نوبت بازداشتگاه ما می شد. تلویزیون کمپ ملحق مرا یاد تلویزیون همسایه مان و برادرم سید شجاع می انداخت. این روزها مصادف بود با سالگرد تجاوز رژیم بعث عراق به خاک میهن مان. شب، تلویزیون طبق معمول سخنرانی صدام در مجلس آن کشور و صحنه هایی از تجاوز نظامی عراق را نمایش می داد. لابه لای تصاویر صحنه هایی از عبادت صدام در حرم مطهر آقا امام حسین(ع) پخش شد. صدام که با کفش وارد حرم مطهر شده بود و با کفش کنار ضریح مطهر آقا نماز می خواند، سوژه ی امشب بچه ها بود.
جلال رحیمیان گفت:
« ببینید تو رو خدا، لااقل می خوای عوام فریبی کنی، تو حرم آقا کفشت رو در بیار! »
محمد رمضانی گفت:
« بدبخت اون مسلمونایی که فریب دغل بازی صدام رو می خورن. صدام دشمن امام حسینِ، تو حرمش نماز می خونه از اون طرف هم شیعیان امام حسین رو قتل و عالم می کنه. نماز خوندن صدام در حرم آقا مثل نماز خوندن محمدرضا پهلوی در حرم مطهر آقا علی بن موسی الرضاست. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل نهم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 0⃣6⃣4⃣
▪️دوشنبه ۳مهر ۱۳۶۸_ تکریت_ کمپ ملحق
قبل از ظهر، حامد، در جمع، با الفاظی چون صدام سردار قادسیه، ایرانی های آتش پرست و ترسو و.....حرص ما را در آورد. با حاج سعدالله گل محمدی که در شلمچه اسیر شده بود، حرفش شد. او از جنگ عراق با ایران به عنوان قادسیه ی دوم یاد کرد و برای این که لافی زده باشد به حاجی گفت:
« من در شلمچه نیروی گردان زرهی بودم. ما با تانک یک گردان بسیجی رو دنبال کردیم، بسیجی ها فرار کردند و تانک های ما بیش از دویست نفرشان را زیر گرفتند. »
حاج سعدالله را زیاد حرص داد.حاجی به او گفت:
« تو راست میگی، ولی لعنت خدا بر دروغگو! »
عصر حاج سعدالله سراغم آمد و گفت:
« تو گلدوزیت خوبه، می تونی چند روزه این جمله ی امام علی (ع) " فانَّ الجِهادَ بابٌ مِن اَبوابُ الجَّنه " را برام گلدوزی کنی؟ »
- « اگه نوشته ی خالی باشه، زود برات انجامش میدم! »
+ « برام ظرف چند روز گلدوزیش کن، می خوام این جمله ی امام علی(ع) رو هدیه بِدم حامد! »
- « حاجی! این جمله چه تناسبی با حامد داره، چرا این جمله؟! »
+ « بعداً بهت میگم! »
از عصر شروع کردم به گلدوزی این جمله، روی پارچه ای به ابعاد ۵۰×۴۰ سانت. خطاطی جمله را داده بود علی یمانی بچه ی مشهد. علی، خطاط قابلی بود.
با خط نستعلیق جمله را نوشته بود. نمی فهمیدم حاجی این جمله را برای چه می خواهد به حامد هدیه دهد. حاجی آدم دنیا دیده و با تجربه ای بود. حتماً حکمتی داشت؛ به هر چه می گفت ایمان داشتم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
⛔️شبهه
یارانه مردم عربستان
یارانه مردم عربستان را به تومان حساب کنیم می شود روزی ۲۵۰ هزار تومان یا به عبارتی ماهیانه ۸ میلیون! فقیر و غنی هم ندارد، این یارانه به همه شهروندان عربستان واریز می شود!
حال یارانه ایرانی ها را حساب کنیم می شود روزی ۱۵۰۰ تومان و ماهی ۴۵ هزار تومان! در واقع شهروند عربستانی ۱۷۳ برابر یک ایرانی یارانه می گیرد. یارانه ای که هر روز ترس قطع شدن آن را داریم!
عربستان و ایران هر دو از منابع بزرگ نفت، گاز و فلزات گران بها هستند اما تمام کارگرهای ساختمانی در دبی و عربستان، ایرانی و فیلیپینی هستند ولی حتی یک کارگر عرب در ایران نیست!😏
❇️پاسخ
مشابه این پیام که ادعای پرداخت 190 برابری نسبت به یارانه پرداختی ایران را دارد، اولین بار سال 94 مطرح شد که اشکالاتی بر نحوه مقایسه و تحلیل آن وارد شد.
البته با توجه به رکود اقتصادی ناشی لز اثرات بیماری کووید 19، پرداخت یارانه کارکنان دولت، قطع شد
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
🔶این متن در همان زمان هم با واکنشهای منفی زیادی پاسخ داده شد. یکی از پاسخهای مطرح شده این بود که یارانه نقدی در عربستان عمومی نیست و برخلاف ایران به همه تعلق نمیگیرد. طبق آمار در سال ۲۰۱۲ یارانه تنها به ۵۰۰ هزار نفر شهروند عربستانی داده میشد؛ در حالیکه در ایران یارانه به حدود ۷۳ میلیون نفر تعلق میگرفت که اگر قرار باشد به نیم میلیون نفر ایرانی کمدرامد داده شود سهم هر نفر حدود ۶ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان میشود
🔷عربستان سعودی در پی کاهش قیمت جهانی نفت و رکود اقتصادی ناشی از شیوع ویروس کرونا، نرخ مالیات بر ارزش افزوده را سه برابر می کند و پرداخت کمک هزینه زندگی به کارکنان دولت را به حالت تعلیق در میآورد.
وزیر دارایی عربستان سعودی همچنین گفته که کمک هزینه زندگی کارکنان دولت از اول ژوئن به حالت تعلیق درمیآید و مالیات بر ارزش افزوده از ابتدای ژوئیه از ۵ درصد کنونی به ۱۵ درصد افزایش مییابد.
ملک سلمان، پادشاه عربستان سعودی در سال ۲۰۱۸ و در پی افزایش قیمت انرژی در این کشور، دستور پرداخت ماهانه ۲۶۷ دلار کمک هزینه زندگی به هر کارمند دولت را صادر کرده بود. طبق آمار رسمی منتشر شده در ماه دسامبر، حدود ۱.۵ میلیون سعودی در بخش دولتی شاغل هستند.
📌آقای جدعان تاکید کرده که این اصلاحات «ضروری» و «دردناک» برای حفظ ثبات اقتصادی عربستان در بلند مدت انجام شده تا اقتصاد این کشور بتواند با کمترین خسارت ممکن بر بحران مالی بیسابقه ناشی از شیوع ویروس کرونا غلبه کند.
lish.ir/1VQf
#پاسخ_به_شبهات
﷽
⛔️شبهه
یارانه مردم عربستان
یارانه مردم عربستان را به تومان حساب کنیم می شود روزی ۲۵۰ هزار تومان یا به عبارتی ماهیانه ۸ میلیون! فقیر و غنی هم ندارد، این یارانه به همه شهروندان عربستان واریز می شود!
حال یارانه ایرانی ها را حساب کنیم می شود روزی ۱۵۰۰ تومان و ماهی ۴۵ هزار تومان! در واقع شهروند عربستانی ۱۷۳ برابر یک ایرانی یارانه می گیرد. یارانه ای که هر روز ترس قطع شدن آن را داریم!
عربستان و ایران هر دو از منابع بزرگ نفت، گاز و فلزات گران بها هستند اما تمام کارگرهای ساختمانی در دبی و عربستان، ایرانی و فیلیپینی هستند ولی حتی یک کارگر عرب در ایران نیست!😏
❇️پاسخ
مشابه این پیام که ادعای پرداخت 190 برابری نسبت به یارانه پرداختی ایران را دارد، اولین بار سال 94 مطرح شد که اشکالاتی بر نحوه مقایسه و تحلیل آن وارد شد.
البته با توجه به رکود اقتصادی ناشی لز اثرات بیماری کووید 19، پرداخت یارانه کارکنان دولت، قطع شد
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
🔶این متن در همان زمان هم با واکنشهای منفی زیادی پاسخ داده شد. یکی از پاسخهای مطرح شده این بود که یارانه نقدی در عربستان عمومی نیست و برخلاف ایران به همه تعلق نمیگیرد. طبق آمار در سال ۲۰۱۲ یارانه تنها به ۵۰۰ هزار نفر شهروند عربستانی داده میشد؛ در حالیکه در ایران یارانه به حدود ۷۳ میلیون نفر تعلق میگرفت که اگر قرار باشد به نیم میلیون نفر ایرانی کمدرامد داده شود سهم هر نفر حدود ۶ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان میشود
🔷عربستان سعودی در پی کاهش قیمت جهانی نفت و رکود اقتصادی ناشی از شیوع ویروس کرونا، نرخ مالیات بر ارزش افزوده را سه برابر می کند و پرداخت کمک هزینه زندگی به کارکنان دولت را به حالت تعلیق در میآورد.
وزیر دارایی عربستان سعودی همچنین گفته که کمک هزینه زندگی کارکنان دولت از اول ژوئن به حالت تعلیق درمیآید و مالیات بر ارزش افزوده از ابتدای ژوئیه از ۵ درصد کنونی به ۱۵ درصد افزایش مییابد.
ملک سلمان، پادشاه عربستان سعودی در سال ۲۰۱۸ و در پی افزایش قیمت انرژی در این کشور، دستور پرداخت ماهانه ۲۶۷ دلار کمک هزینه زندگی به هر کارمند دولت را صادر کرده بود. طبق آمار رسمی منتشر شده در ماه دسامبر، حدود ۱.۵ میلیون سعودی در بخش دولتی شاغل هستند.
📌آقای جدعان تاکید کرده که این اصلاحات «ضروری» و «دردناک» برای حفظ ثبات اقتصادی عربستان در بلند مدت انجام شده تا اقتصاد این کشور بتواند با کمترین خسارت ممکن بر بحران مالی بیسابقه ناشی از شیوع ویروس کرونا غلبه کند.
lish.ir/1VQf
#پاسخ_به_شبهات
🔴 یاد سرای آخرت وسیله ای برای رسیدن به اخلاص
📍إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ
(سوره ص آیه ۴۶)
📍ما آنها را با خلوص ويژه اي خالص كرديم، و آن يادآوري سراي آخرت بود.✳✳✳
📍خداوند در این آیه درباره پیامبرانی که از آنها در آیه پیشین یاد کرده است، می فرماید: (ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم و آن يادآورى سراى آخرت بود). آرى آنها پيوسته به ياد جهان ديگر بودند و افق ديد آنها در زندگى چند روزه اين دنيا و لذات آن مـحـدود نمى شد. بنابراين منظور از (الدار) (سـرا) كـه به طور مطلق ذكر شده سراى آخرت است، گوئى غير از آن سرائى وجود ندارد، و هر چه غير از آن است گذرگاهى به سوى آن...✴✴✴
#کلام_وحی
سیلی به امام زمان.mp3
5.95M
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
🔊 #صوت_مهدوی
📌 #پادکست «سیلی به امام زمان»
👤 استاد #دانشمند
⭕️ صورت امام زمان از سیلیهایی که ما بهشون زدیم کبوده...
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
🔴کسی که با زنی نامحرم ،از سر شهوت شوخی و مزاح کند،به ازای هر کلمه ای که برزبان اورده باشد،هزار سال اورا نگه دارند.
📚وسائل الشیعه،ج۲۰،ص۱۹۸.
#حدیث_روز
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۱۱ اسفند ماه سالروز شهادت مدافع حرم " #محمد_صاحب_کرم گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊 شهید مدافع حرم روز یازدهم اسفند ماه را بیشتر بشناسیم...
💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد.
💐شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
راوی؛ همسرشهید:
وقت رفتن به او گفتم اگر دلیل رفتنت را مردم از من پرسیدم چه بگویم؟ گفت: بگو خودش رفت، با عشق هم رفت، بگو خودش را فدای اهل بیت(ع) و دینش کرد. من هم این روزها خودم را با همین موضوع دلداری میدهم.
هر زمان غم به قلبم فشار میآورد به این فکر میکنم که محمد نعمت و امانتی از طرف خدا بود و من امانتی را به صاحبش پس دادم و خدا را شکر میکنم که در این امتحان سربلند بودم و این قلبم را آرام میکند.
🌹 #شهید #محمد_صاحب_کرم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ماجرای انجام تکلیف درسی فرزند رهبر انقلاب بر روی کاغذ پاکت میوه!
«ساداتاعلایی» معلم دبستان علوی تهران:
در مدرسهای که آقای میثم خامنهای فرزند رهبر انقلاب درس میخواندند، معلم از دانشآموزان میخواهد که مقوایی برای درس ریاضی تهیه کنند و این رسمی که در تصویر میبینید را روی آن ترسیم کنند و به مدرسه بیاورند.
ایام جنگ بود و کمبود اقلام؛ مقوا هم به راحتی پیدا نمیشد، لذا آقای خامنهای رئیسجمهور وقت یک پاکت مقوایی که آن زمان به جای کیسه نایلونی برای خرید میوه و اقلام استفاده میشد را باز میکنند و برای انجام رسم به فرزندشان میدهند و این جمله را خطاب به معلم روی آن مقوا مینویسند:
« آقای آموزگار محترم! مقوا نداشتیم، من به میثم و دیگر بچهها گفتهام از این کاغذها که باید دور ریخته میشد استفاده کنند، لطفا مؤاخذه نکنید، بلکه تشویق هم بفرمائید.»
🖇 سید علی خامنهای
#علم_و_تحقیق
#طلبه_در_تراز_انقلاب_اسلامی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍ #ڪلام_شـهید
اگر به رئیس جمهور با مرکب سیاه خودکار رأی داده ایم ، به ولی فقیه زمان با جوهر سرخ خون رأی دادیم »...
#خاطرات_شهید
●ساعت ۲ نصف شب بود . پادگان دوکوهه خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم رفتم سمت دست شویی برای تجدید وضودیدم صدای خس خس میاد ، ۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی ...کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه ؟
●پشت دیواری قایم شدم... اومد بیرون رو چند لحظه ای سرش روگرفت رو به آسمان ور ماه افتاد رو صورتش ... تعجب کردم . باورم نمیشد ، اسدالله بود ؛فرمانده گردان ...
●با یه دست داشت دست شویی هارو می شست...تا سحردرگیر بودم با خودم فرمانده 2 تا گردان با یه دست داشت دست شویی های پادگان دوکوهه رو تمیز میکرد ...
📎فرماندهٔ گردان حمزه ، مسئولآموزش و فرمانده محورلشگر ۲۷محمدرسولالله
#سردارشهید_اسدالله_پازوکی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳/۲/۲ پاکدشت ، تهران
●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۱ فاو ، عملیات والفجر۸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#خاطرات_شهید
● من خانه مادرم بودم که محمد زنگ زده بود منزل همسایه ؛ مادرم البته نمی دانست من هم انجا هستم. وقتی همسایه مان مادرم را صدا زد و من را دید گفت: چه خوب اینجایی شوهرت زنگ زده با مادرم دویدیم. وقتی گوشی را گرفتم محمد با خوشحالی و تعجب گفت: تویی؟! چه خوب شد هستی و باهات حرف زدم. رفتی دکتر؟ گفتم: آره. هنوز از بچه دار شدنمان مطمئن نبودیم.
●گفت: مبارکت باشه! گفتم: چرا مبارک من؟ گفت: چون من نمی بینمش، خودت باید بزرگش کنی. گفتم: این جای دلداری دادنته؟ عوض این که یک خانم باردار رو دلداری بدی این طوری می زنی توی ذوقم؟ گفت: ناراحت نشو این واقعیته. منم گفتم: هر چی خدا بخواد. گفت: خدا همینو می خواد. تو هم بی قراری نکن. این تلفن آخرین صحبت ما با هم بود و فردایش در طلاییه شهید شد.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ گردان سلمان لشگر ۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_سیدمحمد_اینانلو🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳/۱/۱ شهریار ، تهران
●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۱ طلائیه ، عملیات خیبر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💢۳۶ برابر شدن نرخ مسکن در سلطنت پدر و پسر پهلوی !
📷 ۲۳ فروردین ۱۳۴۰ | روزنامه کیهان :
طبق آمار بانک ملی هزینه مسکن که در سال ۱۳۱۵ مساوی ۱۰۰ بود به ۳۶۰۰ در سال ۱۳۳۶ رسید
#واقعیت_های_عصر_پهلوی
احکام پوشش و آرایش.pdf
475.9K
✅احکام شرعی «پوشش و آرایش» مطابق با فتاوای آیتالله العظمی خامنهای✳️
#پویش_حجاب_فاطمے
#سلام_مولا_جانم❣
💚بر قامت استوار خورشيد سلام
❤️بر سايه ماندگار توحيد سلام
🧡بر ساحت نورانی آن ماه كه هست
💛سرمايه ی جاودان امّيد سلام
السلام علیک یا صاحب الزمان🌹
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم