eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
314 دنبال‌کننده
26.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
29 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 خاطرات آزاده ی عزیز 💠کوچۂ مرگ، کوچۂ وحشت قسمت 6⃣3⃣ ✍ توی اتوبوس، با این‌که چشم‌هامان را بسته بودند، ولی دستور دادند سرها را بگیریم پایین. شاید می‌خواستند امکان کمترین دید احتمالی را هم نداشته باشیم. جای شکرش باقی بود که دست و پامان را باز گذاشته بودند، وگرنه تحمل چنین حالتی، بسیار سخت بود. گاهی اگر مجروحی به خاطر ضعف شدید، سرش را قدری بالا می‌آورد، یکی از همان شِبه‌ نگهبان‌های خشن و گردن کلفت، مثل سگ هاری به جانش می‌افتاد و او را مچاله می‌کرد و می‌چپاندش زیر صندلی. بین راه دو، سه بار توقف داشتیم که ظاهراً برای غذا خوردن و رفع قضای حاجت خودشان بود، و ما همچنان باید به حالت سر پایین روی صندلی‌ها می‌نشستیم و تکان نمی‌خوردیم. آن‌طور که من هوای ساعت را داشتم و توی ذهنم بود، یکی، دو ساعت از ظهر گذشته بود، بالأخره ناله‌های یکنواخت اتوبوس رفته‌رفته کم شد و بعد هم قطع شد. چشم‌هایم که باز شد، بی‌اختیار از شیشه‌ها بیرون را نگاه کردم. یک محوطۂ وسیع و بزرگ که دور تا دورِ آن را دیوار‌های صاف و بلندی احاطه کرده بودند. ناگاه چشمم افتاد به تعداد زیادی دژبان، با هیکل‌های درشت و چهره‌های خشن و کلاه‌‌های قرمزی که لبۂ آن را تا روی ابروان پایین کشید بودند. تعدادی‌شان کابل‌ها و باتوم‌هایی عجیب و غریب داشتند و دست بعضی‌شان هم میله گرد و نبشی و چوب‌هایی شبیه دسته کلنگ یا همان چماق خودمان بود. دیدن این صحنه خستگی راه و درد‌های مجروحین را چند برابر کرد. آنها فاصله اتوبوس تا یک ساختمان بزرگ و ظاهراً شیک را که تقریباً بیست، سی متر می‌شد، به صورت یک کوچه درست کرده بودند. یعنی در دو خط موازی، روبه‌روی هم ایستاده بودند. به راحتی می‌شد فهمید اینجا جایی است که باید از همین ابتدا، روی حساب و کتاب، و به شیوه‌های مدرن پذیرایی شویم! کسی با فارسی شکسته_ بسته حالی‌مان کرد که باید از کوچۂ گوشت‌آلود رد شویم و برویم داخل آن ساختمان. حدس می‌زدم چه خوابی برامان دیده‌اند. بچه‌ها هم انگار همین حدس مرا می‌زدند. هیچ‌کس حاضر نشد قدم از قدم بردارد. به ضرب و زور از اتوبوس پیاده‌مان کردند و نفر اول را انداختند توی آن کوچۂ گوشت‌آلود و بقیه را هم دنبالش روانه کردند. 📝 نویسنده: سعید عاکف ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 خاطرات آزاده ی عزیز قسمت 7⃣3⃣ ✍ ناگاه مجسمه‌های غول‌پیکر و گوشت‌آلود به جنب و جوش در‌آمدند. در این لحظه‌ آدم بی‌اختیار یاد گله‌ای از گرگ‌های گرسنه می‌افتاد که یکهو با هم شروع کنند به تکه پاره کردن یک شکار. آنها کابل‌ها و باتوم‌ها را کشیدند و افتادند به جان بچه‌ها. بعضی‌شان هم با دسته کلنگ و نبشی و میله‌گرد می‌زدند. هریک از ما تا برسیم به آن ساختمان، باید چندین ضربه می‌خوردیم. بچه‌ها دست‌ها را سپر سر و صورت‌شان می‌کردند و با فریادهای یا حسیــــــــــن و یا مهدی می‌دویدند تا ضربه‌های کمتری بخورند. معلوم بود دژبان‌ها عمری این کاره بوده‌اند. اگر کسی مجروحیت کمتری داشت سریع‌تر می‌توانست بدود، می‌زدند زیر پایش تا نقش زمین بشود. کسی چه می‌داند؟ شاید به فکر اجرای عدالت بودند تا همه را به یک اندازه بهره‌مند کنند! چون کسانی مثل من قطعاً ضربه‌های بیشتری می‌خوردند. ضربه‌هایی که با خوردن هر کدامش، احساس می‌کردم تنم به آتش کشیده می‌شود. عجیب بود که تمام این ضرب و شتم‌ها و شکنجه‌ها، گویی روح ما را بزرگ و بزرگ‌تر می‌کرد. خود من حال و هوایی پیدا کرده بودم که درد هر ضربه را با اعتقاد تحمل می‌کردم. مخصوصاً آن ضربه‌های کابل که آدم را یاد کربلا می‌انداخت و یاد خاندان با عظمتی که به اسیری بردنشان، با آن همه فاجعه و مصیبت. چه بسا یکی از پیام‌های این خاندان در آن شرایطِ اسارت، به همین امثال ما بود که در راه دین باید با چنین شبه‌انسان‌های پست و حقیری برخورد کرد و باید چنین آزارهایی را تحمل نمود. این پیام را با اوضاع و احوالی که ما داشتیم، بهتر از هر وقت دیگری می‌شد درک کرد و به جان خرید. به هر حال، از بین این دیوارهای گوشت‌آلود و متعفن رد شدیم و رفتیم توی ساختمان.(۱) بعد از این استقبال گرم، بردنمان داخل یک سالن و به صف‌مان کردند. ردّ آن ضربه‌های وحشیانه، به شدت می‌سوخت و جزجز می‌کرد. کمی که گذشت، با همان فارسی شکسته_بسته دستور دادند تمام لباس‌هایمان را در بیاوریم. همه به هم نگاه کردیم و هیچ دستی به سمت دکمه‌ها نرفت. با اشارۂ یک افسر، باز کابل‌ها و باتوم‌ها کشیده شد. چند نفر که کمتر حوصلۂ مقاومت داشتند یا اصلاً نداشتند، سریع دستور را اجرا کردند، بعد از آن، هرکس که دستور را اجرا نمی‌کرد، چندتا دژبان می‌افتادند به جانش و لباس‌هایش را بر تنش می‌دریدند. __________________________ ۱. روزهای بعد فهمیدیم اسرای دیگر برای این کوچه اسم‌های مختلفی گذاشته اند: کوچه‌ی مرگ، کوچه‌ی وحشت، تونل وحشت و بعضی اسامی دیگر. 📝 نویسنده: سعید عاکف ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 خاطرات آزاده ی عزیز قسمت 8⃣3⃣ ✍ بچه‌ها وقتی هم تن به این کار دادند، از نگاه‌شان حجب و حیا می‌بارید. حدس می‌زدم چون خودشان در جنگ از نیروهای زن استفاده می‌کردند، می‌خواستند مطمئن شوند که همۂ ما مرد هستیم! البته این کارشان دلیل دیگری هم می‌توانست داشته باشد که روی این یکی حساب بیشتری می‌شد باز کرد، باز هم همان مسائل اعتقادی و باز هم شکستن عِرق دینی و مذهبی. پس از چند دقیقه، دوباره گفتند لباس‌ها را بپوشیم. چون فصل زمستان بود و هر اسیری دو، سه دست‌لباس به تنش داشت و از طرفی هم عراقی‌ها دستور دادند که هر کسی حق دارد فقط یک دست لباس بپوشد، از فرصت استفاده کردم و یک پیراهن و شلوار کار را که اضافه آمده بود، پوشیدم. با این کار خودم را از شر لباس‌های غواصی خلاص کردم که از هر لحاظ برایم دردسر ساز می‌شدند. همۂ ما که سی، چهل نفر می‌شدیم، بردند داخل یک اتاق حدوداً سه در چهار متر و چپاندنمان همان تو. بین نیروهای عراقی، گروهبان دومی بود که قیافه‌اش به آدم شبیه بود و عواطف انسانی را می‌شد در نگاهش ببینی. آن شب ظاهراً او گروهبانِ نگهبان بود. به بهانۂ آمار گرفتن بردمان توی محوطه. آن‌جا چند تا توالت بود، بعد از آمار، به عربی گفت: « شما پنج دقیقه وقت دارین که برین توالت و برگردین. » من از شنیدن این حرف خوشحال شده بودم، در حالی که تودهانی و به سختی می‌توانستم صحبت کنم، آن را برای بچه‌ها ترجمه کردم و او فهمید که عربی بلد هستم. به هر حال رفتیم دستشویی، انگار برای حفظ ظاهر دستور داد نگهبان‌ها باضرب و شتم، همراهی‌مان کنند، وقتی پنج دقیقه تمام شد، من به خاطر شدت جراحاتم، از همه عقب ماندم. طبق روال عراقی‌ها، باید کتک فصلی می‌خوردم. او خودش آمد سراغ من و بقیه را فرستاد سر وقت اسرای دیگر. یقه‌ام را گرفت، دستش را به نشانه سیلی زدن برد بالا و با همۂ قدرت آورد پایین. اما به آرامی زد به صورتم! در همین حال گفت: « مواظب باش این‌جا کسی نفهمه که عربی بلدی، وگرنه خیلی برات گرون تموم می‌شه. » آمدم بگویم این موضوع تو پروندۂ من ثبت شده، دیدم بهتر است از این فرصت استفاده کنم و سؤالی را که از لحظۂ ورود به آن فکر می‌کردم، ازش بپرسم. گفتم: « این‌جا کجاست؟ اینا چه بلایی میخوان سرمون بیارن؟! » در حالی که از همان سیلی‌های نمایشی به صورتم می‌زد و مرا دنبال خودش می‌کشاند، گفت: « اینجا استغبارات بغداده، باید خیلی مواظب باشین، چون بناست بدترین شکنجه‌ها رو بهتون بِدَن... » 📝 نویسنده: سعید عاکف ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 خاطرات آزاده ی عزیز 💠خواب‌های فوق جنایی قسمت 9⃣3⃣ ✍ هرگز طلوع اولین سحر در ساختمان استخبارات بغداد را از خاطر نمی‌برم. بچه‌هایی که مجروحیت کمتری داشتند و حساب زمان دست‌شان بود، از چند دقیقه به اذان صبح، بقیه را بیدار کردند و گفتند: « اونایی که اهل نماز شب هستن، بسم‌الله. » بعد از آن، صدای خوردن دست‌ها روی موزایک‌های کف اتاق به گوشم رسید. نشانه نبودن آب و ناچاری تیمم. هنگام اذان صبح، با مراعات چند دقیقه احتیاطش، یکی از بچه‌ها آهسته اذان گفت. حالا تقریباً همه بیدار شده بودند و ذکرهای نماز و صلوات بر لب‌ها گلپر می‌زد. زیر روشنایی نورِ چند تا مهتابی، که تمام شب خاموش‌شان نکرده بودند، می‌شد صفا و معنویت را در چهرۂ خیلی‌ها دید. درست وقتی که رفقا مشغول زمزمۂ آیات قرآنی و مشغول راز و نیاز بودند، درِ آهنی اتاق با صدای خشک و زننده‌ای باز شد. همزمان چهرۂ کدر و بی‌نور یک افسر بعثی و چندتا دژبان، که همان روز فهمیدم بعضی‌هاشان شکنجه‌گر هستند، بر قاب در نمایان گردید. افسر بعثی با لحنی پر از تعجب گفت: « به‌به، نماز! دعا! قرآن! » گویی با همین چند کلمه جرم ما را گفت و مجازات‌مان را هم مشخص کرد. به یک اشارۂ او دژبان‌ها ریختند روی سرمان. وقتی خوب خسته شدند و قطرات درشت عرق بر چهره‌های کدرشان نمایان شد، باز به اشارۂ آن افسر دست از کتک‌زدن برداشتند و همراه او رفتند. پشت بندش در هم بسته و قفل شد. این ظاهراً ضرب و شتم ناشتایی بود به جرم خواندن دعا و نماز و قرآن. با رفتن آنها نکته‌ای توجه مرا به خود جلب کرد، نکته‌ای که جای جلب توجه کردن هم داشت. با این‌که بچه‌ها اکثراً مجروح بودند و آن ضربه‌های وحشتناک کابل و باتوم، آدم را به آتش می‌کشاند و تا عمق وجودت را می‌سوزاند، ولی کمتر صدای آه و ناله از کسی بلند می‌شد. این جز اظهار ضعف نکردن، حتی در آن شرایط چه می‌توانست باشد؟ چند دقیقه بعد، صدای یکی از بچه‌ها که سعی می‌کرد در صدایش نشاط و سرحالی موج بزند، مرا به خود‌ آورد: « برادرانی که می‌خوان زخم‌هاشون رو پانسمان کنن، باند هست. البته اونای که مجروحیت‌شون بیشتره، تو اولویت هستن. » 📝 نویسنده: سعید عاکف ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 خاطرات آزاده ی عزیز قسمت 0⃣4⃣ ✍ از شنیدن کلمۂ باند جا خوردم. ما آن‌جا آه در بساط نداشتیم که با ناله سودا کنیم، چه برسد به باند و این‌جور چیزها! حسابی کنجکاو شدم. چون نمی‌توانستم سرم را بگردانم، خودم را چرخاندم طرفی که صدا می‌آمد، او زیر پیراهنش را درآورده بود و داشت آن را به صورت حلقه‌هایی موازی و یکسان برش می‌زد. در همان حال لبخندی زد و گفت: « به این می‌گن باند اضطراری! » بچه‌های دیگری هم که حال و روز بهتری داشتند، به تبعیت از او خواستند این کار را بکنند، ولی او نگذاشت. گفت: « یه کمی صبر کنین، اگر لازم شد، بعد این کارو بکنین. » گفتند: « برای چی؟ » گفت: « ممکنه که ما تو روزهای دیگه هم به باند اضطراری احتیاج پیدا کنیم. » انگار من تازه داشتم متوجه بوی عفونتی می‌شدم که اتاق را گرفته بود. قطعاً زخم خیلی‌های دیگر هم مثل زخم پای من، عفونی و چرک‌آور شده بود. خدا خیرشان بدهد، با همان بریدۂ زیرپیراهنی‌ها، زخم‌های ما را پاک کردند و بعد هم پانسمان. فکر می‌کنم خورشید طلوع کرده بود که باز آن درب خشک آهنی با سر و صدای زیادی باز شد. این‌بار در کمال تعجب دیدم برای‌مان صبحانه آورده‌اند. این به اصطلاح صبحانه عبارت بود از دو یا سه سینی پر از شوربه (۱) و ده، پانزده تا صمّونِ نیمه خشک. حدود چهل نفر آدم باید با همین‌ها سر می‌کردند، چهل نفری که بیشترشان مجروح بودند و باید تحت رژیم خاص غذایی قرار می‌گرفتند. دست‌های آلوده و بعضاً پر خون بچه‌ها، شد قاشق‌شان! سالم‌ترها سعی کردند همان غذا را طوری تقسیم کنند تا مجروحان هم بی‌نصیب نمانند. یک سطل نصف و نیمۂ آب هم آورده بودند که به هرکس فقط یکی، دو قورت رسید. سهم من همین یکی، دو قورت و کمی از آب شوربه بود که آن را هم با کمک بچه‌ها توانستم از گلو بدهم پایین. بعضی از ما، از دو، سه ساعت قبل، مشکل دستشویی رفتن پیدا کرده بودند. این مشکل بعد از خوردن صبحانه، حاد و عمومی شد. توی چند روزی که از اسارتمان می‌گذشت، فهمیده بودیم هیچ درخواستی نباید داشته باشیم، چرا که برآورده شدن هر حاجتی از سوی دشمن، نرخ و قیمتی داشت که باید با ضرب و شتم و شکنجه پرداخت می‌گردید. ___________________________ ۱. نوعی آش که بیشتر، آبِ پر از املاح داشت تا چیزهای دیگر. 📝 نویسنده: سعید عاکف ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️سوال: مگر اسلام کامل نیست؟ پس آیا باید درباره همه علوم کامل صحبت کرده باشد؟ ❇️پاسخ: علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در ذیل آیه شریفه که می‌فرماید قرآن "تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ" است یعنی قرآن همه‌چیز را بیان کرده است، تفسیر زیبایی می‌کنند. ایشان می‌گوید قرآن(و روایات اهل بیت) همه‌چیز را برای‌ هدایت انسان گفته است نه همه مسائل، چون وظیفه قرآن و اسلام هدایت انسان است. بنابراین چیزی از هدایت را فروگذار نکرده است اما معنایش این نیست که قرآن و روایات راجع به انرژی هسته‌ای، فیزیک، شیمی، (طب) و علوم دیگر گفته باشند چون رسالتش اصلا این نبود. آیا راجع به انرژی هسته‌ای روایت داریم؟ ‌آیا انرژی هسته‌ای اسلامی است یا غیراسلامی است؟ علامه طباطبایی درباره علوم دینی و غیردینی می‌فرمایند این به فلسفه علم بازمی‌گردد و جهان‌بینی. اگر جهان‌بینی ما توحیدی باشد همه علوم توحیدی می‌شود. الان هم دقت کنید رهبر انقلاب درباره انرژی هسته‌ای بر اساس مبانی شرعی و دینی می‌فرمایند اگر انرژی هسته‌ای در خدمت مردم و سلامت مردم و رفاه حال استفاده شود اسلامی است، اگر برای کشت‌وکشتار استفاده شود حرام می‌شود. عکس مربوط به عمل جراحی علامه طباطبایی در انگلیس می‌باشد.
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب ☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺 🔴 زیارت‌نامه اربعین، نوعی عهدنامه است 🔻اصل زیارت، حضور در محضر امام و تجدیدِ عهد با امام است، چه از دور، چه از نزدیک. مفاد زیارت‌نامه، مفاد عهدنامه است. این عهدنامه که در زیارت اربعین هست، خیلی لطیف است. شهود امام و مقامات امام و بعد هم عباراتی است که ما را به رجعت امام می‌رساند که «امری لامرکم سِلْم ونُصرَتی لکم مُعَدة» و ما را به نصرت و یاری و انتظار می‌رساند. 🔻یعنی ما شهادت می‌دهیم که این جریان شما در ظهور ائمه و رجعت، ادامه‌دار می‌باشد. هدف ما از انتظار، این است که قلب، تسلیم باشد و دنبال رأی امام باشد و تمام یاری‌مان، برای امام آماده باشد. 🔻نتيجه زيارت اربعين، آنچنان كه در انتهای زيارت‌نامه اربعین آمده است تسليم قلب، تبعيت محضِ رأی انسان از امام و آماده بودن زائر برای نصرت حضرت است. انسان بايد به جايی برسد كه هيچ رأیی در برابر امر معصوم نداشته باشد. 📚آیت‌الله سیدمحمّدمهدی میرباقری
📺 #مستند #دستمال_سرخ‌ها ⭕️ این مستند به تهیه‌کنندگی حسین اسدی‌زاده و کارگردانی حنظله تاج الدینی تولید شده و با روایتی از شهید اصغر وصتلی و همراهانش معروف به دستمال سرخ‌ها، مهمان خانه مخاطبین خواهد بود. ✅ پنجشنبه ۱ مهر ساعت ۲۲:۰۰ #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🔴 پوستر | اربعین حسینی تسلیت باد 🔹بنازم آنکه دائم گفـتـگوی کــــربـــــلا دارد دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اربعینت‌سھم‌خوبان‌شد . . من‌جامانده‌ام‌ :)💔!′ در‌فراغ‌کࢪبلا‌عکس‌حرم‌را‌در‌آغوش‌مۍگیرم📸؛ ؏′ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
4_5767401545289173410.mp3
8.46M
🎵🎶 -رفیق‌جاموندیمـــــ🚶🏻‍♂😭 -شڪستہ دلم💔 -هنوز یادم هست..(: -چقدر خاطره دارم‌ازڪربلا🖤😔 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حجاب_آقایان 🔸آقای عزیزی که با شلوارک بیرون میری، یا شلوار جذب زاپ دار فاق کوتاه 😬🤯می‌پوشی ... 🔹اینو بدون که این نوع پوشش ات به اندازه دختری که شلوار ۶۰ سانت میپوشه زننده است‼️ 🔸اگه فکر کردی #حجاب فقط برای خانم هاست، 🔹در اشتباهی! ✅چون #عفت یک صفت عمومی انسانیه و محدود به جنسیت نیست⚠️ #پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○| کار ظریف عشق❤️ میانجی‌پذیر نیست✋ ○| دل را بدون واسطه💚 از من بیا بگیر!😌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شبِ اربعین به یادت بودیم؛ ای شهید، نزد اباعبدالله به یاد ما هم باش... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راست می گویند وقتی تو را داشته باشم همه چیز خواهم داشت، ولی ای کاش که تو هم مرا بخواهی؛ فقط خدا کند که وقتی مرا میخواهی، قلبت را نشکسته باشم‌‌ و به جای یار عارت نباشم..... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❁﷽❁ 🌸صُبحم شروع مےشود آقا بہ نامِتان 💞روزےِ من همہ جا ذڪرِ نامِتان 🌸صُبحِ علےَالطلوع سلامُ علےالحَسَن 💞من دِلخوشَم بہ جواب سلامِتان 💜 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
قرارمان را یادَت بماند... صبوری و لبخند من بهشت و انتظارِ تو... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
«خدایا دیگر از این دنیا بیزارم دنیایی که با تجملات ظاهری خویش،تو را فریب می دهد دیگر از این تجملات پوچ دست می کشم وآنچه راکه تو گفته ای انجام می دهم. شهید سیدداوود شبیری🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان خاطرات آزاده بزرگوار محمد جواد سالاریان @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم