eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
💞🍃 چادر براۍ زن یڪ حریمہ یک قلعه ویک پشتیبان است... از این حریم خوب نگهبانی کنید... همیشه میگفت: به حجاب احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست...😍 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر میروی بی حاصلی گر می‌برندت واصلی رفتن کجا؟ بردن کجا؟ کتاب زیبای روایت‌هایی از زندگی شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 6⃣1⃣2⃣ از نشانی‌هایی که می‌داد متوجه شدم کجا گیر افتاده است. سریع با موبایل زنگ زدم به فرمانده محور که من دارم وارد منطقه می‌شوم و می‌روم دنبال جابر. فرمانده خیلی خوشحال شد. حدود ساعت دو بعدازظهر پیدایش کردم. با یکی از بچه‌های فاطمیون حیران ایستاده بود. نگاهی انداختم به سرتا پای ماشینش. دو ریال نمی‌ارزید. از این میتسوبیشی‌های اسقاطی بود. قاعدتاً باید به این آدم یک ماشین سرحال می‌دادند که بتواند در آن منطقه با سرعت تردد کند. صبح تا غروب کارش رفت و آمد و سرکشی به پایگاه‌های آن محور بود. ولی دم برنمی‌آورد و شکایت نمی‌کرد. ماشین را بکسل کردیم و آوردیم قاسم آباد. از این به بعد، بی‌سیم ها را شنود می کرد که ببیند چه کسی به منطقه مدنظرش می‌رود. تماس می‌گرفت که من را هم با خودت می‌بری یا نه؟ شده بود آویزان این و آن. می‌توانست توی قاسم‌آباد بست بنشیند تا برایش ماشین بیاورند. گاهی حتی پیاده راه می‌افتاد توی آن تپه‌ها. ساعت‌ها وسط بیابان تک و تنها می‌رفت و می‌آمد. بچه‌هایی که رفته بودند مرخصی، تا ماه‌ها هنوز سرفه می‌کردند. می‌گفتند: « ریه هامون پر از خاک‌های قاسم آباده! » نزدیک سحر، داعش از سمت عراق وارد منطقه شد و مانور داد. دَه کیلومتر با پایگاه جابر فاصله داشتم. از توی دوربین ترمال متوجه حضور دشمن شدیم. به بچه‌ها بی سیم زدیم و اطلاع دادیم. آنها هم گفتند: « بله، اونا رو داریم! » یک دفعه انتحاری آمد و خورد به خاکریز دوم پایگاه. سریع خودمان را رساندیم به پایگاه. آمده بودند فقط ضربه‌ای بزنند و فرار کنند. قصد درگیری نداشتند. 🗣 راوی: همرزم شهید (ایوب) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 7⃣1⃣2⃣ بیسیم جابر افتاده بود دست داعشی‌ها. بی‌سیم اشغال شده بود. فقط بین آن دو نقطه که ما و داعش قرار داشتیم، ارتباط برقرار می‌شد. پیام به قاسم‌آباد نمی‌رسید. آن‌ها رجز می‌خواندند: « ما به اذن خدا و پیامبر آمده‌ایم به جنگ با شما، آمده ایم تا شما را بکشیم. » من هم سریع جواب دادم: « ما فرزندان علی‌بن‌ابی‌طالب هستیم، ما به اذن خدا و پیامبر و به کمک علی‌بن ابی‌طالب شما را لگدمال می‌‌کنیم. » آتش خوابیده بود که رسیدیم داخل پایگاه. از یکی از بچه های فاطمیون سراغ جابر را گرفتم، گفت: « شهید شد! » خودش تعریف کرد که تیر خورد به پهلوی جابر. می‌گفت: « دیدم تو حالت اغماست ولی نفس میکشه. اومدم ماشین رو روشن کنم و بیارمش عقب، هرچی استارت زدم روشن نشد. وقتی برگشتم دیدم شهید شده! » من را برد بالای سر جنازه‌ای. پتو انداخته بود روی صورتش. گفت: « این جابره‌! » پتو را زدم کنار و نیم رخش را دیدم. زود پتو را انداختم روی صورتش و صلوات فرستادم. ایرانی‌ها قوت قلب حیدریون و فاطمیون بودند. اگر آنها شهدای ایرانی را می‌دیدند، روحیه‌شان را از دست می‌دادند. به یکی از بچه‌های ایرانی گفتم: « سریع شهدای ایرانی رو بذار عقب ماشین و ببر. » بعد از آن هم هرکس سراغ جابر را می‌گرفت می‌گفتم فرستادیمش معراج. وقتی از معراج خبر گرفتیم جواب دادند که همه شهدای ایرانی و حیدریون منتقل شدند عراق. چند نفر را مأمور کردند بروند عراق و پیکر جابر را شناسایی کنند. رفتند و پیدا نکردند. فردایش فیلم اسارت جابر منتشر شد. تازه متوجه شدم که به اشتباه گفته بودند آن شهید جابر است! 🗣 راوی: همرزم شهید (ایوب) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 8⃣1⃣2⃣ احمد اکبریان فرمانده شهید صبح به من زنگ زدند که شب راه بیفت سمت تهران، یک نفر همراه هم معرفی کن. بلافاصله بچه‌های گردان را صدا زدم که کسی برای مأموریت داوطلب هست؟ بیست نفر جلوی در اتاقم صف کشیدند. دهان به دهان به گوش بقیه گردان.ها هم می.رسید و به تعداد داوطلبان اضافه می‌شد. همان اول عذر عده‌ای را خواستم: « هرکس قبلاً رفته، اصلا اینجا نایسته، نه وقت ما رو بگیره نه خودش رو معطل کنه! » بهانه غربال بعدی، رضایت همسر و مادر بود. گفتم: « همین جا زنگ بزنید و گوشی رو بدید به من که با مادر و همسرتون صحبت کنم. » نمی‌دانم این وسط حججی از کجا خودش را رساند. کی بهش خبر داده بود؟ با لباس شخصی جلوی اتاقم سبز شد. دو ساعت قبل خودم برگه مرخصی شهری‌اش را امضا کرده بودم و رفته بود بیرون لشکر. بهش گفتم: « شما قبلاً رفتی و برو دنبال کارت، الکی هم مرخصیت رو نسوزون. » تمام مدتی که بچه‌ها به همسر و مادرشان زنگ می‌زدند، جلوی چشمم مثل اسفند روی آتش بالا و پایین پرید. حالا این وسط، آنهایی که انتخاب شده بودند یا همسرشان جواب نمی‌داد، یا مادرشان؛ چند نفری هم گفتند تا صبح راضی‌شان می‌کنیم. تا اعلام داوطلب یک ساعت بیشتر مهلت نداشتم. حججی باز آویزان شد که حاجی روی من را زمین نینداز. برای این‌که او را بپرانم گفتم: « خانم و مادرت راضی هستند؟ » سریع گوشی‌اش را از توی جیب درآورد و شماره گرفت. به خانمش گفت: « که رئیس می‌خواهد ببیند شما دلت رضا هست به رفتن من یا نه! » بعد هم با گفتن گوشی، گوشی موبایلش را گرفت طرفم. با خانمش صحبت کردم و دیدم مشکلی ندارد. پشت بندش زنگ زد به مادرش. کنارش ایستاده بودم. از پشت خط صدای مادرش را شنیدم که گفت: « من که راضی‌ام! » تا این حرف را شنیدم به حججی گفتم: « نمی‌خواد گوشی رو بهم بدی؛ به مادرت سلام برسون، قبوله! » باز زیر بار نرفتم. گذاشتم ببینم از بین مأموریت نرفته‌ها کسی شرایطش جور می‌شود یا نه! تا لحظه‌ی آخر صبر کردم. تنها کسی که همه گزینه‌هایش را آورد روی میز حججی بود. علی‌رغم میل باطنی‌ام، قبل از اذان ظهر اسمش را رد کردم تهران. حالا گیر داده بود برود بلیت بگیرد. ترمزش را کشیدم که عجله نکن بهت خبر می‌دهم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 9⃣1⃣2⃣ ساعت سه بعدازظهر از تهران تماس گرفتند که برنامه‌ی سفر عقب افتاده، فقط گوش به زنگ باشید. تا به حججی خبردادم چرت و پرتش پاره شد. می‌نالید که نکند ما را نبرند؟ نکند دنبال جایگزین باشند؟ شروع شد دیگرا از فردا صبح پاشنه در اتاقم را از جا کند. دم به ساعت می‌آمد که حاجی خبری نشد؟ زنگ نزدند؟ نمی‌خواهید پیگیری کنید؟ پیمانۂ صبرم لبریز شد و بهش توپیدم که اگر یک بار دیگر جلوی من آفتابی شوی اسمت را خط می‌زنم. نتوانست بیش از یکی دو روز طاقت بیاورد‌. می‌رفت دست به دامن مسئول عملیات می‌شد. که رنگ بزن از احمدیان بپرس کی عازم هستید؟ یا بعضی از بچه‌های گردان را پیش می‌انداخت که سراغ بگیرند. صدایش زدم بیاید داخل اتاقم. تهدیدش کردم: « دیگه نبینم ہری پیش مسئول عملیات و نیروی انسانی و این ور و اون ور. یه بار دیگه تکرار بشه مطمئن باش پشت گوشِت رو دیدی، سوریه رو هم دیدی! » به فرمانده‌ی عملیات خبر دادم که می‌خواهم نیروی همراهم را جابه‌جا کنم. در حال پیگیری نیروی جایگزین بودم که از نیروی زمینی تماس گرفتند و گفتند: « سهمیه تون شده سه نفر! » حججی را خط نزدم و یکی از بچه‌ها به نام آقای پور پیرعلی را اضافه کردم. بیست روزی گذشت و این قایم باشک بازی‌های حججی همچنان ادامه داشت. ۲۷ تیر ۹۶ بود که زنگ زدند فردا صبح در ستاد تهران باشید، ساعت یازده صبح حججی را فرستادم خانه که وسایلش را جمع و جور کند. ساعت دوازده زنگ زد که من سه تا بلیت اتوبوس گرفتم برای ساعت یازده شب. با تندی گفتم: « برای چی سرخود رفتی بلیت گرفتی؟ امروز دوشنبه ست و نیم ساعت یک بار ماشین حرکت می‌کنه! » 🗣 راوی: فرمانده شهید (احمد اکبریان) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 0⃣2⃣2⃣ ساعت سه و ربع عصر از نیروی زمینی زنگ زدند برای اطمینان از آمادگی‌مان. از لابه لای حرف‌هایشان احساس کردم که در نظرشان دو نفر هستیم. یادآوری کردم که ما سه نفر سهمیه داشته‌ایم. چند دقیقه ای پشت خط منتظرم گذاشتند و در نهایت گفتند: « نه! سهمیه لشکر نجف دو نفره. » با تعجب گفتم: «‌ خودتون به نفر اضافه کردید؛ ما الان برا سه نفر بليت گرفتیم. » حالا این وسط حججی هم پشت خط مدام زنگ میزد. دست آخر آب پاکی را ریخته کف دستم که به شما خبر می‌دهیم که چه کسی خط خورده است. گوشی را قطع کردم و به حججی جواب دادم. روی پایش بند نبود که حاجی چه ساعتی ترمینال باشم. زدم توی ذوقش که الان اطلاع داده‌اند فقط یک نفر همراه دارم و شاید شما حذف شوی. دقیقه ای یک بار زنگ میزد که حاجی زنگ زدند؟ دو سه دفعه که اصلا گوشی‌اش را جواب ندادم. یک بار هم وصل کردم و بهش توپیدم: « ول کن دیگه! چقدر زنگ میزنی! بذار ببینم چه کار می‌تونم بکنم! » ساعت چهاروبیست دقیقه تماس گرفتند که شما هستید و آقای حججی. وقتی خبر را به گوش حججی رساندم، از خوشحالی حاضر نبود برود بلیت پورپیرعلی را پس بدهد. شب که رفتم ترمینال، دیدم یک گروه آدم همراه خودش آورده. ازش پرسیدم: « اینا کی‌اند؟ » گفت: « خونواده‌ام اومدن بدرقه! » پدرخانمش آمد که این آقامحسن عشق شهادت دارد؛ ترمزش را بکشید. خاطر جمعش کردم که هوایش را دارم. اتوبوس که راه افتاد، کیسه‌ی نجف‌آبادی‌اش را درآورد و شروع کرد به خوردن کشک و آجيل. مدام به من تعارف می‌کرد. مسلسل‌وار به این و آن زنگ میزد و حلالیت می طلبید. گفتم: «ا ین موقع شب وقت گیر آوردی؟ بگیر بخواب. » کشک داخل دهانش را جوید و گفت: « دیگه فرصت نمی‌کنیم! اونجا هم که موبایلمون رو می‌گیرن! » 🗣 راوی: فرمانده‌ی شهید (احمد اکبریان) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📆 15 روز مانده تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۹۵ روز @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
5⃣ 1⃣ روز مانده تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت ۹۵ روز اهریمنان نمودند خون قلب مـصـطفی را در مـنـظر خـلایق بی جرم و بی بـهانه در پشت در فتاده، ام الائمه از پا دارد فغان ز دشـمـن آن گوهــر یگانـه @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🎬 «ظلم اثباتی» 👤 استاد ⁉️ چرا حضرت تشریف نمیارن؟ 🔥 ظلم بعد از سقیفه همه جا رو گرفت، اما خیلیا نفهمیدند که تو ظلمن...
✊ ایستادند پای امام زمان خویش... 💐 امروز ۲۱ آذر ماه سالروز شهادت شهدای مدافع حرم 🌹 🌹 🌹 🌹 گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... ۲۰ آذر سالروز شهادت سربازان لشکر صاحب  الزمان(عج) گرامی باد . 🌷۲۱ آذرماه سالروز شهادت 🕊شهید مدافع حرم مهدی ایمانی 🕊شهید مدافع حرم محمد شالیکار 🕊شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی 🕊شهید مدافع حرم عبدالکریم پرهیزکار @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠 دست‌نوشته حضرت آیت الله مهدوی عضو محترم مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه موقت شهر اصفهان در جمع بانوان بست نشین در گلستان شهدا در حمایت از عفاف و حجاب باسمه تعالی ✍ ان شاءالله مسئولین به وظیفه ی انقلابی خود عمل کنند و الا مردم متدین وظیفه ی آتش به اختیار دارند. ۱۴۰۱/۰۹/۲۰ سید ابوالحسن مهدوی •┈•┈••✾•🌿🇮🇷🌿•✾••┈•┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنظرم دیدن این کلیپ در ایام فاطمیه یه رزقه👌 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷🕊چون شیر ، مدافع ‌حرم بودی تو هم خـادم بانـوی ڪرم بودی تو یڪ هدیه به نام " مهدی ایمانی" از بانوی قـم بهر حـرم بودی تو🕊🌷 🥀🕊 🕊🥀 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گفتم آقای ایمانی تکون نخور روی یقه ات یه نشسته، بذار عکس📷 بگیرم. خندید و گفت که ان شاالله نشانه باشه. چه نشانه های بودند... از همه دلنشین تر چشمان نیمه های شبت و حال و هوای آسمانیت کرده محبوب من... ❤️ 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💢هیچ وقت در حرم حضرت معصومه(س) باکفش دیده نشد، از وقتی خادم حرم شد.میگفت:به من مهدی نگویید،بگویید ، امضاهایش با نام مهدی ایمانی غلام کریمه نقش میبست. 🥀🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهیده عصمت پورانوری 🌱🌹🌱🌹 بعد از خواستگاری همسرش و قبول ایشان مراسم خیلی ساده‌ای برگزار شد. عصمت اهل قناعت بود. لباس عروسی‌اش مانتو و شلوار بود و یک چادر گلدار. شلواری را که همیشه استفاده می‌کرد شست و اتو کرد و همان را پوشید. به مادرم گفته بود من لباس‌های مجلسی بیرون را نمی‌خواهم. همین لباس ساده را برای روز عروسی‌ام می‌پوشم. برای عروسی‌اش آرایشگاه هم نرفت. فکر نمی‌کنم شما کسی را پیدا کنید که اینطور باشد. او به ظاهر توجه نمی‌کرد. همه حواسش به عرفان و اعتقادات طرف مقابلش بود. طرز فکرش به سمت خدا و تعالی بود. این‌ها برایش خیلی مهم بود. سبک ازدواجش باید مورد توجه دختران امروز ما قرار بگیرد. راوی: خواهر شهیده تاریخ شهادت: ۶۰/۹/۱۹ 🥀 هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
💌 🔵شهید مدافع‌حرم ♨️قُنوت شهدایی 🦋همسر شهید روایت می‌کند: یک‌بار به او گفتم: «محمد! چرا موقع قنوت، این‌قدر دست‌هاتو بالا می‌بری؟» گفت: «آدم وقتی داره گدایی می‌کنه اون هم در خونهٔ خدا، هر چقدر دست‌هاشو بالاتر ببَره، خدا هم بیشتر بهش توجه می‌کنه. گدا باید گدایی کنه. باید طوری گدایی کنه که وقتی صاحب‌خانه او را دید دلش براش بسوزه. هرچه بیشتر گدایی کنی، خدا بیشتر به پات می‌ریزه. لطفشو دریغ نمی‌کنه.» 🦋گفتم: «این‌قدر دست‌هاتو بالا نبَر، شاید مردم مسخره‌ات کنند!» خندید و گفت:«مگه من برای رضایت مردم نماز می‌خونم که فکر این چیزها باشم؟ من در محضر پروردگارم هستم، دست به دامن خُدام، بگذار هرکی هرچی می‌خواد بگِه!» 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات   ❄️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❄️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم