eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
امام صادق علیه السلام فرمود: «او را (قائم) نام گزاردند؛ چون حق را بر پا می‌دارد. » [۲] [۲]: ۶. بحار؛ ج ۵۱، ص ۳۰. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♥️ گر کنار جسدم نام قشنگت ببرند... از میان کفنم سینه زنـان بـر خیزم    @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سلام بر مردانی که عشـق را در سادگی خلاصه کردند ... صبـحتون شهـدایـی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
امروز حسیـن زمان یاری دهنده می ‌خواهد ؛ و بـدا به حـال ڪسی ڪہ صدایِ «هل من ناصر ینصرنی» امام زمـانش را بشنـود و به یاری او نشتابد ▫️ولادت : ۶۰/۰۶/۳۰  فسا شیراز ▫️شهادت : ۹۴/۱۰/۱۱ سوریه @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در لحظه‌ی خندیدن خورشید، سرم را دادم تا چشمِ حرامیان  بچرخید، سرم را دادم بر سفره‌یِ سالارِ شهیدان که نشستم با ذوق چون حضرت آقا، مرا دید، سرم را دادم خاطراتی از شهید محسن حججی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 1⃣1⃣ محسن که به سوریه رفت، اضطراب و نگرانی‌ام شروع شد. هر شب صدقه می‌گذاشتم. حالم اصلاً خوب نبود. هر کس من را می‌دید، می‌پرسید: « چت شده؟ چرا این طوری شدی؟ » اما هیچ‌کس نمی‌دانست در دل من چه غوغایی است. بعد از این که از سوریه آمد، نذر کرد چهل شب جمعه به جمکران برود. می‌رفت حرم و از آنجا پیاده می‌رفت جمکران. به او گفتم: « خسته نمیشی هر هفته این همه راه رو می‌کوبی میری جمکران؟ » می‌گفت: « من برا امام زمان میرم برا همینم خسته نمیشم. » این خاطره همیشه در ذهن من است که محسن به خاطر امام حسین (صلوات الله علیه) و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) چه کارهایی می‌کرد. می‌گفت: « میخوام در راه رهبرم سرم رو بدم. » 🗣 راوی: پدر شهید  ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 2⃣1⃣ بار اول که از سوریه برگشت شهادت را در چهره‌ی محسن دیدم. زمان جنگ دوستان زیادی داشتم که شهید شدند و این‌گونه چهره‌ها برایم آشنا بود؛ ولی تصور نمی‌کردم خلوص و بندگی محسن تا این حد شده باشد. چهره‌ی محسن شبیه چهره‌ی دوستان شهیدم شده بود که شب‌های عملیات دیده بودم. یک پسردایی داشتم که او هم در جبهه بود. یک روز توی منطقه به او گفتم: « مهدی خیلی عوض شدی امروز فرداست که شهید بشی. » گفت: « نه، فرقی نکردم. » فردا صبح که به خط رفت خبر شهادتش را آوردند. من اینها را دیده بودم. می‌فهمیدم که حال و هوای محسن روز به روز دارد تغییر می‌کند اما خودم را به راه دیگری می‌زدم. 🗣 راوی: پدر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 3⃣1⃣ محسن شهید نشدنش را تقصیر من می‌دانست. می‌گفت: « من قرآن می‌خوانم و نذر می‌کنم تا او شهید نشود. » می‌گفت: « نمی‌دونم چرا شهادت نصیبم نشد. نارنجک بغلم افتاد ولی منفجر نشد؛ گلوله از بیخ گوشم رد شد ولی به من نخورد. مامان برام دعا کن. » ماه رمضان بود. محسن ده روز مرخصی گرفت و من و پدرش و خانمش را با قطار به مشهد برد. در این ده روز کارش نماز و زیارت عاشورا و حرم رفتن بود. ما فقط سحر و افطار می‌دیدیمش. روزهای آخر که دیگر سحر و افطار هم نمی‌آمد و در حرم می‌ماند. دائم هم به من می‌گفت: « مامان تورو خدا دعا کن یه بار دیگه قسمتم بشه برم. » شبی که رضایت گرفت، شب قدر بود؛ شب بیست و یکم ماه رمضان. آن شب داخل یکی از صحن‌ها بودیم که محسن برایم پیامک فرستاد و خواسته بود که دعا کنم قسمتش بشود برود. آن‌جا گریه‌ام افتاد رو به درگاه خدا کردم و گفتم: « خدایا! هر طور که صلاح و مصلحت خودته، همون بشه. حالا که اینقد دلش میخواد بره جورکن بره و پیش حضرت زینب روسفید بشه ولی نمیخوام شهید بشه. » وقتی که دیدمش بهش گفتم: « مامان امشب واقعاً برات دعا کردم که بری اما نمیخوام شهید بشی. » از این که رضایت داده‌ام برود، خیلی خوشحال شد. 🗣 راوی: مادر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 4⃣1⃣ شبی که می‌خواست برود با خانمش به خانه‌ی ما آمدند. همه جمع بودیم. محسن گفت: « نذر کرده بودم اگه کارم درست بشه که دوباره برم سوریه بیام دست و پای پدر و مادرم رو ببوسم. » این را که گفت همه گریه‌مان گرفت. زمانی که خم شد و پایم را بوسید، گریه امان را بریده بود. بعد که بغلش کردم، احساس وداع داشتم. با گریه گفتم: « محسن جان! اگه شهید شدی من چی کار کنم؟ » گفت: « من شهید نمیشم، خاطرت جمع! » وقتی حال ما را دید زد به شوخی تا حال و هوای‌مان را عوض کند. به خواهرهایش گفت: « جوانان بنی‌هاشم کجایید که علی اکبرتون داره میره! » بعد ادامه داد: « صبور باشید و برا مامان مثل حضرت زینب باشید. » وقتی داشت می‌رفت با دیدن چهره‌اش دیگر مطمئن شدم که شهید می‌شود‌. به خواهرهایش گفتم: « منو ببرین دنبال محسن برم. » همگی برای بدرقه به ترمینال رفتیم. وقتی برای آخرین بار رویش را بوسیدم، گفت: « مامان تو رو خدا این‌‌دفعه دعا نکن بذار من شهید بشم. » 🗣 راوی: مادر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 5⃣1⃣ وقتی خواست پای من را ببوسد خودم را از او جدا کردم. واقعاً دیگر طاقت نداشتم. داشتم منفجر می‌شدم. از طرفی هم نمی‌خواستم او را ناراحت کنم. از خانه رفتم بیرون. وقتی محسن می‌رفت، بدرقه‌اش هم نکردم. همه رفتند ترمینال ولی من نرفتم. از آن روز به بعد، دست و دلم به کار نمی‌رفت دائم در خانه بودم. همکارانم تماس می‌گرفتند که چرا سرکار نمی روم؟ مادر محسن هم تعجب کرده بود. می‌گفت: «نمی‌خوای از خونه بیرون بری؟ » جوابم فقط این بود: « من دیگه بازنشسته شدم. » دائم منتظر بودم اتفاقی بیافتد. چون محسن همه‌ی کارهایش را با من مشورت می‌کرد. خیلی وابسته‌اش شده بودم. هر روز انتظار آمدنش را می‌کشیدم. وقتی یاد چهره‌ی محسن می‌افتادم، به خودم می‌گفتم: « این صورت داد میزد که این آخرین باریه که منو می‌بینید. » این فکر کلافه‌ام می‌کرد. وقتی هم زنگ میزد، همه با او صحبت می‌کردند، به جز من. اصلاً در حال خودم نبودم. 🗣 راوی: پدر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم