🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 1⃣6⃣
سی و یکم شهریورماه، بعد از رژهی دانشگاه، دوره افسری روح الله تمام و به دانشکده تخصصی منتقل شد. با اینکه خیلی خوشحال بود، دلش برای دانشگاه امام حسین علیهالسلام تنگ میشد. روزهای خوبی را در آن گذرانده بود، سحرهای کنار مزار سه شهید گمنام دانشگاه، میدان موانع، تمام صخره ها و ساختمان های دانشگاه، درختهای میوهای که از تمام میوههایش خورده بود، همه و همه باعث شده بود دانشگاه خاطرات خوبی داشته باشد. حالا دانشکده تخصصی را پیش رو داشت تا خاطرات جدیدش را در آنجا ثبت کند. مهران هم به همان دانشکده منتقل شد که از این بابت خیلی خوشحال بودند. چون تعدادشان کم بود، دوره را شروع نکردند. قرار شد با اینکه دانشجو محسوب می شدند شش ماه به کارگیری شوند. یکی از روزها، بعد از پایان کارشان با هم رفتند میدان صبحگاه. در محوطه میدان صبحگاه زمین هایی به ارتفاع یک متر، چمن کاری شده بود. با هم رفتند و روی آن ها دراز کشیدند. مشغول صحبت درباره کارشان بودند که مهران انگار چیزی به ذهنش رسیده بود، به سمت روحالله نیم خیز شد:
« راستی، جزوه هایی که بهم دادی بخونم، خیلی خوش خط بود. خطاطی بلدی؟ »
+ « ای بگی نگی. »
- « نگفته بودی کلک! پس به قابلیت های دیگهات خطاطیام اضافه شد. حرفهای کار می کنی؟ »
- « ای بابا... تقريبا، حدود دو سال معلم خط بودم. نوجوون که بودم یه کاغذ برمیداشتم و شروع می کردم به نوشتن. ادای خطاطارو در میآوردم. یه بار که مامانم این رو دید، فهمید خطاطی دوست دارم، دستم رو گرفت و برد کلاس خط ثبت نامم کرد. مامانم اصلا استعدادیاب داشت. تا میدید به چیزی علاقه داریم سریع پیاش رو می گرفت. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 2⃣6⃣
- « خدابیامرزه. »
+ « سلامت باشی. آره دیگه، این جوری شد که رفتم کلاس خط. چون علاقه داشتم، خیلی زود یاد گرفتم. البته خیلیام تمرین می کردم. دیگه مامانمم که تشویقم می کرد، حسابی ذوق زده میشدم. بزرگترم که شدم، ادامه دادم، هم خط هم طراحی. »
- « به به، پس طراحم هستی... خب؟ »
+ « آره بابا! یه چیزایی سرم میشه، دو ترم دانشجوی هنر بودم. »
- « پس چرا از طرف امور فرهنگی دانشکده اومدن گفتن کی خطاطی و طراحی بلده، صدات درنیومد؟ »
+ « این چیزایی که گفتم رو حق نداری به کسی بگیها. نمیخوام کسی بدونه من از هنر سر درمیارم. »
- « آخه چرا؟ »
+ « چون دلم نمیخواد از قسمت نظامی بیام بیرون. میترسم اگه بفهمن طراحی و خطاطی بلدم، من رو ببرن تو قسمت فرهنگی. من آدم نظامی ام. دوست دارم تو همین قسمت بمونم. اصلا فکر می کنی
برای چی هنر رو ول کردم؟ در صورتی که واقعا درسم خوب بود. چون حس میکردم دانشگاه هنر من رو از امام حسین دور میکنه، اما سپاه نه. سپاه داره من رو به اون چیزی که دوست دارم میرسونه. راه سپاه
راه امام حسینه. »
- « این جوری که میگی به هنر علاقه داشتی، پس برات سخت بوده که بخوای ولش کنی، نه؟ »
+ « آره سخت بود. اما یه روز تو نماز خونه دانشگاه هنر که بودم، نشستم با خودم فکر کردم. گفتم الان این جایی که من وایستادم چقدر با امام حسین فاصله داره؟ دیدم خیلی فاصله دارم. این فاصله به جایی رسیده بود که انگار لبه پرتگاه بودم. کافی بود فقط یک قدم، فقط یک قدم بردارم تا همه چیز نابود بشه. موقعیت همه چیزم برام فراهم بود، اما من راه امام حسین رو انتخاب کردم. دل کندم از اونجا. دیگه تو همین گیرودار، سپاه هم پذیرفته شدم. دیگه با سر اومدم بیرون. حالا یه چیزی هم بهت میگم، بین خودمون بمونه. بهم پیشنهاد دادن برای طراحی حرم کاظمین برم، اما قبول نکردم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 3⃣6⃣
- « اون رو دیگه چرا قبول نکردی؟ اون که خیلی به امام حسین نزدیک بودی؟ »
+ « نه دیگه، نبود. هیچی مثل کاری که الان دارم می امام حسین نزدیک نمیکنه. »
هنوز دراز کشیده بودند و حرف می زدند که سایه ای را بالای احساس کردند. هردو بلند شدند و نشستند. یکی از افسران ارشد بود که با اخم نگاهشان می کرد. افسر از دستشان حسابی ناراحت بود و پایش را تندتند به زمین می کوبید.
- « این چه وضعیه؟ چرا اینجا دراز کشیدین؟ »
روح الله آرام جواب داد:
« الان وقت استراحتمونه. اومدیم اینجا داریم حرف میزنیم. »
- « استراحت کنید، اما نه این جوری. شما پاسدار هستین، اومدین با این لباس پاسداری خوابیدین تو میدون صبحگاه، نمیگین یه افسر بیاد رد بشه شما رو این جوری ببینه؟ »
آنها که تازه به دانشکده منتقل شده بودند و خیلی با این واژهها و درجه بندیها مأنوس نبودند، به هم نگاه کردند و زدند زیر خنده. افسر از خنده آنها بیشتر عصبانی شد:
« دارم جدی باهاتون صحبت میکنم، چرا میخندین ؟ »
اما آنها همچنان می خندیدند و نمیتوانستند جلوی خودشان را بگیرند. این اولین دیدارشان با افسر ارشدشان، محمدحسین محمدخانی¹ بود.
-------------------------------
۱. شهید محمد حسین محمدخانی فرمانده تیپ سیدالشهدا که در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۱۶
در حلب سوریه به شهادت رسید.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 4⃣6⃣
روح الله حسابی مشغول دانشگاه و انتقالیاش شده بود و زینب هم از اول مهر دانشگاهش شروع شده بود. هر دو حسابی درگیر دانشگاه و درس بودند، اما تقریبا برنامه آخر هفتهشان ثابت بود. بعد از ماه رمضان، باهم قرار گذاشته بودند که هر هفته چهارشنبه ها بروند جلسات حاج آقا مجتبی در خیابان ایران. خیابانی که جلسات در آنجا تشکیل می شد، مغازه های مختلفی داشت. اما دوتا مغازه بود که پاتوقشان شده بود: یکی پیراشکی فروشی که همیشه موقع رفتن یا برگشتن دوتا پیراشکی می خریدند، یکی دیگر هم مغازه روسری فروشی بود که اولین بار روح الله این مغازه را نشان زینب داد. بعد از هیئت گاهی با هم می رفتند و روسریهایش را نگاه می کردند. اگر هم چیزی می پسندیدند، روح الله می خرید. گاهی بعد از جلسات که با هم قرار می گذاشتند، زینب از قصد می گفت:
« من دم مغازه روسری فروشی وامیستم، تو بیا اینجا. »
و هر بار زینب این را می گفت روح الله میخندید و به سمت مغازه حرکت میکرد. گاهی هم به شوخی می گفت:
« عجب کاری کردم این مغازه رو نشونت دادم. ول کن بیا بریم! »
زینب هم او را اذیت می کرد:
« من که نمیخرم، فقط دارم نگاه میکنم. »
بعد هم با خنده می گفت:
« اون روسریه خیلی قشنگه، نه؟ »
روح الله هم سرش را تکان می داد و میخندید و همان را برایش می خرید.
برنامه پنجشنبه ها هم مشخص بود. بهشت زهرا علیهاالسلام ، زیارت شهدا و رفتن سر مزار مریم السادات.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 5⃣6⃣
یک بار هم به همراه زینب و خانواده اش، صبحانه را بردند سر مزار مادرش. مادر خانمش همه چیز آورده بود. پنیر، کره، تخم مرغ آب پز، گوجه و خیار و چایی. بین راه نان تازه هم گرفتند و یک راست رفتند سر مزار. زیرانداز پهن کردند و چند ساعتی آنجا نشستند. به همه شان خیلی مزه داد و بیشتر از همه به روح الله. جمعه ها هم می رفتند خانه اقای قربانی و به او سر می زدند. زینب پدرشوهرش را خیلی دوست داشت. همان طور که او به عروسش خیلی علاقه داشت.
مابقی ایام هفته هم کم کم خریدهای عروسی را انجام می دادند. اگر روح الله فرصت می کرد، با آنها می رفت اما اگر فرصت نمی کرد، زینب سعی می کرد طبق خواست و سلیقه او خرید کند. حتما درباره
چیزهایی که می خرید، از او مشورت میگرفت. حتی برای خرید یک گیرهی روسری. روح الله همیشه تأكید جنس های ایرانی بخرد. گاهی هم سفارش میکرد رنگهای جیغ و کفش پاشنه بلند که باعث جلب توجه می شود، نخرد.
وقتی روح الله همراهش نبود، هر چیزی را که انتخاب می کرد، اول با معیارهای او میسنجيد. پیش خودش فکر می کرد که روح الله آیا آن را دوست دارد یا نه. اگر به این نتیجه می رسید که ممکن است خوشش نیاید، نمی خرید. زینب آن قدر محو روحالله شده بود که گاهی خواسته ها و علایقش را فراموش می کرد و هر چیزی را مطابق میل و خواسته او بود می خرید.
آن قدر سرگرم خرید وسایل و کارهایشان بودند که نفهمیدند کی محرم آمد. زینب خیلی دوست داشت روح الله را ببرد هیئت هایی که در آنها قد کشیده بود، نشانش بدهد. اما بخت یارش نبود. باز هم ماموریت. روح الله هم ناراحت بود. همیشه دهه اول محرم میرفت هیئت، اما حالا نمیتوانست.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_اینستاگرام روزشمار غدیر
۴ روز مانده تا عید سعید غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
4⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
۴ روز مانده تا عید سعید غدیر
پیمانی با دل
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🗓#روزشمار_غدیر
4⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
نُبایِعُكَ عَلى ذالِكَ بِقُلوُبِنا وَ اَنْفُسِنا وَ اَلْسِنَتِنا وَ اَیْدینا.عَلى ذالِكَ نَحْیى وَ عَلَیْهِ نَمُوتُ وَ عَلَیْهِ نُبْعَثُ،وَ لانُغَیِّرُ وَ لانُبَدِّلُ، وَ لا نَشُكُّ وَ لانَجْحَدُ وَ لانَرْتابُ، وَ لا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَ لا نَنْقُضُ الْمیثاقَ
📚فرازی از بخش یازدهم خطبه شریف غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
4⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
4️⃣ چهار روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام چهل و ششم:
امیرالمؤمنین عليه السلام:
ایّاک و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فیها عند زمانها
از شتاب کردن در کارها پیش از فرارسیدن زمان آنها، و کوتاهی کردن در آنها وقتی زمانشان فرا رسید دوری کن
📚تحف العقول، ص147
💠تمام اهـل قیـامت نـدا دهنـد علی
خوشا کسی که تو امروز محشرش باشی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
✍إِنَّ عليّا مِنّي و أَنا مِنهُ، و هُو وَليُّ كُلِّ مُؤمنٍ .
🔴 على از من است و من از او. او ولىّ هر مؤمنى است.
📚 كنز العمّال: 32938
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
💐 امروز ۱ تیرماه سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم
🌷 #علی_امرایی
🌷 #محمد_حمیدی
🌷 #حسن_غفاری
🌷 #شاهرخ_دایی_پور
گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊مواسات در سیره شهید #علی_امرایی
💠از کار کردن ابایی نداشت و با برادر دامادمان به مدارس میرفت و در و دیوار مدارس را رنگ میکردند و نقاشی میکشید و از این راه درآمد خوبی هم داشت اما حتی یک هزاری از درآمد این سالهای علی را ندیدیم. لباس تنش راهم خودم برایش میخریدم. بعد از شهادتش از طریق کمیته امداد فهمیدیم که او دو خانواده و سه یتیم را تحت پوشش مالی خود داشت و تمام درآمدهایش را خرج آنها میکرد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#شهیدی_که_چیزی_ازپیکرش_باقۍنماند_جز_دست
🍃🌹قبرها را حفر می کند و #اشک میریزد.
جوانانی که دورش حلقه زدند، با اشکهای او اشک میریزند.
در این جوان چه میگذرد که اینطور اشک ریزان قبرهایی را می کند که قرار است پنج #شهید_گمنام در آن به امانت سپرده بشوند؟؟
🍃🌹اینجا فرهنگسرای #ولا، #میدان_نماز است.
روضه #عباس_علیه_السلام میخواند ویکی یکی شهدا را داخل قبر میگذارد...
این جوان غوغایی به پاکرده است که نگو و نپرس!
چند سال بعد هر #جمعه موکتهایی بر دوشش میگذارد و کنار #مقبره این شهدا پهن میکند.
🍃🌹بلندگوها را در محوطه میگذارد.
نجوای #آل_یاسین خواندنش که همه جا پر میشود، گریه #مادران را امان نمیدهد، دیگر میدانند حال وهوای صبح های جمعه ی #میدان_نماز دیدنی است...
یک روز #صدایش میکند و میپرسد؛ "داستان این صبح های جمعه و بی قراری های تو چیست مادر؟!"
🍃🌹چشم در چشم مادر میدوزد و میگوید؛ میخواهم این پنج شهید گمنام را از غربت روزگار دربیاورم تا اگر روزی #شهید شدم،در شهر خودم غریب نباشم
#شهید_مدافع_حرم #علی_امرایی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
▪️🥀▪️
🥀#سیره_شهداء🥀
🥀 شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی میکرد ...
🔸کارمند کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی علی آقا بودند. یعنی علی مجموعا" ۸ یتیم را سرپرستی میکرده.
🔸 تازه بعد از یک عمر زندگی با علی فهمیدم که درآمدهایش را کجا خرج می کرده و من که مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار میکرد!
👌 یک #خیّر به تمام معنا
🔸پدر شهید مدافع حرم علی امرایی میگوید پس از شهادت فرزندم کمکم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک را برعهده داشته و از او به عنوان «کمسنترین خیّر» تقدیر شدهبود.
🥀#شهید #علی_امرایی(حسین ذاکر)
ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲
شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱
درعا ،سوریه
🥀 شادی روح پر فتوح شهید صلوات🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#شـهید
#محمد_حمیدی 🌿🌻
تاریخ تولد: ۱۳۵۸/۶/۱۰
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱
محل شهادت: سوریه_درعا
وضعیت تأهل: متاهل
مزار شهید: بهشت زهرا(س)_قطعه۲۶
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بیشتر گردش ما تو قطعه های بهشت زهرا بود...جایی میخاستیم بریم خلوت کنیم و بهمون خوش بگذره میرفتیم پیش شهدا.انرژی میگرفتیم و میومدیم...
بیشتر وقتها چند نفری و میبردیم و محمد به شوخی میگفت: کاروان زیارتی بهشت زهرا حرکت کنید.
این عکسو چند روز قبل از آخرین ماموریت که بردمون بهشت زهرا گرفتیم.
عاشق قطعه بیست و شش بود و بیشترین وقتشو اونجا میگذروند.
گمشدشو همونجا تو قطعه بیست و شش پیدا کرد...شهادت...
سالروز شهادت...🌹🕊
🌹شهید محمد حمیدی🕊🌹
یاد امام و شهدا با صلوات🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻برايت خواهم نوشت:
از ابهام لحظه ها از تردید...
از حديث تلخ بغض ها تا ابد...
از قناعت به يک خاطره، يک ياد
از صبوری من، و جای خالی تو...
لالایی بابای خوب طه 😭
🔸شهید مدافع حرم #محمد_حمیدی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم