eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
شور شیرینِ تمام عاشقانِ سر به دار ؛ "لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار" صبـحتون شهـدایـی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎فرازی از شهید خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت‌ برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) مگر می‌توان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم ... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب ! زندگینامه شهید مدافع حرم به روایت همسر بزرگوار شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
قسمت‌های ۱۵۱ تا ۱۵۵ کتاب زیبای دلتنگ نباش
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 6⃣5⃣1⃣ صبح فردا به سمت بابلسر حرکت کردند. همان جایی که ماه عسل رفته بودند. زینب مواد غذایی و وسایل سفر را با خودش برداشته بود. وعده های غذای‌شان را بیرون می خوردند، البته نه در رستوران‌ها. روح‌الله هر وعده آتش درست می کرد و زینب هم تکه های مرغ را سیخ می رود تا کباب درست کنند. گاهی هم فقط سیب زمینی و قارچ کبابی داشتند. تازه داشتند خوشی را حس می کردند که موبایل روح الله زنگ خورد، بازهم مأموریت. باید زودتر برمی‌گشتند. یک مأموریت داخل کشور بود که حتما باید می‌رفت. زینب با دلخوری گفت: « توتازه از سوریه برگشتی. این همه مدت نبودی، حالا دوباره می خوای بری؟ » + « چه کار کنم زینب؟! کار منم اینجوریه دیگه. میخوای زنگ بزنم بگم من نمیام؟ اگه تو بخوای، این کار رو می کنم. » دلش راضی نمی‌شد به او نه بگوید: « باشه، برو اشکال نداره. اما خیلی سخته. » صبح زود روح الله راهی پادگان شد و زینب هم برگشت خانه مادرش. چند روزی که روح‌الله نبود، بیشتر از هر وقتی دیگر به او سخت گذشت. از این‌که این قدر زود به زود باید خانه و زندگی اش را رها می کرد و به خانه مادرش می رفت، کلافه شده بود. مخصوصا حالا که دیگر فهمیده بود کار روح‌الله دقیقاً چیست و چه خطراتی ممکن است. یک کیسه درست کرده بود و گذاشته بود کشوی اول کابینت. هر روز صدقه می‌دادند. آخر هر ماه هم پولی که جمع می‌شد، به حاج آقا ابوالحسنی می دادند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 7⃣5⃣1⃣ چند روز مانده به اربعین روح الله برگشت. برای اربعین باهم رفتند هیئت عشاق. زینب خیلی دوست داشت اربعین با پای پیاده برود کربلا، ولی موقعیت کاری روح الله طوری نبود که بتوانند بروند اما به زینب قول داد که سال بعد حتماً مرخصی بگیرد و باهم کربلا بروند. وقتی خبردار شد حسین اربعین می رود، او را کنار کشید، هفتاد هزار تومان به او داد. + « بیا این پول رو بگیر، یه دونه چفیه عربی برای من بخر. به سلیقه خودت یه خوش رنگش رو بگیر. دستت درد نکنه. » حسین به پول نگاه کرد و گفت: « آخه چفیه هفتاد هزار تومنه؟ اینکه خیلی زیاده! » روح الله دستی به شانه.اش زد و گفت: « بقیه اش هم تو راهی دیگه. » حسین وقتی به کربلا رسید، از کنار حرم حضرت عباس علیه السلام یک چفيه‌ی کرم رنگ برای او و یک کفن هم برای خودش خرید. هر دو را هم به تمام زیارتگاه ها تبرک کرد. وقتی چفیه روح الله را داد، خیلی خوشحال شد. از آن روز به بعد، چفيه متبرک همدمش در تمام مأموریت‌ها شد. ایام ماه صفر را بیشتر هیئت بودند. آن سال تولد زینب افتاده بود هفته‌ی آخر ماه صفر. روح الله معمولاً با خودش می رفت برای خرید هدیه‌ی تولد. چند روز قبل هم با هم رفته بودند و کادوی او را خریده بودند. زینب روز تولدش خانه‌ی مادرش بود و روح الله رفته بود با موتور کار کند. زینب تماس گرفت و گفت: « داری میای خونه، کیک بخر. » + « محرم و صفر چه کیکی بخرم؟! » - « تولد که نمی خوایم بگیریم. یه کیک بخر دور هم با هم بخوریم. » هرچه اصرار کرد، روح الله گفت: « نمیخرم که نمی خرم. » زینب هم به شوخی گفت: « بدون کیک خونه نیا! » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 8⃣5⃣1⃣ روح‌الله که به خانه برگشت، یک تی تاپ دستش بود. زینب با تعجب پرسید: « این چیه تو دستت؟! » + « کیکه دیگه! مگه نگفتی کیک بخر؟! منم خریدم. » زینب هاج و واج ایستاده بود و نگاهش می‌کرد. روح الله در مقابل چشمان متعجب او تیتاپ را باز کرد و گفت: « خیلی هم خوبه، الان روی همین، شمع می‌ذاریم و تولد می گیرم. » همه دور از چشم زینب ریزریز می خندیدند. زینب گفت: « واقعا که روح الله! » با ناراحتی رفت و نشست روی مبل که مثلا قهر است. روح الله هم خیلی خونسرد روی مبل نشست. کنترل تلویزیون را گرفت دستش وبی توجه به او شبکه ها را عوض می کرد. زینب حرص می‌خورد و چیزی نمی‌گفت. روح الله زیرچشمی نگاهش کرد. خندید و از جایش بلنـد شـد. در را که باز کرد، زینب با خودش گفت: " کجا میره ؟! چرا در رو باز کرد؟ " روح الله از پشت در کیکی را که خریده بود، آورد و گرفت جلوی او. زینب شـوکـه شـد. خندید و گفت: « توکه کیک خریدی! چرا اذیت می کنی آخه؟ » + « تولدت مبارک. امسال تولدت افتاد تو صفر، ان شاءالله سال دیگه برات جبران کنم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 9⃣5⃣1⃣ بهمن ماه روح الله یک مأموریت ده روزه داشت و زمزمه های سوریه رفتن همچنان بود. در این بین مدام بحث عید و جزیره را هم مطرح می کرد. « این آخرین سالیه که حاج ممد جزیره است. هم مریضه، هم سال دیگه نمیره جزیره. پارسالم نرفتم. بذار امسال با حسین بریم. » زینب از آشپزخانه آمـد بیـرون و گفت: « روح الله خیلی کم میری مأموریت، حالا می خوای عیدم بـرى فـارور؟ از این ور که همه اش مأموریت، از اون ور هی میگی میخوام برم سوریه، حالا فارورم بهش اضافه شد؟ بابا عید رو حداقل پیش من باش دیگه. » + « سال دیگه همه‌اش می مونم پیشت. تازه کل عید رو که اونجا نیستم، من زودتر برمی‌گردم. باور کن اگه امسال نرم، خدای نکرده حاجی طوریش بشه، حسرتش به دلم می مونه ها! قول میدم فقط امسال رو برم. اونجا کلی چیز می‌تونم از حاجی یاد بگیرم. به دردم می خوره. تازه می‌تونم کمک حالشونم باشم. » - « وای روح الله از دست تو! هنوز کلی مونده تا عید. بذار ببینیم چی پیش میاد. » زینب هر بار با این جمله بحث را خاتمه می‌داد. با اینکه خانه‌شان را عوض کرده بودند، همچنان برای خرید می رفتند کوچه شهرستانی‌ها. گاهی که روح الله می‌رفت با موتور کار کند، از همان جا زنگ می‌زد به زینب که اگر چیزی احتیاج دارد، از آنجا بخرد. گاهی او را هم همراهش می برد. یک بار که برای خرید آب لیمو رفته بودند، روح الله گفت: « خیلی وقته از حاج آقا لواسانی خبر ندارم. بریم خرید کنیم، بعد من برم یکسر به حاج آقا بزنم احوالش رو بپرسم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 0⃣6⃣1⃣ خریدشان را کردند و یک راست رفتند سراغ حاج آقا. موتور را سر کوچه شان پارک کردند. روح الله پیاده شد و گفت: « صبر کن من برم در بزنم، ببینم حاج آقا هستن؟! » زینب با نگاهش او را دنبال کرد. در را یک آقای دیگرے دید که روح الله سرش را پایین انداخت. نمی دانست چه شده، وقتی برگشت، رد اشک را روی صورتش دید. - « چی شده؟ چرا گریه کردی؟ » + « دیدی چی شد؟ به چهلم حاج آقا هم نرسیدم. حاج آقا فوت کرده. » زینب شوکه شد. روح الله آه عمیقی کشید و با حسرت گفت: « دنیا خیلی بی ارزشه. اون از مامانم، اون از حاج آقا مجتبی، اینم از حاج آقا لواسانی. حتی من نفهمیدم کی فوت کرده. به چهلمشم نرسیدم. » زینب سعی کرد دلداری اش بدهد: « خب تو نبودی. مأموریت بودی. این قدر خودخوری نکن. » اعلامیه حاج آقا را نشانش داد. همان روز عکس حاج آقا لواسانی را از روی اعلامیه بریدند و گذاشتند کنار عکس حاج آقا مجتبی. درآمدشان کفاف زندگی شان را نمی‌داد. زینب توقعی از او نداشت. خیلی هم اهل خرید لباس و وسایل خانه نبود. بیشتر خود روح الله بود که به لباس و وسایل نظامی علاقه داشت. دوست داشت بهترین نوع وسایل کارش را داشته باشد، اما چون قیمت‌شان زیاد بود معمولا نمی‌توانست خیلی راحت چیزی را که می خواهد، بخرد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨◾️✨◾️✨◾️✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 شرکت امام زمان در مجالس عزای سالار شهیدان ‍ ▪️پرسید: دیشب کجا بودی؟ عرض کرد: کسی خبر آورد از رویت هلال محرم، یکی از دوستان شما مجلس عزا گرفته بود، مهمان مجلس او شدم، برای گریه بر جدّ غریبتان حسین علیه السلام. امام دعایش کرد و فرمود: وقت بیرون آمدن، مقابل درب خانه کسی را ندیدی؟ گفت: دیدم، ولی نشناختمش. شب بود و هوا تاریک! امام صادق علیه السلام فرمود: من بودم آنکه دیدی و نشناختی! عرض کرد: پس چرا نیامدید، تا صدرنشین مجلس عزا باشید؟! فرمود: ▪️ خواستم وارد شوم، ولی دیدم که رسول خدا، امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهم السلام در صدر مجلس حاضرند و اشک میریزند. 📚 برگرفته از احرام محرم، ص ۵۰ (به نقل از ثمرات الاعواد، ج۱، ص۱۱۶) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 امام صادق عليه ‏السلام: ✍لا تَدَع زيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلىّ عليه السلام و مُر اَصحابَكَ بِذالِكَ، يَمُدُّ اللّه  فى عُمرِكَ و يَزيدُ اللّه  فى رِزقِكَ و يُحييكَ اللّه  سَعيدا و لاتَموتُ اِلاّ سَعيدا و يَكتُبكَ سَعيدا؛ 🔴زيارت امام حسين عليه السلام را رها نكن و دوستان خود را هم به آن سفارش كن، كه در اين صورت، خداوند عمرت را طولانى و روزى ات را زياد مى كند و زندگى ات را همراه با سعادت مى كند و جز سعادتمند نمى ميرى و نام تو را در شمار سعادتمندان، ثبت مى كند. 📚كامل الزيارات ص 152 🔹جهت تعجیل در فرج: 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سرفصل‌های ۱• تفاوت علوم انسانی (معرفت نفس) با دیگر علوم ۲• روند بلوغ انسان در مقام‌خواهی‌های بلند انسانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مقام محمود 4.mp3
10.08M
۴ ※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله. درک این حجم از خواستن‌ها و آرزوهای بلند در ادعیه، واقعاً برای من ممکن نیست! چرا من نمی‌توانم صادقانه از ته قلبم مقاماتی مثل: أن یثبت لی قدم صدق أن یبلغنی المقام المحمود أن یرزقنی طلب ثاری و ..... را بخواهم و برایشان بی‌تاب باشم؟ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... ۲۰ تیر ماه سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان(عج) 🕊شهید مدافع حرم " " گرامی باد. اَللهُمَ عَجِل لِوَلیک الفَرَج @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ناهار اشرافی داشتیم؛ ماست... سفره را انداخته و نیانداخته، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره.. یکی می پرسید: "این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟" ‌ 🌷شهید مصطفی چمران🌷 📞بیسیم چی👣 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️ دلیل عزاداری برای امام حسین از اول ماه محرم 🌕 به امام صادق علیه السلام عرض شد: آقای من! فدایتان شوم، وقتی کسی می‌میرد یا کشته می‌شود جلسه نوحه‌ای برای او می‌گیرند، و من مشاهده می‌کنم که شما و شیعیانتان از اول ماه محرم اقامه ماتم و عزاداری می‌کنید؛ 🌕 حضرت فرمودند: این چه حرفی است!؟ هنگامی که ماه محرم دمیده می‌شود، ملائکه پیراهن امام حسین علیه السلام را آویزان می‌کنند، در حالی که پاره پاره شده از ضربه‌های شمشیر و آغشته به خون است؛ ما و شیعیان ما این پیراهن را با چشم بصیرت و نه بصر می‌بینیم؛ پس اشک‌های ما سرازیر می‌شود. 📗ثمرات الاعواد، ج ۱، ص ۳۶ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ ‍ ‍ 🕊🍂 🕊🍂 ✍ راوی پدر شهید: شهید متولد سال۶۲ بود و در شُرُف عقد بود که به شهادت رسید. سال۹۴ در خواست اعزام به سوریه کرده بود که با کسب رضایت از پدر و در نهایت رضایت مادر، شاد وخوشحال راهی سوریه می شود. مادرش میگفت رضایت را به خاطر اینکه فردای قیامت نزد حضرت زینب (س) شرمنده نباشد داده است. بنا بر صحبت مادر شهید سید مهدی تماسی نگرفته بود که همان روز از ارتش تماس گرفتند و خبر شهادت را میدهند. سیدمهدی با نوای آهنگران خو گرفته بود که همین، جرقه ای شده بود برای اعزام ایشان... در ابتدای اعزام، ابتدا در تدارکات مشغول شد ولی با اصرارهای فراوان به خط مقدم رفته و در توپخانه بکار گرفته می شود. پدر سیدمهدی میگوید او به نیت امام رضا(ع) با نام مستعار رضا میرود و هشتمین شهید ارتش بود. طبق وصیتش در وصینامه خود میخواهد مانند اربابش اربا اربا شود و همینطور هم میشود که در حلقه دشمن محاصره شده و با برخورد خمپاره در کنارش بدنش تکه تکه میشود... پدر و مادر در هنگام شنیدن خبر شهادت شکر گزاری کرده و سپاس خدا بر لب داشته اند و میگویند هرگز گله و شکایتی نداشته اند چرا؟ چون با خدا معامله کرده اند. سرانجام، در تاریخ ۹۹/۳/۱۵ ابتدا به تهران اعزام شده بود و پس از ۳روز به سوریه که بعد از ۳۵روز در منطقه سین در استان تدمر به شهادت رسید. حالا مادر وقت دلتنگی با سیدمهدی حرف میزند و با وی درد و دل می کند و شبهای جمعه و شبهای مقدس مثل شب قدر کنار عکس پسرش به دعا و مناجات میپردازد. 🖋خصوصیات اخلاقی قبل از رسیدن به سن تکلیف واجباتش را مثل روزه و نماز انجام میداد. حرف و عمل شهید یکی بود و حرفهای خوب را در عمل نشان میداد؛ مثل کمک و یاری به دیگران. اهل مسجد و کمک به دیگران بود؛ طوری که گاهی مبلغی از حقوق خود را معین کرده و در پاکت گذاشته و به نیت امام رضا(ع) به سربازان نیازمند میداد و خیلی خوش برخورد و خوش رو بود. بسیار منظم و شجاع بود. قاری قرآن بود و با قرآن مانوس بود. کتب دینی و مذهبی را زیاد مطالعه می کرد. دوستانی از جنس خودش و مذهبی داشت که حتی بعضی اوقات آنها را ارشاد می کرد. اهل ورزش بود و گاهی با پدر تمرین کشتی می کرد. صندوق خیریه ای در منزل داشت که مبالغ جمع شده را برای دوستان خود در اهواز میفرستاد. بسیار مأنوس با شهدا بود و کتابها و تصاویر شهدا زینت بخش اتاقش بود. در ایام محرم و صفر خود را وقف ابا عبدالله میکرد و در شهر درگز فعالیت زیادی در هیات داشت. ✨عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است  ✨دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است 🌸به مناسبت سالروز 🔹تاریخ تولد : ۱۴ تیر ۱٣۶٢ 🔹تاریخ شهادت : ٢۰ تیر ۱٣٩٧ 🕊محل شهادت : جنوب حلب 🔹مزار شهید : مشهد •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🌹🕊 های_زینبی 🌹پدر شهید نقل می‌‌کند: سیدمهدی در ادای واجباتش هیچ‌گاه تأخیر نمی‌کرد و خود را مُلزم به اجرای مستحبات کرده بود؛ فراموش نمی‌کنم آخرین باری که به مشهد آمد، ماه رمضان بود؛ وقتی که روزه‌خواری مردم را می‌دید، به من می‌گفت: «خداوند آنقدر مهربان است که در ماه روزه به مردم فرصت داده است که اگر مشکلی داشته و نتوانستند روزه بگیرند، در اَنظار نباید روزه بخورند و حرمت خداوند را بشکنند». 🌹از این مسئله خیلی ناراحت بود و روحیه‌اش را در این مدت خراب کرده بود. با اینکه از این قضیه دلخور بود اما در مواجهه با روزه‌خواران با ملایمت برخورد می‌کرد و تذکّر می‌داد؛ زیرا معتقد بود با محبّت همه مشکلات برطرف می‌شود؛ اگر جوانی را می‌دید که راه اشتباهی برگزیده است، ابتدا با او دوست می‌شد و سپس هدایتش می‌کرد. 🌹🕊دلاوری که شبـی اقتدا بہ مولا کرد قسم به عشـق ؛ که در زینبیه غوغا کرد ... 🌹 ثانی ......🕊🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌹سید مهدی اگر چه تنها ۳۴ سال داشت اما درست زندگی کردن را خوب آموخته بود و خوب هم عمل می‌کرد. عشق به خدمت برای خلق خدا داشت. شاید برای همین بود که تصمیم گرفت به ارتش برود و تا همیشه سرباز نظام جمهوری اسلامی باقی بماند. همین روحیه بود که با اصرار فراوان، بالاخره فرمانده‌اش را برای رفتن متقاعد کرد. سید مهدی در روزهایی به سوریه رفت که به سختی از ارتش اعزام می‌کردند. سرانجام هم در ۲۰ تیر سال ۱۳۹۶ در تدمر سوریه به آنچه می‌خواست رسید و پیکرش با گلوله کاتیوشا تکه تکه شد و چون پرهای یک پرنده روح او را به پرواز درآورد. 🕊اکنون پیکر پاک شهید مدافع حرم «سید مهدی جودی ثانی» در گلزار شهدای مشهد به خاک سپرده شده است سالروز شهادت۱۳۹۶/۴/۲۰❣ شهید مدافع حرم🕊🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ⚫️ ③ 🖤شهید مدافع‌حرم رضا حاجی زاده 🎙راوی: مادر شهید وقتی که مجروح شد و از سوریه برگشت برایم تعریف می‌کرد... 📸تصویر باز شود...✔️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم