🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 2⃣
در شب خواستگاري شهيد حاجي زاده چه ملاك ها و خصوصيت هايي براشون مهم بود كه از شما خواستند؟
بسم الله الرحمن الرحيم گفت و شروع كرد حرف زدن از ملاك هاش گفت
" من پسر اول خانواده هستم و براي من احترام به پدر و مادر خيلي مهمه و دوست دارم همسرم محجبه و با ايمان باشه و ميخوام همسرم خيلي ولايي باشه. "
وقتي گفت ولايي باشه بهم بر خورد
بهشون گفتم شما وقتي نميدونيد كه همسرتون ولايي هست يا نه اصلا براي چي رفتيد خواستگاريش؟
ما هم چون براي هفته بسيج ديدار با حضرت اقا داشتيم من يه نامه براي حضرت اقا نوشته بودم و ازشون خواسته بودم كه جوابم رو بدن و جواب نامه ام رو حضرت اقا داده بودن
به اقا رضا گفتم چند لحظه صبر كنيد بلند شدم رفتم نامه حضرت آقارو اوردم و به اقا رضا نشون دادم
احساس میکنم اون نامه یک جوری تضمین کرد و همه حرفامونو اون شب زدیم تقريبا پنج ساعت تـــو اتاق بوديم و صحبت كرديم و اقا رضا از من رضایت گرفتند حتی گفتند که تو کار ما نبودن زیاد هست و ماموریت های زیادی میریم و شاید خارج از کشور بریم و من گفتم مشکلی ندارم و دید من به ازدواج خیلی بسته بود و اصلا نمیدونستم که این مرد باید باشه و خیلی نقش داره
مرد باید تو خونه باشه
و همسرشو نگه داره مسولیت داره
من اصلا مشکلی نداشتم و اون شب خیلی به خوشی حرفامونو زدیم بعد دیدم ایشون همراه خودشون یه چیزی اوردن
بعد گفتن مریم خانوم میشه شما به من یه جوابی بدید که من از این اتاق رفتم بیرون خیالم راحت باشه گفتم یعنی من باید به شما جواب بدم
گفت اره
منم گفتم از طرف من پنجاه درصد قضیه حله
بعد ایشونم اینقدر زرنگ بود چون میخواست از من جواب بگیره یه کتاب با خودش اورده بود و اونو به من هدیه داد که ما خودمون اون شب حل و فصل کردیم و همون جا قبول کردیم و دیگه تا آخرش رفتیم
یادمه که من اصلا نگاه نکردم ایشونو و آقا رضا هم همینطور
و چون حرفامون زیاد طول کشید مادرم هر لحظه میومد چایی می اورد و مادر شوهرم هم آب می اورد و میگفت شما چقدر صحبت میکنید تمومش کنید (به شوخی ) بعد امدیم بیرون اتاق و اونا یه حرفای کوچیک زدن و رفتند
من حالا فکر میکردم برم بیرون بابام ناراضی هستن و همه حرفایی که زدیم هیچی
مادرم بعدا ازم پرسید تو آقا رضا رو دیدی منم گفتم نه
مادرم گفت پنج ساعت درون اتاق صحبت کردید ایشونو ندیدی
منم گفتم فکر کنم ابروهای بلند داشت
مادرم گفتن نمیدونم. قبول داری یا نه میخوای ازدواج کنی ؟
منم گفتم ایشون خیلی به معیارهای من نزدیک بود چون ایشون هرچی حرف میزد همش آیه می آورد حدیث می آورد و روایت میگفت خب خیلی به دلم نشسته بود
من ادامه دادم و گفتم خیلی به دلم نشست و بهش جواب هم دادم بعد دیگه بابام جداگانه رفت تحقیق و داداشم جدا رفت تحقیق.
⏪ ادامه دارد...
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 3⃣
تعداد مهريه شما چند سكه بود؟
عموی کوچیک من مهریه خانومش هفتصد تا سکه بود بعد من چون یه دونه دختر بودم پدر شوهر و مادر شوهر من گفتن ما نمیدونیم
پدر من هم اصرار داشت به مهریه بالا
اما آقارضا قطعی خیلی راحت گفت آقای شکری من باید این پول رو به دختر شما بدم و دینی هست که به گردن من هست شما اینقدر مهر میکنید من ندارم که بهش بدم و منو دزد نکنید
بابام گفت من نمیدونم چی بگم اینقدر مهریه کم هست
بعد اقا رضا گفت پس به نیت
صدو بیست چهارهزار پيامبر صد و بيست و چهار سكه ،همه هم قبول كردند
⏪ ادامه دارد...
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 4⃣
خاطره ايي از دوران عقدتون برامون تعريف ميكنيد
ما اسفند 87 رفتیم گروه خون و میلاد پیامبر ما عقد کردیم و از اونجایی که من تو شب خواستگاری گفتم که دوری مهم نیست و خودمم به کارای خودم میرسم
سه روز عقد کرده بودیم که از طرف انجمن اسلامی باید می رفتیم راهیان نور. آقارضا با زبون بی زبونی گفت نمیشه نری
من گفتم نه من بهتون گفتم من باید برم همون طوری که شما میرید.
بابا و آقا رضا منو تا دم اتوبوس رسوندن وقتی اتوبوس حرکت کرد انگار دلم کنده شد و دعا کردم کاش اتوبوس پنچر بشه من برم پایین.
غرورمم اجازه نمیداد که برگردم چون اینقدر اورت دادم که منم میرم و مشکلی ندارم
⏪ ادامه دارد...
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 5⃣
ماموريت هاي شهيد حاجي زاده آسيبي به درس و زندگيتون وارد نكرد؟
من همش میگفتم مدرسم تموم بشه اشکال نداره من تحمل میکنم چون اقا رضا باشه من نمیتونم برم مدرسه. یا نمیرفتم یا دیر می رفتم.
مدرسه رو تموم کردم پیش دانشگاهی رو هم خوندم و شد عروسی.
سال 90 عروسی گرفتیم در مسجد ،نیمه شعبان بود.
مستقل شدیم و یک ماه بعد از عروسی ماموریت شروع شد.
منم حوزه قبول شدم و دانشگاه هم قبول شدم
و زنگ زدم به اقا رضا گفتم که کدوم رو انتخاب کنم که گفتم حوزه رو انتخاب میکنم که هر روز برم حوزه و تا تو بیای غذا آمادست و اینا اما فقط رویا بود....
سال اول حوزه گذشت و ایشون چون لشکر 25 کربلا بود و گردان تکاوری بود نوک پیکان بودن از فتنه 88 گرفته تا مسایل ریگی و ...
سال سوم حوزه باردار شدم
یه شبی که اقا رضا از ماموریت اومدن گفتم یعنی چی از وقتی منو اوردی همش ماموریتي و ازشون گله کردم من دیگه خسته شدم تا حالا بایه ساک میرفتم خونه مادرم الان با بچه و دوتا ساک چطوری رفت و امد کنم
اقا رضا گفتن خانوم من این همه سختی کشیدم الان وقتشه باید جواب بده من این همه آموزش دیدم و باید الان از همه اینا استفاده بکنم
منم نشستم با خودم فکر کردم خب اگه اینا نرن کی بره از مرزها نگهداری کنه و در فتنه 88 آقارضا مجروح شدن و اگه اقا رضا و امثال ایشون نبودن خیلی مشکل پیش میومد
گفتم اشکال نداره و با خودم طی کردم و اعتقاداتی که حوزه بهم درس داد رو قبول کردم و گفتم که این اعتقادات باید تو زندگی ما هم پیاده بشه
⏪ ادامه دارد...
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 6⃣
زماني كه فاطمه خانوم به دنيا اومدن آقا رضا هم بودن؟
آقا رضا تـــو مرخصي بود و خونه بود و ميگفت دختر اگه باباشو دوست داره بايد يه زماني به دنيا بياد كه باباش خونه باشه
فاطمه ي ما به دنيا اومد و بعد ٢٠ روز باباش دوباره رفت
⏪ ادامه دارد...
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 8⃣
نبودن حضور شهيد حاجي زاده با وجود دو فرزند براي شما سخت نبود؟
"اقا رضا نبود خيلي وقت ها، اما وقتي بود به اندازه ي همه ي نبودناش بود "
وقتي از ماموريت مي خواست برگرده آنقدر برام هديه هاي مختلف ميخريد هردفعه ذوق داشتم كه ساكشو باز كنه و هديه هامو ببينم ،تـــو كار خونه خيلي كمك ميكرد
يك مَرد نمونه بود
تـــو اين چند سالي كه زندگي كرديم هروقت سوار ماشين ميخواستم بشم هيچوقت در ماشين و من باز نكردم هميشه اقا رضا در ماشين و برام باز ميكرد
⏪ ادامه دارد...
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 9⃣
موقع به دنيا اومدن پسرتون محمد طاها شهيد حاجي زاده حضور داشتند؟
موقع به دنيا اومدن محمد طاها اقا رضا نبود و وقتي ١١ روزش شد اقا رضا برگشت از ماموريت و اومد
⏪ ادامه دارد...
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 0⃣1⃣
زماني كه قضيه داعش به وجود اومد،واكنش شهيد حاجي زاده و شما چگونه بود؟
سال ٩٢ كه شهيد اسماعيل حيدري شهيد شد روز تشيعش
فاطمه ي من چهار سالش بود و داشتم ميبردمش مطب دكتر تـــو راه به آقا رضا گفتم قضيه سوريه چيه
اصلا سوريه به ما چه ربطي داره
بچه هاي ما ميرن شهيد ميشن
اقا رضا هم كه اين حرفارو از من ميشنيد كم كم شروع كرد از جنايتا و كشتارهايي كه تـــو سوريه اتفاق مي افتاد براي من توضيح دادن
باز هم من گفتم ما ايرانيم اصلا به سوريه چه ربطي داريم
اقا رضا بهم گفت خانوم اول قضيه ناموس شيعه است
دوم حفاظت از حرم حضرت زينب
سوم وقتي شما تـــو مجلس امام حسين گريه ميكني و ميگي امام حسين كاش ما اون موقع بوديم و ياريت ميكرديم الان همون زمانه
بايد از حرم حضرت زينب دفاع كنيم
سال ٩٤ اقا رضا رفتند سوريه و مجروح شدند و برگشتند ٣ ماهي خونه بودند
من همش ميگفتم اقا رضا يه بار بره سوريه يه گلوله از بغل گوشش رد شه ديگه نميره ،جون ادم عزيزه
اصلا مگه عشق من و بچه ها ميزاره كه اين دوباره بره
اما اقا رضا دوباره رفت
بعد دو ماه وقتي برگشت هرچقدر دم در خونه منتظرش موندم بالا نيومد
رفتم تـــو راه پله صداش زدم گفتم اقا رضا كجايي چرا بالا نمياي
گفت الان ميام
دوباره يه ده دقيقه ايي صبر كردم بعد اومد بالا تـــو راه پله كه اومد ديدم منو نگاه ميكنه اشك از چشماش همينطور مياد
گفتم چيه اقا رضا ناراحتي اومدي خونه؟چرا گريه ميكني؟
گفت خانوم روح الله،رفيقم (شهيد صحرايي) شهيد شد ،من اصلا نبايد ميومدم
باهاش صحبت كردم دلداريش دادم
يكهو ديدم دستشو گرفته صورتش درهم شد
گفتم اقا رضا دستت چيشده؟زخمي شدي؟
گفت نه چيزي نيست
گفتم چيزي نيست چيه من هرموقع زنگ ميزنم ميگي ما اونجا داريم فوتبال بازي ميكنيم الان زخمي برگشتي
گفت نه خانوم خيالت راحت باشه
گفتم يعني چي تـــو چطوري
ميخواي با اين دست بچه اتو بغل كني؟
گفت خانوم اين عنايت حضرت زينب(س)
چند روزي بودن و شب اخر ساعت ١٠ و نيم شب تماس گرفتند باهاش كه بايد بياي
اون شب اقا رضا مثل يه پرنده ايي كه در قفس و باز ميكنند براي اينكه پرواز كنه خودش و به در و ديوار ميزد براي رفتن
اومد يه سري سفارشارو به من كرد حتي از ميزان عمرم بهم اطلاع داد
خيلي چيزا براشون باز شده بود
خودم ساكشو بستم و لباساشو اماده كردم و رفت......
⏪ ادامه دارد...
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 1⃣1⃣
از خصوصيات اخلاقي شهيد حاجي زاده برايمان بگويد
اقا رضا مذهبي بود اما خب هميشه شيكـ و مرتب بود ،بهترين وسيله هارو براي ما مي گرفت،حتي ما لباسامونو باهم ست ميكرديم
خيلي به نماز اول وقت خوندن مقيد بود
گاهي وقتا من حرصم ميگرفت ميگفتم اقا رضا تـــو بيا بچه رو نگهدار من نماز اول وقتمو بخونم
اونم محمد طاهارو ميگرفت ميذاشت بالاي سجاده ميگفت بابا بشين من نماز اول وقتمو بخونم
هميشه هم دائم الوضو بود
ايشون خيلي أنس با قران داشتند،هر شب سوره واقعه رو ميخوند
هروقت ما دچار مشكل ميشديم اقا رضا قران رو باز ميكرد و ميخوند و چاره ي كار رو ميگرفت
خصوصيت ديگه ايشون اين بود كه خيلي صبور بودن خيلي زياد
من چون خيلي به ايشون وابسته بودم از دوريشون واهمه داشتم.
وقتي بحثي پيش ميومد ميگفت خانوم من ميرم تـــو راه پله ميشينم هروقت اروم شدي بگو بيام داخل. من ميگفتم نه نميخواد من اروم شدم تـــو نرو.
خصوصيت ديگه اشون اين بود كه اصلا دنبال مطرح كردن خودش نبود خيلي كاراي خيري انجام ميداد اما اصلا دنبال اين نبود خودش رو بزرگ جلوه بده
⏪ ادامه دارد...
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 2⃣1⃣
خبر شهادت به چه نحوي به شما رسيد ؟
روزاي اخر من خيلي بيقرار بودم يه دلشوره و استرس عجيبي داشتم
يه سنگيني عجيبي روي دوشم حس ميكردم
ما يه گروهي با خانومايي كه شوهراشون مدافع حرم بودن داشتيم
ازشون پرسيدم شما هم خبري نداريد از همسراتون؟
ازم پرسيدن كه شما همسر كدوم پاسداري؟
گفتم من همسر اقا رضا حاجي زادم
همين كه معرفي كردم ديدم ديگه هيچكس جواب من و نداد
اخر يه خانوم ديگه اي اومد بهم گفت اسم شوهرتو بگو من از شوهرم كه سوريه است ميپرسم حتما بهت خبر ميدم از نگراني در بياي
بهش گفتم جان حضرت اقا به من جواب بده من مردم از دلشوره
گفت باشه اسم شوهرتو بگو
گفتم من خانوم اقا رضا حاجي زادم
اينو كه گفتم سه تا نقطه برام فرستاد
پيام دادم گفتم يعني چي؟
چند دقيقه گذشت ديدم جواب نداد
دوباره پيام دادم گفتم تورو خُدا جواب منو بديد شوهر من شهيد شد؟جانباز شد؟چي شد؟
روي پيام شهيد شد ريپلي كرد و گفت اينطور ميگن...
اون لحظه دنيا رو سرم خراب شد خيلي لحظه سختي بود
لحظه اول زندگيم و اشناييم اومد جلوي چشمم تا لحظه آخر.....
اوايلش خيلي سخت بود اما خود اقا رضا آرومم كرد
اقا رضا شهيد شدند شايد زندگي مادي ما تمام شد اما از نظر معنويت اقا رضا هنوز هست و زندگي ما همچنان ادامه داره حتي بيشتر از روزايي كه نبود هست
هروقت ناراحت ميشم دلگير ميشم دچار مشكل ميشم سريع آگاه ميشن و كمكم ميكنه
"خُدا تلخ ترين شيرينيه دنيا رو نصيبم كرد"
⏪ ادامه دارد...
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 3⃣1⃣
خاطره اي از شهيد حاجي زاده برايمان تعريف ميكنيد؟
يكي از خاطراتمون اين بود كه
هروقت بهش ميگفتم اقا رضا بيا بريم ساندويچ بخوريم يا بريم فلافلي ميگفت نه خانوم در شان شما نيست كه بياي ساندويچي ،خيلي برام احترام قائل بود
⏪ ادامه دارد...
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊
🔴 #شهید_رضا_حاجی_زاده
قسمت 4⃣1⃣
اگر ممكن هست ما جوانان را نصيحتي بفرماييد؟
در همه ي أمور صبر پيشه كنيد
خيلي صبور باشيد در سختي ها
صبر كردن در راه خُدا نوعي شهيد شدنه
براي اينكه زندگي امام زماني داشته باشيد بايد در سختي ها صبوري كنيد
پایان
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🥀
🕊🥀
🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شعلـہ عشـق ٺو
سوزنده ٺر از هر چہ
#حرارٺ باشد...
ڪز بسوزد پر پروانہ
زعشقٺ
چہ سعادٺ باشد...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#روزتون_شهدایی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شعلـہ عشـق ٺو
سوزنده ٺر از هر چہ
#حرارٺ باشد...
ڪز بسوزد پر پروانہ
زعشقٺ
چہ سعادٺ باشد...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#صبحتون_شهدایی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽ 🕊♥️ 🕊﷽
✍مرگ #رفتنے اسـت
بے صدا و آهستہ
بے هیچ موجے بے هیچ اوجے..
اما #شهادتـــ
ڪوچے است با آهنگ پر دامنہ
وسرشار ازموج ،اوج و عروج.
#شهید_روح_الله_صحرایی
#شهید_رضا_حاجی_زاده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دلمان تنگ؛
زمین ننگ؛
زمان پر حسرت!
تو دلت شاد
چه آرام
در آغوش خدایی💔
#شهید_رضا_حاجی_زاده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
#خاطراتآقارضا📕
🌙ماه مبارک رمضان
🧨ماه رمضان سال۱۳۸۸ با آقا رضا در اصفهان دوره تکاوری بودیم. سختی و فشار دوره خیلی زیاد بود و اگه آب و غذا و خوابمون مناسب نمیبود، بدن به شدت کم میاورد.
🏭مرکز آموزشیای که برای دوره تکاوری مستقر بودیم، خیلی وسعت داشت و بزرگ بود؛
🚶♂طوری که فاصلهی آسایشگاه ما تا سالن غذاخوری زیاد بود و از فرط خستگی و بیخوابی نمیتونستیم برای سحری به سالن بریم.
☝️به خاطر همین، هر شب یه نفر انتخاب میکردیم که مسئولِ آوردنِ غذا باشه! آقا رضا جزو اولین نفرات برای خدمت به بچهها بود.
🥚خلاصه، بعد چند شب دیگه کسی نمیرفت و مجبور بودیم سحری، تخم مرغ بخوریم.
😍ولی آقا رضا به جای بچههای دیگه از استراحتش میزد و میرفت سحری بچهها رو میاورد تا برای بچهها سخت نباشه!
📸پ.ن: این تصویر مربوط به دوره تکاوری در اصفهان سال ۱۳۸۸ میباشد.
🎙راوی:همرزم شهید
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#انتشار_برای_اولین_بار
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
✍🏻فرازی از وصیتنامه پاسدار شهید
مدافع حرم رضا حاجی زاده خطاب به دخترش🌱
فاطمه حلما جان!
دِتَر بابا دوستت دارم، دوستت دارم بدان که بابا رفته است که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید و بدان که ناموس شیعه در واقع نامــوس خودمان است، تکلیف ما این است که از نامـــوس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم و از تو میخواهم که در سنگر خود که همان چادر توست، بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اســلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند.
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#فاطمهحلماخانمدِتَربابا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
📸#ببینید| #عکسنوشته
✍🏻فرازی از وصیتنامه
🟢شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده
من
از مردم ایران
میخواهم تفرقهاندازی نکنید...!
📸ادامه در تصویر | تصویر باز شود...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
🔖 بخشی از وصیتنامه شهید
🌷من به خاطر منطق خویش برای دفاع از
اسلام و حریم اهلبیت(ع) وارد جنگ با
دشمنان اسلام شدم و باعشق و علاقه و
رضایت کامل جان خویش را فدای این راه
مینمایم و میروم تا انتقام سیلی حضرت زهرا(س) را بگیرم!
✍🏻فرازی از وصیتنامه تکاور پاسدار شهید
مدافع حرم رضا حاجی زاده
#شهید_رضا_حاجی_زاده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
⚫️#محرم_نامه_شهدایی ①
🖤شهید مدافعحرم رضا حاجی زاده
🎙راوی: مادر شهید
خیلی به امام حسین(عَلیهالسَّلام)
علاقه داشتند و بسیار برایشان
اشک میریختند.همه ساله به
تمام تکیه های آمل میرفتند...
📸تصویر باز شود...✔️
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#ماه_محرم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#محرم_نامه_شهدایی ②
🖤شهید مدافعحرم رضا حاجی زاده
🎙راوی: مادر شهید
رضا جان میگفت:
« مادرجان شیرت را بر من حلال کن. همان شیری که.... »
📸تصویر باز شود...✔️
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#ماه_محرم
﷽
⚫️#محرم_نامه_شهدایی ③
🖤شهید مدافعحرم رضا حاجی زاده
🎙راوی: مادر شهید
وقتی که مجروح شد و از سوریه برگشت برایم تعریف میکرد...
📸تصویر باز شود...✔️
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#ماه_محرم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم