📌 سرباز خط مقدم
خانمها، سربازان خط مقدم انقلاب بودند و این به معنای واقعی کلمه است و من به عنوان یک مبالغه نمیگویم. ما در جریان انقلاب شاهد بودیم که زن در کشور ما، سرباز خط مقدم انقلاب شد. اگر زنها با انقلاب سازگار نبودند و این انقلاب را نمیپذیرفتند و به آن باور نداشتند، مطمئناً این انقلاب واقع نمیشد.
رهبر انقلاب؛ ۶۸/۱۰/۲۶
#پویش_حجاب_فاطمے
#حجاب
﷽
#سردارمانتنهانیست
یهسردارجنگیسپاهمونامروزآرزویمرگکرد
جلویدوربینچندباردستهاشورو آورد بالا به حالت تسلیم عذر خواهی ڪرد
گفت در برابر این اتفاق ها گردن ما از موباریڪ تره
تمام تقصیر هارو به گردن گرفت و بغض ڪرد!
آخرین بار چه کسی تو جمهوریِاسلامـےاینطوربرخوردیداشته؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها!
کتاب خط مقدم رو خوندین؟
سردار حاجی زاده پابه پای شهید تهرانی مقدم کار کرد و زحمت کشید تاتوانموشکیروبرسوننبهاینجا!
۳۹سال تلاش کرد و زحمت کشید و نمیگیم اتفاق کمی بوده!
اما حقش نیست جواب زحمتاشو اینجوری بدیم به خاطر #اشتباهبعضیایدیگه!
خواستن استعفا برای فرمانده ای که نیروش خطا کرده اونم تو این شرایط حساس عین #خودزنیه!
#اندکیبصیرتوتامل
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#بیانیه_خانواده_مرحوم_مهندس_مهدی_اسحاقیان از شهر درچه اصفهان که فرزندشان را در سانحه سقوط هواپیمای اوکراین از دست دادند
ضمن تشکرفراوان از ابراز همدردی مردم انقلابی و همیشه در صحنه، تقاضا داریم مراقب باشید هرگز سخنی که تضعیف کننده ی نیروهای جان بر کف سپاه و نظام و انقلاب باشد بر زبان جاری نکنید تا در این شرایط حساس؛ در زمین دشمن بازی نکرده باشید.
ما در حُسن نیت جان بر کفان نیروی هوافضای سپاه، هیچ شک و شبهه ای نداریم. دشمنان سیلی خورده از مقاومت بدانند با فرافکنی و دروغ بستن به نظام به کمک رسانه های مواجب بگیرشان؛ نخواهند توانست از بی آبروتر شدن خود و شیرین کام شدن مقاومت از سیلی محکم سپاه بکاهند.
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....
#یازهرا...🏴
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️سخنان خانم ملایی مادر شهید حسنی سعدی
🔺بنده خودم یکی از داغداران ومصیبت دیدگان این حادثه بودم ولی مبادا حرفی بگوئیم ذره ای به نیروهای مسلح و سپاه و مقام ولایت خدشه ای وارد شود.
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆مثالی زیبا در مورد نقش سپاه در سقوط #هواپیمای_اوکراینی
🔸حتما ببینید
♦️البته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، هیچ گاه میدان را خالی نمی کند حتی در هنگامی که عده ای از سر نا آگاهی یا مغرضانه سنگ بزنند
#بصیرت ...
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 #من_زنده_ام قسمت 1⃣6⃣1⃣ با بهت و حیرت به آنها خیره شده بودم. نه راننده م
قسمت های ۱۶۱ تا ۱۷۰ داستان زیبای " من زنده ام "
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 1⃣7⃣1⃣
" ... ما به سر نامسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. "
دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت : "ما به سبیلمون قسم میخوریم. چشمی که ندونه به ناموس مردم چطوری نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن ها رو به اسارت می گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده که بتونه معنی ناموس رو بفهمه و غیرت رو معنی کنه. شرف پیش شما به پشیزی نمی ارزه. این چه مسلمانیه، آی مسلمان ها... "
سربازها او را می دیدند که چگونه رگ گردنش برآمده و خون جلوی چشمش را گرفته است. از جواد پرسیدند:
" یالا ترجم، شی گول؟ نخسر علیه رصاصه( یالا ترجمه کن، چی میگه، خرجش یک گلوله است). "
برادر عرب زبان نمی دانست چگونه این همه خشم و عصبانیت را با تلطیف و بعد ترجمه کند. من و من می کرد. نمی دانست چه بگوید که اسمال یخی گفت: " کا، می ترسی از ناموست دفاع کنی؟ زنده بودن هنر نیست. جوانمرد زندگی کردن هنره... "
جواد رو کرد به بقیه برادرها و با لهجه ی غلیظ عربی گفت:
" آقا بگیریدش ترمزش بریده! "
-تو حواست باشه از ترس مردن کوردل نشی، کوردل که شدی لال هم میشی، بی دست و پا هم میشی، نامستون رو
اسیر کنند و بندازن جلوتون و شما هم ساکت بشینید و خوشحال باشید که هنوز زنده اید و نکشتنتون. "
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 2⃣7⃣1⃣
هنوز صدای جوانمردی و غیرت او را می شنیدیم که دستور دادند از گودال بیرون بیاییم. ما را به گوشه ی دیگری بردند؛ جایی که هم زیر نظر آنها بودیم و هم کمی از بقیه فاصله داشتیم. بیشتر از خودم دلم به حال برادرهایم سوخت . چه زجری می کشیدند وقتی ما را اسیر دست دشمن می دیدند. خودم مهم نبودم، دلم به حال خانواده ام می سوخت. چه کسی می خواست خبر اسارت مرا به مادرم بدهد. آقا چه حالی پیدا می کرد اگر می شنید؟ کریم و سلمان چه می کردند؟ رحیم طاقت شنیدن اسارت مرا نداشت. بیچاره سید! کسی را انتخاب کرده بود که جنگ حتی به او فرصت فکر کردن و پاسخ دادن نداده بود.
دو برادری که لحظاتی قبل از ما به اسارت در آمده بودند، یکی مرد میانسالی بود که دو دستش را از پشت بسته بودند و از صورتش خون می چکید. نمی دانستم کدام قسمت از صورتش ترکش خورده است. برادر دیگری که حدود ۲۶ سال سن داشت، در لباس تکاوری با قامت بلند و درشت و چهره ای رنگ پریده و چشمانی بی رمق بر خاک افتاده بود و خاک زیر پایش سرخ شده بود. با دیدن این دو برادر مجروح در یک لحظه موقعیت خودم را از فراموش کردم. اسارتم و اینکه این سرباز دشمن است که با اسلحه بالای سرم ایستاده است را از یاد بردم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 3⃣7⃣1⃣
با دندان دستهایم را باز کردم. سپس دست خواهر بهرامی را نیز باز کردم. هرچه سرباز فریاد میزد گویی گوشی برای شنیدن نداشتم. تکه ای باند را که برای احتیاط دور جوراب و پایم بسته بودم، باز کردم و با آبی که در قمقمه ی کمری تکاور مجروح بود، صورت خون آلودش را شست و شو دادم. از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود بعد از شست و شوی چشم هایش مقداری گاز استریل را که به همراه داشتم روی زخم گذاشتم تا خونریزی اش موقتا قطع شد.
ولی این مقدار گاز فقط برای یکی از چشمان او کافی بود. برادر دیگری چند متر آنطرف تر بر زمین افتاده بود. به سمت او دویدم. سرباز بعثی پی در پی فریاد زد: " ممنوع، ممنوع "
و من هم در پاسخ فریاد زدم: " مجروح، مجروح "
با خودم گفتم هرچه بادا باد، مگر من برای کمک به این مجروحان به آبادان برنگشته بودم؟ مگر برای ماندن در بخش به خانم مقدم التماس نمیکردم. تکاور هر لحظه رنگ پریده تر میشد. اسمش را از روی لباسش خواندم:
" تکاور میر احمد میرظفرجویان. "
از شدت بغض داشتم خفه می شدم. خون چنان در رگهایم به جوش آمده بود که احساس می کردم هر لحظه ممکن است خون بالا بیاورم. دکمه های لباسش را باز کردم، از ناحیه شکم آسیب جدی دیده بود. دل و روده هایش پیدا بود. تمام لباسش غرق خون بود. خواهر بهرامی پاهای او را بالا گرفت اما با دست های خالی چه می توانستم بکنم. هرچه از بعثی ها خواستیم آمبولانس خبر کنند و او را به بیمارستان انتقال دهند جواب می دادند:
" اصبروا، یجی، بالطریق!(صبر کنید، میاید، توی راه است) "
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 4⃣7⃣1⃣
با گذشت زمان ما بیقرار تر و عصبانی تر می شدیم و بر سر سرباز فریاد می زدیم و درخواست آمبولانس می کردیم.
برادر میرظفرجویان می گفت:
" از انها چیزی نخواهید. "
پشت هم ذکر می گفت و صدام را نفرین می کرد. با فشار کف دستهایم بر روی شکمش ، جلوی شدت خونریزی را گرفته بودم. پایین مانتو و مقنعه ام به خون این برادر تکاور آغشته شده بود. مستاصل شده بودم. چند متر آنطرف تر یکی از منازل شرکت فاستر ویلر(۱) را دیدم که درش باز بود. به خواهر بهرامی گفتم:
" میخوام برم داخل این خونه. شاید بتونم پارچه تمیز یا وسایل ضدعفونی پیدا کنم و زخم رو ببندم. "
خواهر بهرامی گفت:
" خطرناکه، ممکنه نیروهای عراقی اونجا مستقر شده باشن. "
برگشتم و به گودالی که برادران در آن اسیر بودن نگاه کردم. هنوز همه ی چشم ها با نگرانی به ما خیره بودند. به پشتوانه غیرت نگاه آنها احساس امنیت کردم. بلند شدم که داخل خانه بروم اما برادر میر ظفرجویان چیزی زمزمه می کرد. صدایش ارام شده بود. به سختی متوجه شدم که میگوید:
" جایی نرید، اینجا امنیت نداره. "
از اینکه تکاوری با تنی مجروح به خاک افتاده بود و هنوز غیرت و مردانگی در صدایش موج میزد احساس غرور می کردم و برای زنده بودنش بیشتر به دست و پا افتادم.
---------------------------------------------------
۱. منازل سازمانی شرکت حفاری به فاسترویلر معروف بود.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم