✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 ۵ بهمن ماه سالروز شهادت مدافع حرم #غلامرضا_لنگری_زاده " گرامی باد
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#آقاے_من
دنیا دید آنهمہ لشکر
کہ بہ عشقات
آمدند!
و همہ زانو زدند،
از آن جاذبہ #علوے_ات..
اما بنازم
ابرحریفِ قرن را،
کہ هنوز #غم_مادر دارد؛
کہ مادرےترین رهبر دنیاست..
#ایام_فاطمیه
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 #من_زنده_ام قسمت 1⃣8⃣2⃣ اما برای ما همه چیز خوانا بود. حالا دیگر ما تنها
قسمتهای ۲۸۱ تا ۲۹۰ داستان جذاب من زنده ام
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 1⃣9⃣2⃣
حالا دیگر نکبت و گروهبان قراضه و سعدون و ده ها چهره ی خبیث دیگر را هم در خواب می دیدم و دائما از آن ها فرار می کردم. در انتظار بلاهای نیامده انتظار مرگ می کشیدم. یک مرگ انتخابی، یک مرگ افتخار آمیز و آگاهانه در اسارتی که آنرا ثانیه به ثانیه می شمردم و می ترسیدم که آن بی ناموس ها...
"سلام بر تو ای زینب که صبر و شکیبایی با تو معنا شد."
چه خوب بود اگر هیچ وقت اسیر شدنم را در خواب نمی دیدم با نکبت و گروهبان های قراضه و یا هرکدام از آن نگهبان های خبیث به خواب هایم قدم نمی گذاشتند.
بعد از دیدن آن صحنه های سخیف و چندش آور و بلاهایی که بر سر مجاهدین عراقی آوردند که همه نشان از رذالت و مرگ انسانیت بود، مفهوم خواب و خواب دیدن هم تغییر کرد. یک هفته پلک هایم اصلا بر هم ننشست، خواب به معنای عدم توانایی در باز نگه داشتن پلک هایم بود. به سختی به خواب می رفتم و با کوچکترین صدا و حرکتی همان خواب های سبک بریده بریده می شد. تازه فهمیدم چرا آدم بزرگ ها جیب هایشان پر از چرت های تکه پاره است. تصویرها و صداها و به خصوص ناله و التماس بچه های کوچک که شاهد شکنجه و بی حرمتی به پدران و مادرانشان بودند لحظه ای از برابر چشمانم دور نمی شد.
برای رهایی از ترس و رنجی که با دیدن آن صحنه ها بر ما مستولی شده بود، با هم عهد بستیم. قرار شد اگر با خطری مواجه شدیم خودمان را نابود کنیم اما چون هیچ وسیله ای نداشتیم؛ تصمیم گرفتیم همدیگر را خفه کنیم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 2⃣9⃣2⃣
مردن به مراتب بهتر و زیباتر از بودن در دنیای کثیفی بود که این ناجوانمردان بی ناموس ساخته بودند.
شب هایی که به سختی با خواب کلنجار می رفتم با آقا حرف می زدم. یادم می آمد که می گفت: " شما خوب بندگی کنید، خدا هم خوب خدایی می کند. وقتی به خدا توکل کردید، نگران نباشید، تا لب پرتگاه می روید اما پرت نمی شوید، تا اعماق دریا می روید اما غرق نمی شوید، در شعله های آتش می افتید اما نمی سوزید.فقط به راه رفته تان یقین داشته باشید. "
گاهی برای اینکه از خشم نگهبان ها و سردی دیوارها و سوزش زخم های روح و تنمان کم کنیم،دور هم می نشستیم و از خانواده هایمان می گفتیم. از گذشته ها ویژگی های تک تک خواهرها، برادر ها و پدر و مادرهایمان. گاهی تمام جزئیات حوادث و خصوصیات و خاطرات کودکی را چندین بار می شنیدیم و مرور می کردیم اما باز هم مشتاق تکرار و شنیدن بودیم. باهمه ی بستگان و خویشاوندان دور و همسایه های یکدیگر آشنا شده بودیم. حتی یواشکی قرار بله برون وخواستگاری برای هم ردیف می کردیم و با هم خویشاوند می شدیم. وقتی فاطمه مرا برای برادرش علیرضا خواستگاری کرد با مهریه ی یک جلد کلام الله مجید به او بله گفتم و وقتی مرا زن داداش صدا می کرد خوشحال می شدم. با آمدن بهار سال ۱۳۶۰ و سال نو صداهای مختلفی از گوشه گوشه ی راهرو می شنیدیم که خبر از حلول سال نو و تغییر فصل می داد. بهار توانسته بود از همه ی این روزنه ها و در و دیوارسنگی و سخت عبور کند و حال ما را منقلب کند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم