eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷به نام خدای شهیدان 🕊 🔴 قسمت 4⃣ 💫 " دیدار – شهید احمد کاظمی " ارادت عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت. در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را بر پا می کرد. اما علت این همه عشق و علاقه : اوایل سال 1361 در عملیات بیت المقدس در خدمت حاج احمد بودیم . در حین عملیات به سختی مجروح شد و ترکش به سرش خورد. او را به بیمارستان صحرایی بردیم، اصرار داشت کسی نفهمد زخمی شده که روحیه نیروها خراب نشود . از شدت خونریزی مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جا پرید! گفت: " بلندشو، باید برویم خط ! " هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم : " شما بیهوش بودی، چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ... " خیلی آرام گفت: " وقتی توی اتاق خوابده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا(س) آمدند داخل اتاق ! " به من فرمودند: " چرا خوابیدی !؟ " گفتم: " سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم ! " حضرت زهرا(س) دستی به سر من کشیدند و فرمودند: " بلندشو، بلندشو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس .." ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام خدای شهیدان 🕊 🔴 قسمت 5⃣ 💫 "شهادت عاشقانه – شهید وحید محمدی " وحید محمدی ارادت عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت. الگوی زندگی او مادر رزمندگان، حضرت صدیقه طاهره بود، ولی تقریبا کسی از این موضوع اطااع نداشت . مادرش می گفت: " بعد از شهادت وحید او را در خواب دیدم. خودش برای من نحوه شهادتش را تعریف کرد. اما مطلبی را گفت که خیلی عجیب بود ." وحید گفت: " من مشغول زدن تانک های دشمن بودم . یکباره حضرت زهرا(س) را دیدم. " مادر شهید ادامه داد: " در خواب با تعجب گفتم حضرت زهرا(س) ؟! " وحید حرفم را تایید کرد و ادامه داد: " وقتی به طرف دشمن می رفتم و مشغول شلیک بودم یک باره دیدم که حضرت صدیقه طاهره(س) آغوش خود را گشودند و به سمت من می آیند ! من ابتدا سعی می کردم که تیر من به ایشان نخورد. اما هرچه به اطراف نگاه کردم دیگر تانک های دشمن را ندیم! در آن شرایط فقط گنبد و بارگاه نورانی و مقدس کربلا را دیدم. در این حال بودم که یک ضربه را به بدنم احساس کردم و مادرمان حضرت زهرا(س) مرا در آغوش گرفتند. دیگر هیچ دردی احساس نکردم. ⬅️ پایان ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◼️انَّا لله وَ اِنَّا اِلَیْه رَاجِعوُنْ◼️ عروج ملکوتی سردار رشید اسلام، یادگار دوران حماسه و ایثار، فرمانده دلیر و جانباز دلاور حاج میرزامحمد سلگی را به محضر مقام معظم رهبری، تمامی رزمندگان و ایثارگران و همرزمان آن عزیز، خانواده‌های معظم شهدا و خصوصاً به خانواده معظم ایشان که از پیشگامان جهاد و از قافله مجاهدانند، تسلیت عرض میکنیم روحش شاد . #آب_هرگز_نمیمیرد @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهیدی که فقط یک دستش از سوریه برگشت😔 مادرش در مصاحبه ای گفته بود: فرزند من علی، عاشق امام حسین(ع) بود❤️. عاشق ولایت بود، عاشق حرمین شریفین بود و در این راه یک لحظه سر از پا نمی شناخت. علی کسی بود که در داخل مملکت برای صیانت از ارزش های انقلاب اسلامی آرام و قرار نداشت و هر جا که امام خامنه ای امری را می فرمودند در جهت بر آورده کردن خواسته حضرت آقا تلاش می کردند و به طور کلی دربست در اختیار ولایت بود»☝️ شهید مدافع حرم علی امرایی در وصیت نامه اش نوشته بود: «به سوریه رفتم تا به حضرت زینب(س) ثابت کنم که «کلنا عباسک یا زینب»✌️ حمد و سپاس پروردگار هر دو عالم و سجده شکر به درگاهش که مدیون حسین بن علی(ع) هستم🌹 و تمام زندگیم را از او دارم چون خواست تا این گونه او را زیارت کنم، همانند خوابی که دیدم که امام حسین(ع) از ضریح بیرون آمد و گفت تو هم مال این دنیا نیستی و در آخر هم من روسیاه را خرید پس گریه و زاری معنا ندارد چون به وصال عشقم رسیدم.»✨ شهید مدافع حرم علی امرایی🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرکس داره قطعا حجاب داره ولی هرکس داره نمیشه گفت قطعا حیا داره.... همین جمله کافیه بنظرم... به همه دختران محجبه ای که در فضای مجازی چهره خودشونو نشون میدن میگم که.... شما فرض کن یه جا روی صندلی نشستی... چندین هزار نفر مرد نامحرم میان زل میزنن تو صورتت‌.... مجرد یا متاهل... چه حسی دارین؟ حجالت میکشی نه؟ خب مجازیم همونه... حیای مجازیت از بین رفته... خدا به دادت برسه با اینهمه حق الناسی که گردنته.... حق الناس پول نیست ... ممکنه دل باشه... دل هزاران‌ پسر‌مجرد که نمیتونن ازدواج‌کنن میلرزونی..... واقعا نمیترسی؟ ... واقعا خیلی شجاعی تو... نمیدونی زمین گرده؟ نمیدونی پس فردا دل همسرتو میلرزونن؟ بابا از دین‌فقط چادرشو به ارث بردی؟😔 یکم فراتر از اینا به دینت نگاه کن خواهرم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز به چشمانت فکر می کنم که نگاهم می کنند... بعد، بغض زندگی را پایین می فرستم سلام به برق نگاهت @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#اربابم_حسین_جان فراقِ کربلا زخمی دیرینه اس...😢 این سلام ها التیامش نمےدهد..😔 #زیارت_نصیبمون @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مجـذوب خنـده هاے #ایــن و آن گشتیـم آن خنده هاے بےریا را یــادمان رفت.. #شهدا_گاهے_نگاهے😔 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کلام شهید به یاد مادر سادات @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان بسیار زیبای "آخرین عروس " @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب المهدی ✨🌼 🌼 ✨ 🌹قسمت 1⃣ 🌺دردعشق را درمانی نیست 🍃_مادر! به من چند روزی فرصت بده! _برای چه؟ _می خواهم در مورد همسر آینده ام فکر کنم و تصمیم بگیرم. _این کار فکر کردن نمی خواهد. آخر چه کسی بهتر از پسر عمویت برای تو پیدا می شود؟ مادر نزدیک می آید و روی ملیکا را می بوسد. او آرزو دارد دخترش هر چه زودتر ازدواج کند. اگر این ازدواج صورت بگیرد به زودی ملیکا، ملکه کشور روم خواهد شد. 🍃همه دختران روم آرزو دارند که جای ملیکا باشند، اما چرا ملیکا روی خوشی به این ازدواج نشان نمی دهد؟ آیا او دلباخته مرد دیگری شده است؟آیا او عشقِ دیگری در دل دارد؟ 🍃مادر ملیکا از اتاق بیرون رفت. ملیکا از جا بر میخیزد و به سمت پنجره می رود. هیچکس از راز دل او خبر ندارد. 🍃درست است که او در قصر زندگی می کند اما این قصر برای او زندان است. این زندگیِ پر زرق و برق برایش هیچ جلوه ای ندارد. 🍃همه، روی زرد ملیکا را می بینند و نمی دانند در درون او شوری برپاست. مادر ملیکا خیال می کند که او گرفتار عشق دیگری شده است. اما ملیکا گرفتار شک شده. او از کودکی به خدا و مسیح اعتقاد داشت و به کلیسا می رفت و مانند همه مردم به سخنان کشیش های مسیحی گوش می داد. آن روزها چهره کشیش ها برای ملیکا چهره آسمانی بود، کشیش ها کسانی بودند که می توانستند گناهان مردم را ببخشند. 🍃مردم برای اعتراف به نزد آنها میرفتند تا خدا گناهان آنها را ببخشد. او بزرگ تر شد چیز هایی را دید که به دین آنها شک کرد. او می دید کشیش ها که از ترک دنیا سخن می گویند، وقتی به این قصر می آیند چگونه برای گرفتن سکه های طلا هجوم می آوردند! 🍃ملیکا چیز های زیادی را در این قصر دیده بود، بارها دیده بود که چگونه کشیش ها با شکم های برآمده، ظرف های طلایی غذا را پیش کشیده و مشغول خوردن می شدند! 🍃او به دینی که اینان رهبرش بودند شک کرده بود، درست است که او دختری از خانواده قیصر روم بود اما نمی تواست ببیند که دین خدا بازیچه گروهی بشود که خود را بزرگان دین می دانند و نان حکومت روم را می خوردند! او از این جماعت بدش می آید ولی خدا را دوست دارد و به عیسی و مریم مقدس عشق می ورزد.... 🌟ادامه دارد ان شاءالله.....🌟 🕊🌼💫🍃🕊🌼🍃💫🕊🌼💫🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب المهدی ✨🌼 🌼 ✨ 🌹قسمت 2⃣ 🌺دردعشق را درمانی نیست 🌱 اگر روحانیون بفهمند که ملکه آینده روم به قداست آنها شک دارد چیزی جز مرگ در انتظار او نخواهد بود. 🌱 آنها آن قدر قدرت دارند که حتی ملکه آینده روم را می توانند به قتل برسانند. آنها هرگز شمشیر به دست نمی گیرند تا ملکه را به قتل برسانند، بلکه اسلحه ایی قدرتمند تر از شمشیر دارند. کافیست آنها به مردم بگویند که ملکه مرتد شده و به دین خدا پشت کرده است، آن وقت می بینی چگونه مردمی که تا دیروز ساکت و آرام بودند. آشوب به پا کرده و به قصر حمله می کنند تا برای خوشنودى و رضایت خدا ملکه را بکشند. 🌱 فکر کنم دیگر فهمیدی که ملیکا نمی خواهد با پسر عمویش ازدواج کند او از جنس این مردم نیست. خدا به او چیزی داده که به خیلی ها نداده است. چند روز می گذرد و ملیکا خبر دار می شود که باید خود را برای مراسم عروسی آماده کند. 🌱 پدر بزرگ او قیصر دستور داده تا این عروسی هرچه زودتر برگزار شود. او دستور داده است تا سران و بزرگان از سراسر کشور در پایتخت جمع شوند. پیش بینی می شود که تعداد آنها به چهار هزار نفر برسد. 🌱 سیصد نفر از روحانیون کلیسا هم دعوت شدند تا در این مراسم حضور داشته باشند. قصر بزرگ و زیبایی برای این مراسم در نظر گرفته شده است. قیصر می خواهد برای ملکه آینده روم جشن بزرگی بگیرد، جشنی که نشانه اقتدار و عظمت خاندانش باشد. 🌱 ملیکا هیچ چاره ایی ندارد، باید به این عروسی رضایت بدهد. اکنون تمام قصر غرق نور است، عده ایی می رقصند و گروهی هم می نوازند همه مهمانان آمده اند و قیصر بر روی تخت خود نشسته است. در قصر باز می شود، داماد در حالی که گروهی او را همراهی می کنند وارد می شود. او به سوی قصر می آید خم می شود و دست قیصر را می بوسد و به سوی تخت دامادی میرود تا بر روی آن بنشیند. 🌱 همه کف می زنند و سوت می کشند، داماد افتخار می کند که امشب زیباترین دختر روم همسر او می شود. 🌱 می خواهد بر روی تخت بنشیند که ناگهان همه چیز می لرزد! زلزله سهمگین، همه را به وحشت می اندازد. آن قدر سریع که فرصت فرار یا ماندن را به هیچکس نمی دهد. 🌱 همه چیز در یک لحظه اتفاق می افتد، گرد و غبار همه جا را فرا می گیرد، پایه های تخت داماد شکسته و داماد بیهوش بر روی زمین افتاده است! 🌱 هیچ کس حرفی نمی زند، همه مات و مبهوت به هم نگاه میکنند آیا عذابی نازل شده است!؟ عروسی به هم می خورد و قیصر بسیار ناراحت می شود، چه راز و رمزی در کار است؟ هیچکس نمی داند. 🌟ادامه دارد ان شاءالله.....🌟 🕊🌼💫🍃🕊🌼🍃💫🕊🌼💫🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب المهدی ✨🌼 🌼 ✨ 🌹قسمت 3⃣ 🌺دردعشق را درمانی نیست 🌱 شب از نیمه گذشته بود و سکوت همه جا را فراگرفته‌است. نور مهتاب از پنجره بر اتاق ملیکا می تابد. اکنون ملیکا خواب می بیند: عیسی«علیه السلام» به این قصر آمده است.همه یاران او نیز آمده اند. 🌱 هر جا رو نگاه می کنی فرشتگان ایستاده اند.در وسط قصر منبری از نور گذاشته اند. گویا همه، منتظر آمدن کسی هستند. 🌱 ملیکا در شگفتی می ماند، به راستی چه کسی قرار است به اینجا بیاید که عیسی «علیه السلام» در انتظارش، سراپا ایستاده است؟ 🌱 ناگهان در قصر باز می شود. مردانی نورانی وارد می شوند. بوی گل محمدی به مشام می رسد. بانویی جوان و نورانی هم همراه آنها آمده است. 🌱 عیسی«علیه السلام» به استقبال آنها می‌رود، سلام می کند و خوش آمد می گویند: «سلام ودرود خدا بر تو ای آخرین پیامبر! ای محمّد.» 🌱 عیسی «علیه السلام»، محمّد «صل الله و علیه وآله» را در آغوش می گیرد و از او می‌خواهد به قسمت پذیرایی قصر بروند. همه می نشینند. 🌱 چهره عیسی «علیه السلام» همچون گل شگفته شده و سکوت بر فضایی قصر سایه افکنده است. 🌱 ملیکا فقط نگاه می کند به راستی در اینجا چه خبر است؟ بعد از لحظاتی، محمد «صل الله علیه واله» رو به عیسی«علیه السلام» می فرماید: « ای عیسی! جانشین تو، دختری به نام ملیکا دارد، من آمده ام او را برای یکی از فرزندانم خواستگاری کنم.» 🌺 🌟ادامه دارد ان شاءالله.....🌟 🕊🌼💫🍃🕊🌼🍃💫🕊🌼💫🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب المهدی ✨🌼 🌼 ✨ 🌹قسمت 4⃣ 🌺 درد عشق را درمانی نیست 🌱 ملیکا از خواب بیدار می شود. نور مهتاب به داخل تابیده است. او از روی تخت بلند می شود و به کنار پنجره می آید: " خدایا این چه خوابی بود من دیدم.! " او می فهمید که عشقی آسمانی در قلب او منزل کرده است. او احساس می کند که حسن (ع) را دوست دارد. 🌱 یا مریم مقدس! من چه کنم! آیا این خواب را برای مادرم بگویم؟ آیا می توانم پدر بزرگ را از این راز باخبر کنم ؟ نه او نباید این کار را بکند. ملیکا نمی تواند به آنها بگوید که عاشق فرزند محمد (ص) شده است. 🌱 آخر چگونه ممکن است که نوه قیصر روم بخواهد با فرزندان پیامبر مسلمانان ازدواج کند؟ 🌱 مدت هاست که میان مسلمانان و مسیحیان جنگ است. کافی است آنها بفهمند که ملیکا به اسلام علاقه پیدا کرده است. آن وقت او را مجارات سختی خواهند کرد. هیچ کس نباید از این خواب با خبر بشود. این عشق آسمانی باید در قلب ملیکا مثل یک راز بماند... 🌟ادامه دارد ان شاءالله.....🌟 🕊🌼💫🍃🕊🌼🍃💫🕊🌼💫🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب المهدی ✨🌼 🌼✨ 🌹قسمت 5⃣ 🌺درد عشق را درمانی نیست! 🍃چند روزی گذشته است و عشق دیدار جگر گوشه پیامبر در همه وجود ملیکا ریشه دوانده است. رنگ او زرد شده و خواب و خوراک او نیز کم شده است. همه خیال می کنند که او بیمار شده است. 🍃قیصر بهترین پزشکان را برای درمان ملیکا می آورد اما هیچ فایده ای ندارد. آنها درد او را نمی فهمند تا برایش درمانی داشته باشند. ملیکا روز به روز لاغرتر می شود. چشمانش به گودی نشسته است. هیچ کس نمی داند چه شده است. 🍃مادر برای او گریه می کند و غصّه می خورد که چگونه عروسی دخترش با زلزله ای به هم خورد. بعد از آن بیماری ناشناخته ای به سراغ ملیکا آمده است. 🍃امروز قیصر، پدربزرگ ملیکا به عیادت او آمده است : دخترم! ملیکا عزیزم! صدای مرا می شنوی! 🍃ملیکا چشمان خودرو باز میکند. نگاهش به چهره مهربان پدربزرگش می خورد که در کنارش نشسته است. اشک چشم او بر صورت ملیکا می چکد. 🍃 دخترم نمی دانم این چه بلایی بود که بر سر ما آمد؟ من آرزو داشتم که تو ملکه روم شوی؛ اما دیدی چه شد. _گریه نکن پدربزرگ. _چگونه گریه نکنم درحالی که تو را اینگونه میبینم؟ _چیزی نیست. من راضی به رضای خدا هستم. _دخترم! آیا خواسته ای از من نداری؟ _پدربزرگ! مسلمانان زیادی در زندان های تو شکنجه می شوند. آنها اسیر تو هستند. کاش همه آنها را آزاد می ساختی و درحق آنها مهربانی میکردی، شاید مسیح و مریم مقدس مرا شفا بدهند! 🍃قیصر این سخن را می شنود و به ملیکا قول می دهد که هرچه زودتر اسیران مسلمان را آزاد کند. 🍃بعد از مدتی به ملیکا خبر می رسد که گروهی از اسیران آزاد شده اند. او برای اینکه پدربزرگ خود را خوشحال کند، قدری غذا می خورد. 🍃پدربزرگ خشنود می شود و دستور میدهد تا همه مسلمانانی که در جنگ ها اسیر شده اند آزاد شوند. 🍃اکنون ملیکا دست به دعا بر می دارد و میگوید: « آی مریم مقدس! من کاری کردم تا اسیران آزاد شوند، من دل آن ها را شاد کردم. از تو می خواهم که دل من را هم شاد کنی». 🍃ملیکا منتظر است شاید بار دیگر در خواب محبوبش را ببیند. شاید یار آسمانیش، حسن «علیه السلام» به دیدارش بیاید. ادامه دارد ان شاءالله..... 🌼💫🕊🍃🌼💫🕊🍃🌼💫🕊🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"واقعاً اگر ممکن بود برای من، پا می‌شدم می‌رفتم همدان، دیدن این مرد" رهبر معظم انقلاب پس از خواندن کتاب خاطرات حاج میرزا سلگی گفتند: "واقعاً اگر ممکن بود برای من، پا می‌شدم می‌رفتم همدان، دیدن این مرد" @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍️یادداشت حمید حسام برای روای کتاب «آب هرگز نمی‌میرد»/ خداحافظ پهلوان اباالفضل مرام وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ برای نفس مطمئنه حاج میرزا در روزهای خلوت خیابان‌ها و سکوتِ دور از هیاهوی شهرها، عبور از نشئه دنیا و رسیدن به چشمه بقاء، طعمی دارد از جنس طعم غریبی حضرت زهرا(س) که تو حاج میرزا، ای رفیق خوبِ خدا، دیشب آن را چشیدی. انگار که 35 سال با دو پای بریده و زخم پهلو و سرفه‌های شیمیایی مانده بودی که این نوع شهادت در سکوت را به ما نشان دهی؛ شهادت غریبانه و دفن شبانه و اصرار و تاکید برای نیامدن مردم یک شهر - که همواره متحدثان حُسنت بودند- جگرم را در گلزار شهدای نهاوند سوزاند، ثانیه‌های خلوتم را پر از روضه کرد. دیشب هرکس پیامی فرستاد، برایش نوشتم: نمی‌دانی چقدر سخت است دفن شبانه و غریبانه مردی که «آقا» تمنای دیدنش را داشت. «آقا» هنوز تو را ندیده بود و فقط حدیث میانداری اباالفضل گونه ات را در «آب هرگز نمی‌میرد» خوانده بود، فرمود: «اگر برای من ممکن بود پا می‌شدم. می‌رفتم به همدان برای دیدن این مرد». این خبر را محسن مومنی تلفنی به من داد و من به تو دادم و فردایش، من و علی خوش لفظ را -که او هم کتیبه زخم بود- صدا کردی و گفتی: «برای اینکه غرور نگیردمان، برویم به گلزار شهدا و زیارت حاج حسین همدانی». آن روز علی خوش زخم از شدت درد حتی نتوانست روی مزار خم شود و کنار مزار ایستاد. درست همان نقطه‌ای که یک سال بعد مزار خودش شد. و تو با آن دو پای مصنوعی‌ات خم شدی و صورت چسباندی به سنگ مزار. ما دو نفر با گریه تو گریه می‌کردیم که می‌خواندی: ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم مَشک تو هنوز آب دارد عباس دیشب شب سختی بود برای هزاران نفر که از خانه با اشک بدرقه‌ات کردند و شب راحتی بود برای تو که 35 سال پیش مخاطب ندای «ارجعی الی ربک» شدی و ماندی تا «علم الهدایی» باشی در عصر غبارها و دلتنگی‌ها. خداحافظ پهلوانِ اباالفضل مرام روزهای رزم شلمچه و مجنون و فاو و مرصاد. حال که به سرچشمه بقا رسیدی، سلام ما را به همه شهیدان که خون قلبشان را نثار راه سیدالشهدا کردند برسان، سلام همه فرشتگان یک جرعه سخاوت را. حمید حسام 15 فروردین 1399 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه شمارو به این کلاس درس ۱۴ ثانیه‌ای جلب میکنم! فرمانده ای که دست سربازش را میبوسد... #مکتب_سلیمانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴 شنیدید میگن طوری میزنمت که ندونی از کجا خوردی؟! این روایت بچه های نیروی هوایی ارتش است که تو حمله به اچ ۳ طوری زدند که صدام فکر کرد اسرائیل بهش حمله کرده عملیاتی که هرکشوری انجام داده بود،قدری کار رسانه ای میکرد که دنیا ببیند و بداند رشادت فرزندانش را امروز سالگرد این حمله است 👤 حجت نیکی ملکی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یادِ یاران قدیم نرود از دل تنگ . . . #فاتح_الـی_بیت_المقــــدس #حاج #احمد_متوسلیان #فرمانده_لشکر_۲۷_محمد_رسول_‌الله ◻️تاریخ ولادت: ۱۳۳۲/۰۱/۱۵ ◻️محل ولادت: تهران #ما_منتظریم_حاج_احمد_برگردد #سالروز_ولادت @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم