eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️ ▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️ ▪️ ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ آخرین روز و شبی که حسینم را دیدم «همیشه می‌گفت : من می‌خواهم بروم، من که ناراحت می‌شدم عروسم می‌‌گفت: مامان شوخی می‌کند و نمی‌رود ؛ 13 به در امسال باران می‌آمد و همه در خانه بودیم . حسین چند کندوی عسل داشت که خیلی آنها را دوست داشت، 14 فروردین از صبح تا غروب به کندوهایش رسیدگی کرد و شب خانه پدر خانمش ماندند . ساعت 11:30 شب بود که به خانه ما آمد . گفتم : مادر بچه‌هایت کجا هستند؟ گفت : خانه پدر عارفه خانم ماندند . همین که این را گفت فهمیدم دارد می‌رود. حسی مادرانه به من می‌گفت که هنگامه وداع و فراق با جوانم فرا رسیده است، صادقانه می‌گویم جدایی خیلی سخت است: دلم ریخت، حسینم گفت: «مامان چرا اینطور شدی؟» گفتم: «مادر طوری نشدم» نمی‌خواستم دل بچه‌ام را غم و غصه بگیرد. اول بوسیدمش ؛ قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم . وقتی رفت دلم کنده شد انگار ؛ گفتم : «حسین جان یکبار دیگر برگرد ببوسمت.» من همان جا احساس کردم بچه‌ام دارد می‌رود و دیگر برنمی‌گردد .آمدیم داخل خانه؛ پدرش گفت: «خانم حسین دیگر برنمی‌گردد.» من با ناراحتی گفتم : « آقا از این حرف‌ها نزن . میرود ان شاء الله صحیح و سالم برمی‌گردد.» ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم