eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 بسم رب الشهدا و الصدیقین فصل سوم قسمت 1⃣4⃣ اين داستان است... به يابنده اي که اين را پيدا ميکني، اگر مردي، آن را به يکي از نشانيهاي زير برسان. اگر هم مرد نيستي که يک فکري به حال نامردي خودت بکن. امضاء: سعيد ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️ بعداز تلاش يکساله بلاخره برق شد. همان رشته اي که دوستش داشت. روز اول با اشتياق زياد راهي شد. تجربه محيط تازه، برايش خوشاينده بود. بيست و پنج در يک کلاس. اين وسط انگار پسرها احساس برتري کنند و قدرت را به دست داشته باشند، همه کار ميکردند. از نگارش شکلک و شعرهاي بي معني روي تخته تا بالا پايين پريدن توي کلاس و سربه سر گذاشتن دخترا که در گوشه اي از کلاس کز کرده بودند. فقط کافي بود حرکتي اضافه ازشان سر بزند، بمباران خنده و متلک پسرها بود که به استقبالشان ميرفت. سعيد فقط اين وسط گاهي به شيطنت هاي بچه ها ميخنديد. اما دوهفته اول حضور در دانشگاه کافي بود تا رفيق هاي هم تيپ خودش رو بشناسه و سه نفري توي يک رديف بنشينند و نظاره گر رفتارهاي بقيه بچه ها باشند. بعد از گذشت يکماه از جريان کلاس ها، تقريبا همه بچه هاي ترم يکي برق دانشگاه، همديگه رو شناخته بودند. ده نفري از پسرا شر بودند و هرکاري که مي خواستند، ميکردند. هفت نفري هم فقط نظاره گر شيطنت هاي اون ده نفر. مونده بود، سعيد و رضا و جواد. کم کم کار به جاهاي باريک رسيد. شيطنت پسراي کلاس بيش از حد شده بود و فقط هاي بين کلاسي به مسخره کردن و انگشت نما کردن پنج تا دختر کلاس ميگذشت. سعيد و دوستاش ديگه کفرشون در اومده بود. هر چي هم با اين ده نفر، حرف ميزدند، سودي نداشت. تا اينکه يک روز سکوت جلو همه شکسته شد. و سعيد و چندتاي ديگه اي از پسرا، کاري که خيلي وقت بود ميخواستند انجام بدند، بعد از کلاس استاد ابراهيمي، به انجام رسوندند... ⬅️ ادامه دارد... ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽ مقایسه بودجه و ❌ هر سال موقع اعلام ردیف بودجه‌ها، یک عده اعتراض میکنن که فلان بنیاد یا حوزه چرا انقدر بودجه می‌گیره ❗️اما یه حساب کتاب ساده ما رو به نتیجه متفاوتی میرسونه!😐☝️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🍃پرنده خوش سیمایی را کنار حرم حضرت زینب ترسیم کرد و با خط زیبایش نوشت بسم رب زینب. به گمانم پرنده خیالش بود که در حوالی حرم بال های غیرتش را گشوده بود. 🍃 آقازاده بود اما حسابش از خیلی ها جدا بود. مهارت هایش را پیشکش کرد به شهر بی قرار .‌ گذشت از و مدرک زبان، از زندگی آسوده و بدون دردسر، از عاشقانه هایش با زینب اش .. 🍃روح الله معنای واقعی بأبی أنت و امی و جانی و مالی و اهلی است برای و خواهر مضطرش...همه را فدا کرد حتی جانش را. شاید دلتنگی هایش در روزهای بی مادری و عشقش به سبب شد تا به رسم حضرت مادر بسوزد. پیکری سوخته مهمان زینب منتظر شد در و مدتی بعد چشم هایش جز زیبایی چیزی ندید و لب هایش با ذکر ما رایت الا جمیلا ارام گرفت. 🍃بگذریم از دلتنگی هایش برای شهیدش. از زمان که هر ثانیه اش یادآور خاطره ای است و بغض مهمان دلش می شود. از آررزوهایی که آرزو ماندند. از روزهایی که تلخ می گذرد. ازعده ای که هنوز هم نمک طعنه بر زخم دلش می پاشند. بگذریم از پنجشنبه ها و دلتنگی و مزار شهید. اما به قول خودش همه اینها فدای حرم و آرامش آنجا. داغ زینب های معراج شهدا کجا و داغ زینب مضطر کجا. روح الله ها می روند تا هرروز کل یوم و کل عرض کربلا شود... ✍️نویسنده : منتظر 💐شهید 📅 تاریخ تولد : ۱ خرداد ۱۳۶۸. تهران، دولاب 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۳ 🕊محل شهادت : سوریه، حلب @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹⚡️🌸⚡️🌸⚡️🌸🌹 🌹🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹⚡️🌹         🌸⚡️🌸 🌹🌸🌹              🌸 🌹⚡️🌹🌸 🌹🌸🌹⚡️🌸 🌹🌹🌹🌸 شهید حجت بعد از سربازی تصمیم گرفت اول مشغول به کار بشه و بعد ادامه تحصیل بده. به همین خاطر چند سالی گذشت تا وارد دانشگاه شود. و این امر باعث شد من و داداش حجت هم دانشگاهی باشیم روزهایی که همیشه افتخار میکردم به این که برادرم حتی تو دانشگاه هم پیشمه و پشتم بهش گرمه دوران خوبی بود به خاطر هم رشته بودن اساتید مشترکی هم داشتیم که باعث میشد بیشتر لذت ببریم از هم دانشگاهی بودن حجت جان خیلی دوست داشت زمان هایی که برای استراحت بود رو با هم باشیم اما هیچ وقت پیش نمیومد یا دوستان ایشون همراهشون بودند یا دوستان من و چون آقا حجت غیرتی بود و اهل مراعات بود به خاطر همین گاهی از دور برای هم فقط لبخندی وسلامی میفرستادیم فقط یکبار که از مشهد و زیارت آمده بودن من تازه تو دانشگاه دیدمشون و دیگه طاقت نیوردم جلوی دوستام باهاشون روبوسی کردم که بنده خدا کل خجالت کشید برادرم حضور فعالی تو دانشگاه داشتن و روحیه مذهبی خودشون رو هم تو دانشگاه منتقل کردند و مؤسس اولین هیئات مذهبی در دانشگاه ما بودند و به خاطر علاقشون به خانم فاطمه زهرا س نام هیئت و متوسلین به حضرت زهرا گذاشتند،تا دانشجوها انس بیشتری با اهل بیت داشته باشند. حجت به خاطر کارشون سر بعضی کلاس ها نمیتونستند شرکت کنند، و گاهی برای انجام  کارهای اداری یا ثبت نام من و  میفرستادن،که یک بار مسئول ثبت نام پرسید:کجاست برادرتون،چرا انقدر غیبت دارن؟ بعد از شهادت حجت خیلی خوب فهمیدن که حجت جان کجا بودند چه می کردند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹⚡️🌸⚡️🌸⚡️🌹 🌹🌹⚡️🌸⚡️🌹🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم