💫 بسم رب الشهدا و الصدیقین
#داستان_شهید_احسان
فصل سوم
قسمت 1⃣4⃣
اين داستان #واقعي است...
به يابنده
اي که اين #دفترچه را پيدا ميکني، اگر مردي، آن را به يکي از نشانيهاي زير برسان. اگر هم مرد نيستي که يک فکري به حال نامردي خودت بکن.
امضاء: سعيد
‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️
بعداز تلاش يکساله بلاخره #رشته برق #قبول شد. همان رشته اي که دوستش داشت.
روز اول با اشتياق زياد راهي #دانشگاه شد.
تجربه محيط تازه، برايش خوشاينده بود. بيست #پسر و پنج #دختر در يک کلاس.
اين وسط انگار پسرها احساس برتري کنند و قدرت را به دست داشته باشند، همه کار ميکردند. از نگارش شکلک و شعرهاي بي معني روي تخته تا بالا پايين پريدن توي کلاس و سربه سر گذاشتن دخترا که در گوشه اي از کلاس کز کرده بودند.
فقط کافي بود حرکتي اضافه ازشان سر بزند، بمباران خنده و متلک پسرها بود که به استقبالشان ميرفت.
سعيد فقط اين وسط گاهي به شيطنت هاي بچه ها ميخنديد. اما دوهفته اول حضور در دانشگاه کافي بود تا رفيق هاي هم تيپ خودش رو بشناسه و سه نفري توي يک رديف بنشينند و نظاره گر رفتارهاي بقيه بچه ها باشند.
بعد از گذشت يکماه از جريان کلاس ها، تقريبا همه بچه هاي ترم يکي برق دانشگاه، همديگه رو شناخته بودند.
ده نفري از پسرا شر بودند و هرکاري که مي خواستند، ميکردند. هفت نفري هم فقط نظاره گر شيطنت هاي اون ده نفر. مونده بود، سعيد و رضا و جواد.
کم کم کار به جاهاي باريک رسيد.
شيطنت پسراي کلاس بيش از حد شده بود و فقط هاي بين کلاسي به مسخره کردن و انگشت نما کردن پنج تا دختر کلاس ميگذشت. سعيد و دوستاش ديگه کفرشون در اومده بود. هر چي هم با اين ده نفر، حرف ميزدند، سودي نداشت.
تا اينکه يک روز سکوت جلو همه شکسته شد.
و سعيد و چندتاي ديگه اي از پسرا، کاري که خيلي وقت بود ميخواستند انجام بدند، بعد از کلاس استاد ابراهيمي، به انجام رسوندند...
⬅️ ادامه دارد...
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
۲۰ اسفند سالروز ولادت قهرمان ایران #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینا
#تولد و #وفات
#مرگ و #زندگی
#طلوع و #غروب
همه در ید احدیت خداست و حکمتی است در به جود آمدن و بودن و رفتن انسان ها.
انسان های جالبی شدهایم تا نداریم زار میزنیم تا داریم #قدر نمیدانیم و شکر نمیگوییم و تا از دست میدهیم گله و #شکایت داریم.
مراد از این نوشته این است که تا حاج قاسم بود، عدهای به او عنوانهایی دادند مثل خونخوار شام و قص علی هذا از این القاب پر کینه اما حال که دست پشمین دشمن کنار رفته و پنجه هایش آشکار شده همه شدند خونخواه حاج قاسم .
دیری نپایید تا با یک اتفاق دوباره همه حواس ها پیچید رو به هواپیما و آسمان ، مدتی باز نگذشت همه یاد #مرگ افتادند و حواس ها رفت سمت بیماری وباز قص علی هذا.
حاج قاسم میان امتی گرفتار شدهایم که هر دم یک سازی میزنند و گاه، هم #خدا را میخواهند هم خرما را، هم #دنیا و هم عقبی را .ما نه مرام تو را داریم نه راهت را توان رفتن.
دنیا پر است از تلاقیهای جالب. در روز پدر #تولدت_مبارک، فلسفهی نشناخته ذهن.
مارا میان تاریکی ها رها نکن. میدانم رفتهای و #پرواز را ترجیح دادهای بر این وانفسا که با سلامتِ هم نیز بازی میکنیم. داد #عدالتخواهی داریم اما بیخ گوشمان با چوب و چماق #مسلمان میکشند.
راه گم شده، من این احساس را دارم. بین همه تفکرها اختلاف وجود دارد. #مذهبی، اپوزيسيون، #اصلاح طلب و #اصولگرا همه و همه نه اتحاد میدانند چیست نه اجماع.
تنها تو هستی که همه را #پسر و #دختر خود میخوانی و همه را دوست داری.
ای که مرا خواندهای #راه نشانم بده....
✍نویسنده: #محمدصادق_زارع
به مناسبت تولد شهید سپهبد #قاسم_سلیمانی
📅تاریخ تولد : ۲۰اسفند ۱۳۳۵ کرمان
📅تاریخ شهادت : ۱۳دی ۱۳۹۸ بغداد
🗺محل دفن : کرمان
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔❤️🩹 کپشن رو بخون👇🏻
مادر میگه به حدی پیکر فرزندم بد بود که وقتی خواستم سرش رو بگیرم تو بغل ، سر از بدنش ...😭
مصاحبه ای که دیدی
از مادر شهید #ابوالقاسم_ملاحسینی بود
فرزندش فقط ۱۷ سال داشت که به دست نیروی های ضدانقلاب در روستای نیر به فجیع تمرین حالت ممکن به شه.ادت رسید💔
.
.
.
#فرزند #مادر #پسر #اشک #گریه #احساسی #غمگین
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم