🍀🍀🍀🌷🌷🌷🌷🍀🍀
🌷🍀🍀🌷🌷🌷🍀 🍀
🍀🌷🍀🌷🍀
🌷🍀 🌷
🍀🌷 🌷🍀🌷
🍀🍀 🍀🌷🌷🍀
🌷🍀 🍀🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🍀🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#جواب_آزمایش
#راوی_یکی_از_مریدان
#شهید_مدافع_حرم
#محمد_آژند
چند سالی میشد که با یک بیماری دست و پنجه نرم می کردم و برای مداوا، دور از چشم خانواده دارو می خوردم.
چند وقت پیش آزمایش دادم تا بفهمم بیماریم در چه مرحله ای هست. جواب آزمایش بد اومد ...
از دکتر خواهش کردم آزمایش رو دوباره تکرار کنه؛ قبول نمی کرد، می گفت : «جواب آزمایش کاملا درسته و تکرار دوباره اش بی فایده است. هر چند بار هم که آزمایش بدی جوابش همینه و دوباره باید دارو مصرف کنی تا چند ماه دیگه مجددا ازت تست بگیریم.»
خیلی ناراحت بودم. نمی دونستم باید چیکارکنم. این بار اگر دوباره میخواستم دارو مصرف کنم با عوارضی که داشت قطعا خانوادم متوجه بیماریم میشدن ... برای همین دوباره با دکتر حرف زدم و کلی التماس کردم اما فایده ای نداشت و ناامید اومدم بیرون.
حالم خیلی دگرگون شده بود. چند دقیقه تو خیابون راه رفتم و بعد وارد یک کافه شدم تا یک نوشیدنی بخورم. همون لحظه یاد شهید آژند افتادم و یاد حرف یکی از دوستان که اگه از ته دل با شهید حرف بزنی جوابت رو میده.
اون لحظه از درون فریاد زدم و با بغضی که تو گلوم بود شهید آژند رو صدا زدم و گفتم : «به حق آیه الکرسی ای که به نیتت میخونم دست خالی ردّم نکن. یه معجزه کن که جواب آزمایشم خوب بشه بعد برم خونه ...»
تصمیم گرفتم برای آخرین بار دوباره از دکتر خواهش کنم که آزمایش بدم. بلند شدم و رفتم پیشش. دکتر تا من رو دید لبخندی زد و انگار بخواد دلم رو راضی کنه گفت : «بیا بفرستمت دوباره آزمایش بدی اما باید قول بدی اگه جواب آزمایشت بد بود دیگه برنگردی و بری داروهات رو بخوری».
قبول کردم ... دوباره آزمایش دادم. بیرون منتظر نشسته بودم. دلم شور می زد ...
جواب رو گرفتم و با عجله رفتم پیش دکتر؛
دکتر با بی میلی جواب آزمایش رو گرفت، انگار میخواست همون حرف همیشگی رو بزنه که : برو به خوردن داروهات ادامه بده ... اما ساکت شده بود!
چند بار برگه آزمایش رو با دقت برانداز کرد!
پرسیدم : دکتر چیزی شده؟ چرا نمیگی جوابش چیه؟
گفت : فکر میکنم یه اشتباهی پیش اومده! باید آزمایشت رو تکرار کنی ...
جواب آزمایش خوب اومده بود! باورم نمیشد! بهش گفتم : اگر بد میومد و من میخواستم بازم تکرارش کنید تکرار می کردید؟! من از یه شهید معجزه خواستم ... مطمئن بودم حرف شهدا پیش خدا احترام داره؛ با این اطمینان دوباره اومدم پیشتون ...
دکتر که تعجب کرده بود و هنوز باورش نمیشد اشک تو چشماش حلقه زد و دیگه چیزی نگفت ...
خوشحال بودم. از اتاق اومدم بیرون و از ته دل نفسی کشیدم و از شهیدآژند تشکر کردم. بهش قول دادم خودم رو درست کنم و راه شهدا رو ادامه بدم ...
چند شب پیش شهید آژند رو تو خواب دیدم. لبخند روی لبهاش بود، انگار ازم راضی بود و میخواست دستم رو بگیره ...
🍀🌷🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🍀
🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم