eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
#هاشمی و #روحانی یک بار خائنانه #حاج_احمد_متوسلیان رو به #اسرائیل تحویل دادن،الانم روحانی و #علی_لاریجانی میخوان خیلی بی سر و صدا #حاج_قاسم_سلیمانی رو به #اسراییل و #آمریکا تحویل بدن،وجه اشتراک #حاج_قاسم و #حاج_احمد در یک چیزه:رسیدن به مرزهای اسرائیل،جریان #نفوذ اینبار برای #سردار_سلیمانی نقشه کشیده @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#سردار_سليماني: 🌷نبايد ترديد كنيم كه #شهدا مثل اولياي الهي داراي اعجازند.🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیانیه #سپاه پاسداران در واکنش به شهادت #سردار_سلیمانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
وحید یامین پور: در باورم نمی‌گنجد... #سردار_سلیمانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
استاد رائفی پور: ‏در سفر به سوریه به ‎#سردار_سلیمانی گفتم اینقدر مثل حاج احمد کاظمی آرزوی شهادت نکن ، ان شاالله بعد از ۱۲۰ سال عمر با عزت در پاسخ گفت : دعا و آرزوی هر مجاهدی شهادت است @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
​پایگاه تحلیلی، خبری جَم 🔶نکاتی قابل تأمل در خصوص شهادت : ۱.چند ماه پیش در یک شبکه خبری سخن از معامله ای مشکوک (در خصوص حذف ) منتشر می شود و سپس چند روز قبل از آن نیویورک تایمز مکان دقیق شهادت وی را مشخص می کند! ۲.شینزو آبه با پیام به تهران می آید! ۳.روحانی صراحتاً از پایبندی به مذاکرات پنهانی سخن می گوید! ۴.مذاکرات منطقه ای با وجود حاج قاسم ممکن نیست! ۵.مذاکرات پشت درهای بسته سران ایران و ژاپن برگزار می شود! ۶.حمله ای مشکوک به پایگاه آمریکایی منجر به کشته شدن یک پیمانکار می شود. ۷.حمله به حشد شعبی نسبت داده می شود و آمریکا در اقدامی تلافی جویانه به پایگاهی در قائم حمله می کند! ۸.بسیج مردمی خشمگین به سفارت آمریکا حمله می کنند. ۹.تنها دو روز بعد پهپاد آمریکایی با پرواز از پایگاه مستقر در قطر حاج قاسم و ابو مهدی را ترور و به شهادت می رساند! ۱۰.یک روز بعد وزیر خارجه قطر با لباس و پرچم سیاه بدون برنامه قبلی وارد تهران می شود و با وزیر خارجه خندان ایران روبرو می شود! ۱۱.برخی پیام ها منتقل می شود که آمریکا آماده برداشتن تحریمهاست به شرط پاسخ ندادن ایران به ترور سپهبد! پ.ن: هیهات مناالذّله به خدا قسم و ویران کننده ای از مسببان شهادت شهید سردار سپهبد حاج و یلرانش بخصوص از شیطان اکبر آمریکای جنایتکار و آل سقوط و رژیم جعلی اسرائیل و مزدوران داخلی این جنایتکاران خواهیم گرفت @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #ویژه 🔺 بنا به درخواست خادمان فرهنگی حرم امام رضا(ص) صوت مداحی «کجای میخوای بری» با نوای حاج محمود کریمی روی تصویر غبارروبی #سردار_سلیمانی تدوین شده است #حتما_ببینید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸✴️ مداحی #میثم_مطیعی در مراسم تشییع پیکر #سردار_سلیمانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴دیپلماسی ذلت علیه امنیت و اقتدار و عزت و منافع ملت!!! 🔺پمپئو می گوید اعتراضات در ایران تاثیر سیاست ست. 🔹مقامات آمریکایی قبلا گفته بودند هدف سیاست فشار حداکثری تسلیم ایرانیان به است. 🔹اول هفته گذشته روحانی در سیستان و بلوچستان پالس مذاکره می دهد. 🔹وسط هفته آمریکایی ها شرایط بی شرمانه مذاکره با ایران را مطرح می کنند. 🔹و آخر هفته جناب ظریف در مصاحبه با اشپیگل از منتفی نبودن مذاکره مشروط با آمریکا حتی پس از ترور (شهادت) سخن می گوید! 🔹نشریه های غربی هم می‌ نویسند که «پس از سردار سلیمانی احتمال‌ مذاکره زیاد است.» مذاکره ای که برای دنیا «تسلیم ایران» ترجمه می شود! 🔻 اینگونه می تواند اقتدار حاصل از حمایت از در تشييع سردار سلیمانی و را در انظار جهانیان به «تسلیم مذاکره» تبديل کند. دیپلماسی تبدیل فرصت به تهدید!!! ✍ رها عبداللهی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
هرکس به فاطمه سیلی بزند به رسول خدا سیلی زده است. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴 خانم کم‌حجابی که به شیشه‌ی ماشین می‌زند... 💠 نقل می‌کند یکبار با دخترم زینب رفته بودیم که میوه بخریم. من داخل ماشین نشسته و منتظر دخترم بودم. هم زمان دختر خانمی که پوشش مناسبی نداشت، با شک و تردید من را نگاه می‌کرد و به همراهش می‌گفت: او سردار سلیمانی است؟ همراهش می‌گفت: مگر ممکن است که چنین شخصیتی بدون گارد و حفاظت بیاید و انکار می‌کرد. تا آن که نزدیک آمدند و به شیشه ماشین زدند و از من پرسیدند که شما سردار سلیمانی هستید؟ گفتم بله. با تعجب از من خواستند که چیزی به آنها به عنوان یادگاری بدهم. من هم تسبیح دستم را به آنها هدیه کردم. اما دیدم دارند سر آن با هم مجادله می‌کنند. انگشترم را هم به آن‌ها بخشیدم. 🔴 راوی سرهنگ حمزه‌ای کجایند مردان بی ادعا😭 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 قسمت 0⃣6⃣ نه ابوالفضل بود و نه مصطفی! از ترس اسارت به دست تروریست‌های ارتش آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه چنگ می‌زدم تا معجزه ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه وحشت کردیم. نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم: « پیداش کردید؟ » همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای این همه چشم انتظاری‌ام نداشت. با شرمندگی، همین تیرها را بهانه کرد: « خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم. » این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت. امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد: « اگه براتون اتفاقی می افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم! » مادرش با دلواپسی پرسید: « وارد داریا شدن؟ » پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش زینبیه مانده بود، همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد: « نه هنوز! » حکایت به همین جا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم: « خونه شیعه های اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن! » سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم: « نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام! » و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف، حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید: « شما ژنرال سلیمانی رو می‌شناسید؟ » نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده. تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد: « میگن تو انفجار دمشق شهید شده! » قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان سپاه است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس نفس افتادم: « بقیه ایرانی‌ها چی؟ » و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد. با خبر ، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه خرابش کرده بود: « بچه ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه! » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 قسمت 0⃣9⃣ از هول اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود، نگاهش به سمت زمین رفت و صدای شکستن دلش بلند شد: « تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده! » هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد. هنوز وحشت شهادت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوشش بردارم: « یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب (علیهاالسلام)! » محو تماشای چشمانم، ساکت شده بود. از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم: « اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟ » و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می‌کنم. شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش پیچید: « این حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو! » در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد. پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عاشقانه عشقش را به حضرت زینب (علیهاالسلام) می‌سپرد که تنها یک لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد و در برابر نگاهم می‌رفت. از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن امام حسین (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت حرم همهمه شد. مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین در صحن حرم پیچید... دو ماشین نظامی و عده‌ای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمی‌شد حلقه محاصره شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم می‌دود. چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه می‌درخشید، تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس‌نفس افتاد: « زینب اومده! » یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم را می‌گوید و او از این همه شجاعت به هیجان آمده بود، کلماتش به هم می‌پیچید: « تمام منطقه تو محاصره‌اس! نمی‌دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک! » بی‌اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به‌ خدا حس می‌کردم با همان لب‌های خونی به رویم می‌خندد و انگار به عشق سربازی با همان بدن پاره‌پاره پَرپَر می‌زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد: « ببین! خودش کلاش دست گرفته! » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 قسمت 1⃣9⃣ را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی‌اش را در سرمای صبح زینبیه با چفیه‌ای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمه‌ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به حرم، گرای مسیر حمله را می‌داد. از طنین صدایش پیدا بود تمام هستی‌اش برای دفاع از حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد. ما چند زن گوشه حرم دست به دامن حضرت زینب (علیهاالسلام) و خط آتش در دست بود که تنها چند ساعت بعد محاصره حرم شکست. معبری در کوچه‌های زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال‌های بعد بود، تا چهار سال بعد که داریا آزاد شد. در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بی‌امان تکفیری‌ها و ارتش آزاد و داعش، در زینبیه ماندیم و بهترین برکت زندگی‌مان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند. حالا دل کندن از حرم (علیهاالسلام) سخت شده بود و بی‌تاب حرم (علیهاالسلام) بودیم. چهار سال زیر چکمه تکفیری‌ها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دل‌مان را زیر و رو کرده بود. محافظت از حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) در داریا با حزب‌الله لبنان بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای حزب‌الله به زیارت برویم. فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و می‌دیدم قلبش برای حرم حضرت‌سکینه (علیهاالسلام) می‌لرزد تا لحظه‌ای که وارد داریا شدیم. از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم حضرت‌سکینه (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود. با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، می‌توانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده‌اند! مصطفی دیگر نمی‌خواست آن صحنه را ببیند که ورودی حرم رو به جوان محافظ‌مان خواهش کرد: « میشه برگردیم؟ » او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد: « حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟ » دیدن حرمی که به ظلم تکفیری‌ها زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست: « نمی‌خوام ببینم چه بلایی سر قبر آوردن! » جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که (علیه‌السلام) را به ضمانت گرفت: «جوونای ❣شیعه و سنی ❣ تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، (علیه‌السلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد! » و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به چشم خود ببینیم. بر اثر اصابت خمپاره‌ای، گنبد از کمر شکسته و با همه میله‌های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که تکفیری‌ها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دست‌شان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود. مصطفی شب‌های زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون حضرت‌سکینه (علیهاالسلام) می‌دانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد: « میای تا بازسازی کامل این حرم داریا بمونیم بعد برگردیم زینبیه؟ » دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق حضرت زینب (علیهاالسلام) و حضرت سکینه (علیهاالسلام) می‌تپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه گفتم: « اینجا می‌مونیم و به کوری چشم داعش و بقیه تکفیری‌ها این حرم رو دوباره می‌سازیم ان‌شاءالله! » ⬅️ پایان ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
4_6021562411192947027.mp3
13.95M
۳۱ ※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله. | | ※ میادین ترک تعلقات، حتماً برای ما باز خواهند شد! امــــا ؛ میزان رشد ما در این میادین به ۱ـ سرعت رها کردن تعلق ۲ـ نحوه عملکرد ما در این میدان بستگی دارد. ✘ چگونه می توان بهترین واکنش را در میادین ترک وابستگی‌ها داشت و در کوتاهترین زمان این میدان را جمع کرد؟ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم