eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید    قسمت 5⃣0⃣1⃣   خیره شدم به صورتش و گفتم: « تورجی رو دیدی!؟ » گفت: « آره پسر شما من رو پیش اون برد. » دوباره با تعجب گفتم: « اگه الان اون رو ببینی می شناسی!؟ » گفت: « آره من خوب چهره اش رو تو خواب دیدم. خیلی زیبا بود. » دوباره رفتم توی فکر. پسرم محمدرضا تورجی زاده را محمدتورجی صدا می کرد. این پسر هم که تازه از روستا اومده. نکنه راست می گه!؟ از داخل خانه آلبوم عکس را آوردم. گذاشتم روی میز و براي امتحان گفتم: « تورجی کدوم این هاست؟! » خوب به عکس ها نگاه کرد. فقط در یک عکس که تعداد زیادی کنار هم نشسته بودند تورجی حضور داشت. با همان نگاه اول شهيد تورجی را پیدا کرد. از پشت دخل آمدم جلوی پسرک. نشستم روبروی او. باتعجب نگاهش کردم. گفتم: « حالا از اول بگو چی دیدی؟! » پسرک گفت: « جای عجیبی بود. آنقدر زیبا بود که نمی توانم توضیح بدهم. همه جوان بودند. همه زیبا. لباس های زیبایی داشتند. من در میان آنها پسر شما را شناختم. چند نفر سینی های بزرگ به دست گرفته بودند. سینی ها نقره ای و براق بود. در داخل سینی ها لیوان های بسیار زیبا بود. داخل آنها هم شربت بود. از همه پذیرایی می کردند.همه دور تا دور نشسته بودند. بالای مجلس جایگاه خاصی بود. پسر شما گفت: «اینجا جای معصومین است. هر بار در خدمت یکی از معصومین هستیم. امشب قرار است پیامبر اسلام تشریف بیاورند. این آقا هم فرمانده ماست. محمد تورجی. من هم جلوتر رفتم و از نزدیک او را دیدم. » پسرک گفت: « همین لحظه از خواب پریدم. اما خیلی جای زیبایی بود. مثل بهشت بود. » من می دانستم آنها در گردان یا زهرا (س) یک هیئت داشتند. یقین پیدا کردم آنها جمع خود را حفظ کرده اند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید قسمت 6⃣0⃣1⃣    🌟 نوای ملکوتی راوی: یکی از دوستان و برادر شهید شنیده بود از دوستان شهید تورجی هستم. آمده بود مرا ببیند. آن هم بعد از گذشت بیست سال از شهادتش. لباس روحانی تنش بود. نامش حجت الاسلام سجاد بود. بچه اصفهان و ساکن قم بود. چند خاطره برایش تعریف کردم. بعد پرسیدم: « محمد را از کجا می شناسی!؟ » گفت: « ماجرای عجیبی است. من نه انسانی مذهبی بودم. نه علاقه به روحانیت داشتم و نه... اما نماز را می خواندم. در دبیرستان مشغول درس بودم. دوست کناری من بسیجی بود. شهدا را می شناخت و... روزی دیدم نوار کاست در کیفش هست. باتعجب پرسیدم: " این نوار چیه؟ " گفت: " مناجات با خداست. یک شهید خوانده. " نوار را به من داد. گفت: " گوش کن و فردا بیار. " قبول کردم. نوار را گرفتم و رفتم. آخر شب کیف مدرسه را آماده کردم. یکدفعه نوار را دیدم. گفتم: " چون قول داده ام کمی از نوار را گوش می کنم. " آخر شب رفتم داخل اتاق. صدای ضبط را کم کردم تا مزاحم کسی نباشم. ساعت، سه نیمه شب شد. سه بار تاکنون همه نوار را گوش کرده ام. اما نمی توانستم بخوابم. سوز عجیبی در صدایش بود! فردا به سراغ دوستم رفتم. نوارهای دیگر شهید تورجی را می خواستم. شب به مسجد آنها رفتم. برای گرفتن نوار. کم کم پای من به مسجد باز شد. دوستان مسجدی پیدا کردم. وارد بسیج شدم. مدتی بعد به جای دانشگاه، تصمیم گرفتم به حوزه بروم. خانواده خیلی مخالفت می کرد اما من مصمم بودم. به هر حال به حوزه رفتم. بعد از طی مقدمات به قم رفتم. اما هیچگاه فراموش نمي کنم. کسی که این مسیر را برای من هموار کرد شهید تورجی بود. همواره دعایش می کردم. در همه مشکلات زندگی، ایشان را واسطه درگاه خدا قرار می دادم. از ایشان خواستم در برنامه ازدواج مرا یاری کند. با یاری خدا ازدواج کردم. هم اکنون هم در قم مشغول تحصیل و تدریس هستم. » ٭٭٭ قبل از ظهر بود. از خانه تماس گرفتند. مادرم گفت: « علي، شخصی از شهرستان آمده و سراغ برادر شهید تورجی را می گیرد! » زودتر از قبل به خانه آمدم. جواني جلوی درب خانه بود. به داخل دعوتش کردم. لهجه کردی داشت. از لباس هایش هم مشخص بود. شروع به صحبت کردیم. گفت: « عباس کارخانه ای هستم. از روستای پل شکسته آمده ام. از شهرستان کنگاور کرمانشاه. آمده ام چند عکس از شهید تورجی پیدا کنم! » تعجب من را که دید ادامه داد: « ما در آنجا عاشق صدای این شهید هستیم. در حسینیه روستا نوارهای مداحی تورجی را می گذاریم. اصلا حسینیه ما به نام شهید تورجی است! صبح امروز رسیده ام اصفهان. آدرس شما را هم از بنیاد شهید گرفتم. » من هم چند عکس و پوستر برایش تهیه کردم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید قسمت 7⃣0⃣1⃣   🌟 مزار تورجی راوی: خانم سلمانی کارم شده بود گریه. صبح تا شب، شب تا صبح گریه می کردم. با دست خودم پسرم را بدبخت کردم! دیگر نمی دانستم چه کنم. آبروی ما در خطر بود. حاضر بودیم هر چه که می شد بدهیم اما تنها پسر ما نجات یابد! واقعا نمی دانستم چه کنم. به تنها پسر من تهمت هم زدند! پسری که اهل نمازشب است. بسیار مؤمن است و... همه به من گفتند این دختر به درد شما نمی خورد اما گوش نکردم! حالا همه خانواده در عذاب بودند. حتی راضی نمی شد مهریه اش را بگیرد و برود. همه درها به روی ما بسته شده بود. دیگر هیچ راه چاره ای نداشتم. شب جمعه بود. به گلستان شهدا رفتم. خدا را به حق شهدا قسم دادم. صبح فردا تصمیم گرفتم بروم امام رضا (ع). گفتم: « آنقدر میمانم تا مشکل ما حل شود. » دیدن چهره غم زده پسرم مرا آزار می داد. عصر جمعه بود. در حالی که اشک می ریختم خوابم برد. در مسجد جمکران بودم. به سمت محراب امام زمان (ع) حرکت کردم. جوانی خوش سیما به سمت من آمد. شبیه رزمندگان دوران جنگ بود. پیراهن سفیدش روی شلوار بود. موهای بلند و زیبایی داشت. وقتی به من رسید گفت: « بروید سر مزار تورجی!! » باتعجب گفتم: « تورجی!؟ » مزار یک شهید را نشانم داد! حالت قبور شهدای اصفهان را داشت. زنی بسیار مجلّل و باوقار هم در کنار قبر بود. خوب به عکس بالای قبر نگاه کردم. جوان بسیار زیبایی بود. یکدفعه از خواب پریدم! به اطراف نگاه کردم. پسرم آن طرف اتاق نشسته بود. صدایش کردم و گفتم: « جواد، شهیدی به نام تورجی می شناسی؟! » باتعجب گفت: « چطور!؟ » گفتم: « به احتمال زیاد در همین اصفهان دفن است. » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید قسمت 8⃣0⃣1⃣     پسرم بلند شد و به طرف من آمد. با چشمانی گرد شده از تعجب گفت: « مادرخواب دیدی!؟ » با تكان دادن سر حرفش را تأیید کردم. گفت: « چند روز قبل توی مسجد حاج آقا از محبت حضرت زهرا (س) می گفت. بعد در مورد شهیدی به نام تورجی که عاشق حضرت زهرا (س) بوده صحبت کرد. » ُ با هم راه افتادیم. وارد گلستان شهدا شدیم. پسرم گفت: « خب حالا کجا بریم. » گفتم: « من که سواد ندارم. برو از این مغازه بپرس شهید تورجی می شناسی!؟ » جوان فروشنده بیرون آمد. آدرس را می شناخت. ما را تا مزار شهید همراهی کرد. تا چشمم به چهره اش افتاد اشک در چشمانم حلقه زد. این همان شهیدی بود که ساعتی قبل در خواب دیده بودم. نشستم و زار زار گریه کردم. گفتم: « خدایا من خودم نیامدم. تو راه را به ما نشان دادی. مشکل ما را حل کن. » خیلی اشک ریختم. تا موقع نماز آنجا بودیم. همان شب دوباره در عالم خواب او را دیدم. خودش بود. خود شهید تورجی. آمده بود خانه ما. در گوشه اتاق نشسته بود. لبخند زیبایی بر لب داشت. گفتم: « جوان من تو را نمی شناسم. اما به راه شما اعتقاد دارم. ما را به شما حواله دادند. خودت کمک کن. » نگاهی به پسرم کرد. گفت: « ان شاءالله مشکل حل است. » روز بعد پدر بزرگ آن دختر آمد خانه ما. از روستا آمده بود. با شوهرم صحبت کرد و گفت: « این ها به درد هم نمی خورند! من با پدر و مادر دختر صحبت کردم. ما مهریه هم نمی خواهیم! بیایید مشکل را سریع تر حل کنیم! » ما هم با تعجب به حرف های او گوش می کردیم. سال بعد برای پسرم به خواستگاری رفتیم. از خود شهید تورجی خواستم دعا كند. گفتم: « من سواد ندارم. پسرم هم انسان مؤمن و سر به زیر است. دنبال این مسائل نیست. اگر واقعًا دختر خوبی است خودت کمک کن! » سه سال از آن ماجرا گذشته. پسرم اکنون متاهل است. زندگی بسیار خوبی هم دارد. بارها با همسرش به سر مزار شهید تورجی رفته اند. خدا را هم به خاطر این نعمت شکر گذارند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید قسمت 9⃣0⃣1⃣    🌟 فاطمه راوی: حمید مرادزاده از پایان سربازی من چند ماه گذشت. به دنبال کار بودم. اما هر جا می رفتم بی فایده بود. می گفتند: « فرم را تکمیل کن و برو! بعدًا خبر می دهیم! » دیگر خسته شده بودم. هر چه بیشتر تلاش می کردم کمتر نتیجه می گرفتم. البته خودم مذهبی و بسیجی و... نبودم. فقط به نمازم اهمیت می دادم. ولی خیلی شهیدتورجی را دوست داشته و دارم. من از طریق یکی از بستگان که در جبهه همرزم شهید تورجی بود با او آشنا شدم. نمی دانم چرا ولی علاقه قلبی شدیدی به او دارم. بعد از آشنایی با او در همه مشکلات، خدا را به آبروی او قسم می دادم. رفاقت با او باعث شد به اعمالم دقت بیشتری داشته باشم. هر هفته به سراغ او می رفتم. مواظب بودم گناهی از من سر نزند. من به واسطه این شهید بزرگوار عشق و علاقه خاصی به حضرت زهرا (س) پیدا کردم. یکبار به سر مزار شهید تورجی رفتم. از بیکاری خسته شده بودم. از او خواستم برایم دعا کند. نیمه شب بود. از خواب بیدار شدم. وضو گرفتم. شنیده بودم شهید تورجی به نماز شب اهمیت می داد. من هم نماز شب خواندم. بعد هم نماز صبح و خوابیدم. در خواب چند نفر را دیدم که به صف ایستاده اند. شخصی هم در کنار صف بود، بلافاصله شهید تورجی از پشت سرآمد و به من گفت: « برو انتهای صف! » شخصی که در کنار صف ایستاده بود به من نگاهی کرد. اما به احترام تورجی چیزی نگفت. از خواب پریدم. همان روز از گزینش شرکت آب اصفهان تماس گرفتند. یکی از دوستانم آنجا شاغل بود. گفت: « سریع بیا اتاق مسئول گزینش! » وقتی رفتم دوستم گفت: « چرا اینطوری اومدی!؟ چرا کت وشلوار سفید پوشیدی! » وارد دفتر مسئول گزینش شدم. یکدفعه رنگم پرید! این همان آقایی بود که ساعتی قبل در خواب دیده بودم. کنار صف ایستاده بود. فُرم را از من گرفت. نگاهی کرد و پرسید: « مجردی!؟ » کمی نگاهش کردم. گفتم: « اگر اینجا مشغول به کار شوم حتمًا متاهل می شوم. » نگاهی به من کرد و گفت: « واقعًا اگر مشکل کار تو برطرف شد زن می گیری!؟ » من هم که خیالم از استخدام راحت بود شوخی کردم و گفتم: « نه، دختر می گیرم! » خندید و پایین فرم مرا امضاء کرد. فرم را به مسئول مربوطه تحویل دادم. باورش نمی شد. گفت: « صد تا لیسانس تو نوبت هستند، چطور برگه شما رو امضاء کردند! » مشکل کار برطرف شد. با عنایت خدا مشکل ازدواج هم برطرف گردید. با دختر یکی از بستگان ازدواج کردم. وقتی مراسم عقد تمام شد با همسرم رفتیم بیرون. گفتم: « خانم میخوام شما رو ببرم پیش بهترین دوستم! » خیلی تعجب کرد. ما همان شب رفتیم گلستان شهدا کنار مزار شهید تورجی. عروسی ما شب ولادت حضرت زهرا(س) بود. رفتم سرمزار محمد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید قسمت 0⃣1⃣1⃣   گفتم : « تا اینجای کار همه اش عنایت خدا و لطف شما بوده. شما مرا با حضرت زهرا (س) آشنا کردی. از این به بعد هم ما را یاری کن. » بعد هم کارت عروسی را سفارش دادم. علیرغم مخالفت برخی از بستگان روی کارت نوشتم: « سرمایه محبت زهراست (س) دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم گر مهر وماه را به دو دستم نهد فلک یک ذره از محبت زهرا (س) نمی دهم » يكسال گذشت تا در آخرین روزهای سال ۸۸ فرزند ما به دنیا آمد. قرار شد اگر پسر بود نامش را من انتخاب کنم. اگر هم دختر بود همسرم. فرزند ما دختر بود. همسرم پس از جستجو در کتاب های اسم و ... نام عجیبی را انتخاب کرد. اسم دختر ما را گذاشت: « دیانا » خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم. وقتی همه رفتند شروع به صحبت کردیم. خیلی حرف زدم. از هر روشی استفاده کردم اما به هیچ وجه کوتاه نمی آمد. گفتم: « آخه اسم قحطی بود. تو که خودت مذهبی هستی!؟ الاقل یه اسم ایرانی انتخاب کن. دیانا که انتخاب کردی یعنی الهه عشق رُم! » وقتی هیچ راه چاره ای نداشتم سراغ دوست عزیزم رفتم. به تصویر محمد خیره شدم و گفتم: « محمدجان اینطور نگاه نکن! این مشکل را هم باید خودت حل کنی! » صبح روز بعد محل کار بودم. همسرم تماس گرفت. با صدایی بغض آلود گفت: « حمید، بچه ام! » رنگم پریده بود. گفتم: « چی شده؟ خودت سالمی؟! اتفاقی افتاده!؟ » همسرم گفت: « چی میگی! بچه حالش خوبه. اگه تونستی سریع بیا! » ٭٭٭ فرمودند: « شما ما را دوست دارید؟! » گفتم: « خانم جان، این حرف را نزنید. همه زندگی ما با محبت شما خانواده بنا شده. » بعد گفتند: « این دختر شماست؟ » برگشتم و نگاه کردم: « شوهرم و شهید تورجی در کنار دخترم نشسته بودند. با هم صحبت می کردند. » آن خانم مجلله پرسید: « اسم فرزندت چیست؟ » من یکدفعه مکثی کردم و گفتم: « فاطمه » * همسرم ادامه داد: « بعد هم از خواب پریدم! حالا این شناسنامه را بگیر و برو! اسم فرزندمان را درست کن. » **** از اين قبيل ماجراها در مورد شهيد تورجي بسيار رخ داده. كه ما به ذكر همين چند نمونه اكتفا كرديم. خواب هاي عجيبي از او نقل شد كه از نقل آنها صرف نظر كرديم. اما مي دانيم كه اين ماجراها ادامه دارد. رفاقت با شهدا دو طرفه است اگر با آنها باشيم يقينًا شهدا با ما هستند. آنها اين حقيقت بزرگ را براي ما اثبات كردند كه با محبت و پيروي از تنها يادگار رسول خدا (ص) مي توان گره هاي بزرگ را گشود. تا ابد اين نكته را انشا كنيد پاي اين طومار را امضا كنيد هر كجا مانديد در كل امور رو به سوي حضرت زهرا (س) كنيد. والسلام ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید   🌟 سخن آخر سال ها از شهادت محمد گذشت. کتاب یازهرا (س) با عنایات ویژه حضرت صدیقه طاهره و در طی چهار سال اول انتشار، بیش از سی بار تجدید چاپ شد. کسانی در روزهای اول به ما توصیه می کردند که لازم نیست برای این شهید کاری انجام دهی! چون این شهید را فقط در اصفهان می شناسند و... اما همان افراد جواب خود را گرفتند. محمدرضا تورجی زاده نه فقط برای مردم اصفهان و ایران، بلکه برای خارج از مرزهای این سرزمین، الگوی انسان کامل گرديد! سال ۱۳۹۱ شخصی با ما تماس گرفت و در حالی که نمی توانست فارسی را درست تکلم کند تقاضای دیدار با گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی داشت. ایشان مرتب از شهید تورجی حرف می زد! پس از دیدار با ایشان متوجه شدم که از جوانان منطقه کشمیر هندوستان است. ایشان به همراه چند تن از دوستانش به ایران آمده و مشغول تحصیل بودند. تا اینکه با اين کتاب آشنا می شوند. این کتاب تأثیر عجیبی روی این دوستان مسلمان و شیعه در منطقه کشمیر گذاشته بود. برای همین اصرار داشت که این کتاب به زبان اردو ترجمه شود.در بهمن ماه ۱۳۹۲ و در باغ موزه دفاع مقدس تهران، با حضور مادر گرامی محمد، کتاب ترجمه شده این شهید والامقام رونمایی شد. این دوستان در آن مراسم، از ما اجازه خواستند تا ترجمه انگلیسی کتاب را آغاز کنند و این راه را ادامه دهند. ما در این سال ها مرتب شاهد بودیم که کاروان هایی از شهرهای مختلف، به اصفهان سفر کردند و زیارت مزار محمد، جزو برنامه آنها بود. اردوهای دانشجویی از بوشهر و اهواز و کرمان و ... که اولین برنامه سفرشان زیارت گلستان شهدا بود. در همان سال ۱۳۹۲ از برادر گرامی شهید، شنیدم که قائم مقام شرکت بزرگ مایکروسافت به ایران سفرکرده و از آثار باستانی ایران دیدن نموده است. این شخص که به دلایلی از بردن نام او معذور هستیم، چند روزی را در اصفهان حضور داشت و یک روز، برای بازدید به گلستان شهدا می رود. زمانی که این شخص به طور اتفاقی به مقابل مزار محمد می رسد برای دقایقی توقف می کند! به چهره نورانی او خیره می شود و بعد روی زمین می نشیند! نمی دانیم چه اتفاقی افتاد که ایشان نمی توانست محل مزار محمد را ترک کند! اما رهبر عزیز انقلاب در یکی از سخنان خود برای کنگره شهدای اصفهان، سؤال ما را پاسخ دادند: « روزی خواهد رسید که اصفهان را به خرازی و ردانی و دیگر شهدایش می شناسند، نه به گنبدهای فیرزوه ای اش. » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید      اما متأسفانه در این سال های اخیر اتفاقاتی در کنار مزار این شهید والامقام رخ داد که موجبات ناراحتی خانواده گرامی محمد را در پی داشت. برخی افراط و تفریط ها و برخی حرکات نادرست از افرادی که هنوز مقام منزلت و شأن شهدا را به خوبی درک نکرده اند، باعث شد که مادر و برادر گرامی محمد، مواردی را بیان دارد كه در ادامه به آنها توجه مي كنيم: ۱ـ مزار مؤمن محل استجابت دعاست. لکن برخی افراد، اذکار و ختم ها و نذرهای (ازخود درآورده) برسر مزار انجام می دهند که جایز نمی باشد. زیرا این اذکار باید از بزرگان دین و معصومین نقل شده باشد. ۲ـ از به کار بردن برخی مطالب درباره این شهید خودداری کنید. چرا كه اموری مانند: بازشدن بخت و ازدواج، صرفًا از باب استجابت دعا بوده و اختصاص دادن آن به یک شهید خاص، مستندی ندارد. ۳ـ باعنایت به این کتاب یازهرا (س) دیگر نیازی به خاطره گویی و روایتگری نیست. چنانچه خاطره ای آموزنده و یا اثری (نوارو...) از شهید دارید؛ ما را مطلع فرموده تا در چاپ بعدی کتاب و یا مجموعه مداحی گنجانده شود. ۴ـ شهید در وصیتنامه تأکید داشته که از نام وی استفاده نشود؛ لکن برخی باجعل عنوان همرزم و یا فامیل و... اقدام به سوء استفاده از نام شهید می نمایند. این کار، تخلف از وصیت مؤمن و جفای به اوست. لذا در صورت مشاهده، مراجع انتظامی، مسئولین گلستان شهدا و خانواده را مطلع فرمایید. ۵ـ حجاب کامل بارها مورد تاکید اين شهید بوده. لذا یقین داریم از حضور افرادی که حجاب اسلامی را مراعات نمی کنند؛ بر سر مزار خود راضی نخواهد بود. تجمع زیاد و اختلاط بانامحرمان نشستن طولانی، به جای ثواب، موجبات گناه را فراهم می کند. برای همین توصیه می کنیم به زیارت سایر شهدا نیز مشرف شوید. (زیرا هرگلی بویی دارد.) ۶ـ از برگزاری بزرگداشت، همایش، تکثیر آثار، ایجاد سایت و... بدون هماهنگی با خانواده خودداری فرمایید. باتشكر ⬅️ پایان ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تندتر از امام و ولایت فقیه نروید که پایتان خُرد می شود از امام هم عقب نمانید که منحرف می شوید 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم...  صبح ۵ اردیبهشت، یکدفعه صدای انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در پهلوی چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود.  یکی از دوستانش از شهادت بسیار ناراحت بود. شب در خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم سپاه هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.  از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟  محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید گفت: من حتی آقا امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) را در آغوش گرفتم... 🌺شهادتت مبارک فرمانده. 🕊به مناسب سالروز 💐تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳ 💐تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه 🌺مزار : اصفهان ... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم...  صبح ۵ اردیبهشت، یکدفعه صدای انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در پهلوی چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود.  یکی از دوستانش از شهادت بسیار ناراحت بود. شب در خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم سپاه هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.  از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟  محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید گفت: من حتی آقا امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) را در آغوش گرفتم... 🌺شهادتت مبارک فرمانده. 🕊به مناسب سالروز 💐تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳ 💐تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه 🌺مزار : اصفهان ...🕊🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎کلام شهید دست یکدیگر را بگیرید و راه شـــهدا را ڪه همان راه رسیدن به خداے تبارڪ و تعالے است ادامه دهید. 🌷شــــهید 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم