⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
کتاب #تپهجاویدیورازاشلو زندگینامه #شهیدمرتضی_جاویدی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهد
قسمتهای ۲۹۱ تا ۲۹۵ کتاب خواندنی تپه جاویدی و راز اشلو
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #تپه_جاویدی_و_راز_اشلو
قسمت 6⃣9⃣2⃣
🌷 خورِ عبدالله
۲۱ اسفند ۱۳۶۴
صبح روز اول حمله، نزدیک خور عبدالله توی سنگر مستقر بودم. تعداد انگشت شماری از بچهها زخمی و شهید شده بودند. مقابل ما عراقیها با تانک و نفربر که با آتش توپخانه حمایت میشدند، سخت مقاومت میکردند. به بیسیمچیام گفتم:
« اشلو رو بگیر. »
- « آقوی دهقان، اشلو پشت خطه.... »
گوشی بیسیم را گرفتم و گفتم:
« عمو، عراقيا بدجوری مقاومت میکنن. این جوری پیش بره باید بکشیم عقب. افراد خسته شدن. نیروی کمکی. »
با تحکم دو کلمه گفت:
« خودم میام. »
با خودم غرولند کردم:
" یعنی چه... نیرو کمکی میخوام، فرمانده که نخواسم خودم اومدم.... "
در یک چشم به هم زدن از راه رسید.
+ « خسته نباشی کاکا رحیم. مشکل چیه؟ »
از صورت تکیده و زردش مشخص بود چند شب را تا صبح بیدار بوده. خمپارهای نزدیکم زمین خورد. خم شدم. صاف شدم و با احتیاط از شیب خاکریز بالا رفتم. تانک و نفربرهای زرهی عراقی را نشان دادم.
« چند برابر ما هسن، آتیش توپخونه اذیت میکنه. »
اشاره کردم به افراد خستهی گروهانم که با کلاش پشت خاکریز مقاومت میکردند.
- « خسته هسن، اوضاع رو میبینی که. »
کنجکاو و با شک، منتظر شدم ببینم چه معجزهای برای این معضل پیدا می کند:
" شنیدم مشکل گشای جنگه.... این گوی و اینم میدون. "
هنوز به او فکر میکردم که مثل برق کفش کتانی را از پا بیرون آورد. برگشت و نگاهی به سمت راست انداخت. بسیجی جوانی با آرپیجی میخواست از خاکریز بالا برود. توی یک حرکت سریع لباس خاکی دو جیب را از سر بیرون کشید و با تن لخت رفت طرف بسیجی. آرپیجی ۷ را با گلوله از او گرفت و نشاند روی شانه.
+ « اینو امانت بده. تونستی به من گلوله برسون. »
نرم و چالاک مثل پلنگ، زیر آتش دشمن از خاکریز بالا رفت. همه افراد گروهانم محو عمل درخشان مرتضی شدند. منتظر بودم از روی خاکریز شلیک کند. اما از خاکریز سرازیر شد پایین و صدایش مثل رعد پیچید توی دل خاکریز:
« یا علی. »
داد زدم:
- « عمو... »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #تپه_جاویدی_و_راز_اشلو
قسمت 7⃣9⃣2⃣
جای او، من ترسیدم. به طرز وحشتناکی خودم را ترسو حس کردم. غبار تردید در وجودم پاک شد و به خودم نهیب زدم:
" رحیم دهقان، مرز بین تو و اون تا روی
خاکریز بود. از این جا به بعد باید پای توکل و شجاعت مرتضی، لنگ پهن کنی، خدا... بیش از این رسوام نکن. "
بسیجی جوان هاج و واج گلوله به دست خشکش زده بود. به طرفش دویدم. چند گلوله آرپیچی از او گرفتم. از خاکریز بالا رفتم و پشت سر مرتضی به طرف تانکها سرازیر شدم. لحظهای ایستاد و تانکی را نشانه رفته که در پناه آن سربازهای عراقی پیش میآمدند. نفس زنان رسیدم به او. از عمد، موشک را شلیک کرد بین سربازهای عراقی. موشک بعدی را دستش دادم.
- « بفرما اشلو. »
گرفت و جا عوض کرد و موشک دوم را خوراند توی دهان قبضهی آرپیجی ۷.
زانوهایم را محکم گرفتم و دوباره به خودم نهیب زدم:
" رحیم بجنب، از قافله عقب افتادی، نذار فاصلهات زیادتر این بشه و شرمنده بشی. "
فریاد زدم:
« يا حسين »
از نو خودم را به او رساندم و گلوله کنارش گذاشتم.
- « برمیگردم عمو. »
هیکل درشت و ورزشیام را نفهمیدم چگونه تکان دادم. مثل باد دویدم به سمت عقب.
" باید کمکش کنم. "
گویی زمین سرشار از نیرو شد و از طریق کف پاهایم به تنم جریان پیدا کرد. به قدری عرق کردم که موهای سرم خیس شدند. نفهمیدم چگونه خمپاره ۶۰ برداشتم. مهمات آن را داخل گاری ریختم و از شکاف خاکریز عبور کردم و مجدد خودم را کنار مرتضی یافتم. توی هر فرصت خمپارهای در دهانهی قبضه میانداختم و به طرف دشمن شلیک میکردم. به خودم آمدم، افراد گروهان خسته انگارِ نیروهای تازه نفس با روحیه، از خاکریز پایین ریخته بودند و با هر چه داشتند به سوی دشمن آتش میکردند.
دشمن غافلگیر و گیج به سرعت دست به فرار زد و بچهها گذاشته بودند دنبال تانک و نفر. مرتضی آمد کنارم و زد روی شانهام.
+ « پهلوون، گاری رو رها کن، تیربار بردار. »
باورم نمیشد، رسیده بودم به خط دشمن. گاری را همان جا رها کردم و تیربار غنیمتی را برداشتم و تا خور عبدالله عراقیها را عقب راندیم. از هیجان هنوز سر تا پایم میلرزید و آنجا حس کردم تحول شیرین، زیبا و اسرار آمیزی در درونم متولد شده.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #تپه_جاویدی_و_راز_اشلو
قسمت 8⃣9⃣2⃣
🌷 گره کور
۲۱ اسفند ۱۳۶۴
عصر، فرمانده تیپ، داخل مقر تاکتیکی شهر فاو، فرمانده گردان ها و واحدهای عملیاتی را صدا کرد.
- « خط دفاعی، کارخانه نمکه... تو این دو نقطه، عراقیا شدید مقاومت می کنن و مانع تثبیت خطن.... امشب باید مقاومت دشمن تو این دو نقطه بشکنه. »
انگشتم را بالا آوردم.
- « حاجی اسدی، استعداد عراقیا تو این دو منطقه چقدره؟ »
- « حدود چهار گروهان پیاده. »
فرمانده ادامه داد:
« آقا جلال اعتمادی، طرحی به ذهنت میرسه؟ »
توی این اوضاع و بلبشو هیچ چیز به ذهنم نمیرسید. جای من، مرتضی به زبان آمد.
+ « حاج اسدی، تا الآن به دشمن تو این نقطه حمله شده؟ »
فرماده با خطکش دو نقطهی علامتگذاری روی نقشه را نشان داد و گفت:
« این محورها خير، ولی این جاها دو بار تک ما رو دفع کردن. »
همه به فکر رفتند و من هم منتظر راهکار مرتضی بودم که ناامیدم نکرد.
+ « حاجی، فشار توکل رو این دو نقطه کم بوده. فشار رو باید زیاد کنیم. »
گفتم:
« فشار توكل؟ »
با لبخند زد روی شانهام.
+ « آقا جلال، توکل، سلاح فوق مدرن مومنه. »
بعد قاطع گفت:
« فکر کنم بشه با دو گروهان این دو جا رو گرفت. »
فرمانده به من گفت:
« اعتمادی، ببین گردان احتیاط الآن کیه؟ »
مرتضی گفت:
« حاجی، گردان احتیاط تجربه این کار رو نداره، بسپارش به گردان فجر. »
- « ولی بچه های شما خستن. »
+ « به جاش، کاری و با تجربه هسن. »
سر شب، حیدر یوسف پور و مسلم رستمزاده را صدا زد. آمار دو گروهان را گرفت و گفت:
« امشب باید در نقطه رو تصرف کنیم. »
یوسف پور گفت:
« کجا عمو؟ »
مرتضی نقشه منطقه عملیاتی را باز کرد و آن دو را توجیه و تقسیم کار کرد.
+ « مهمات و تجهیزات رو بگیرین... بیسیم رو فرکانس من تنظیم.... با کد حرف میزنین... فاصله نزدیکه و دشمن شنود م کنه. در ضمن عراقیا تو محور، رادار رازیت دارن، باید مراقب باشین. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #تپه_جاویدی_و_راز_اشلو
قسمت 9⃣9⃣2⃣
زد روی شانهی من و به مسلم رستم زاده گفت:
« اعتمادی، نمایندهی منه. حرفش حرف منه، یا علی. »
ساعت یک بعد از نیمه شب، همراهگروهان مسلم رستمزاده که محور او سختتر بود، حرکت کردم. نیم ساعته رسیدیم زیر پای عراقیها. با هماهنگی از طریق بیسیم مرتضی، حمله را از دو جناح آغاز کردیم. هر چند هجوم ما غافلگیرانه بود اما دشمن به دلیل استقرار در سنگرهای مناسب و آتش پشتیبانی سنگین، سخت مقاومت کرد و با زخمی و شهید شدن چند نفر از بچهها، مجبور به عقبنشینی شدیم. از آن طرف حیدر یوسف پور ظرف یک ساعت محور را تصرف کرد و مستقر شد.
شب سرد زمستانی، دشمن هوشیار بود و محور شرق دریاچه نمک را با منورهای فراوان میزد و با کوچکترین حرکت گروهان، از سه جهت روی بچهها آتش میریخت. مرتضی تماس گرفت.
« مسلم مسلم... مرتضی...موقعيت؟ مفهومه...؟ »
مسلم با رمز پاسخ داد:
« مرتضی مرتضی، مسلم... کار گره خورده و زمینگیر شدیم. »
+ « مسلم، شما تو این چند ساعت چیکار میکردین؟ حیدر خیلی وقته رو هدفش مستقره... »
- « عمو، عراقيا از سه جهت روی ما آتیش دارن، بعید میدونم بشه پیشروی کرد. »
مرتضی گفت:
« گوشی رو بده به اعتمادی. »
بی سیم را گرفتم.
- « در خدمتم عمو. »
+ « جریان چیه جلال؟ »
- « مسلم درست میگه. »
+ « به مسلم بگو، نذار شما رو زمینگیر کنن. خودم رو میرسونم به شما. »
جملهی آخر مرتضی مسلم را دمغ کرد.
- « روم سیاه، گفت، خودم میام. باید قبل از اومدنش کار رو تموم کنم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #تپه_جاویدی_و_راز_اشلو
قسمت 0⃣0⃣3⃣
تلاش بعدی مسلم برای پیشروی هم بیفایده بود. بیسیمچی مسلم داد زد:
« عمو مرتضی. »
حضور او روحيهی عجیبی به نیروهای گروهان و مسلم داد. انگار همه عادت کرده بودیم، هر جای جنگ گره کوری بخورد، مرتضی آن را باز کند. مرتضی با لباس خاکی رنگ و چفيه دور گردنش از راه رسید. من و مسلم را صدا زد و برد پشت خاکریز و و گفت:
« موقعیت عراقيا. »
مسلم دست دراز کرد و گفت:
« اون جا پشت خاکریز استعداد و تجهیزات و مواضع اونا... »
مرتضی نقشه لوله شده منطقه را از بیسیم چی نوجوانش گرفت و روی زمین پهن کرد و با خشاب اسلحه آن را نگه داشت. نور چراغ قوه انداخت و وضعیت جدید را بررسی کرد. استعداد دقیق نیروهای دشمن و تجهیزات دفاعی را هم پرسید. بعد با بیسیم نمیدانم با کجا هماهنگ کرد و نظر خواست. آخر کار همه چيز را مثل کامپیوتر سیاری محاسبه کرد و بلند شد.
+ « بچههات رو آماده کن. »
مکث کرد.
+ « نه، خودم اونا رو توجیه میکنم. باید قبل از روشن شدن هوا، موضع دشمن رو تصرف کنیم. وگرنه حیدر هم باید موضعش رو ترک کنه. »
زیر آتش سنگین توپخانه و خمپاره دشمن روی سر نیروهای گروهان چرخید و حضورش را نشان داد و گفت:
« با تکبیر اول حمله رو شروع میکنیم.... با تکبیر سوم، اسير جمع میکنیم. »
افراد گروهان را چند گروه تقسیم کرد تا از سه جناح به عراقیها حمله کنند. نوک حمله را خودش فرماندهی کرد. چپ را به من و راست را به مسلم داد. خودش ابتدا نیروهای اصلی را برداشت و حمله را شروع کرد. به جرات میگویم که اگر خطکش میگذاشتم جلوتر از همه مرتضی بود و آرپیجی که دستش بود.
به همراه افراد، با اتکا به مرتضی، چنان پیش رفتیم که با یک درگیری مختصر، مواضع دشمن را با کمترین تلفات تصرف کردیم. گویا که سربازهای دشمن هم فهمیده بودند مرتضی آمده و دفاع بیهوده است.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴🔵 مفهوم اسم غریم از اسامی امام زمان عج الله فرجه الشریف :
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🌹غریم🌹
🔺آيا ميدانيد حق طلبكار در رساله حقوق امام سجاد چيست؟
🔹يكي ازالقاب حضرت وليعصر عج الله فرجه غريم است. غريم به دو معناي ضدهم بكار رفته است : طلبكار وبدهكار
وما در اين بخش به معناي طلبكار آن مي پردازيم.
♦️در رساله حقوق امام سجاد حق طلبكار را چنين ميفرمايند:
🔸 ١-اگر ميتواني طلب او را بدهي و دستت پر است و توانگري ، حق او را پر و پيمان ادا كن ، كفايت او را بكن و به ميزان كافي به او بپرداز. او را وادار به رفت وآمد، و معطل نكن.
🔺 كسي كه غني است وميتواند پرداخت كند،معطل كردن طلبكارش ظلم است.
🔹امام زمان در روايات، غريم است.
❓چگونه طلب امام زمان رابپردازيم ؟
🔶 امام از ما مطالبه دارند كه ايشان را به عنوان رب و مدير و مدبر و متصرف و سيد و همه كاره ی زندگيمان قبول داشته باشیم
♦️ما تمام نعمات زندگي خود را به امام بدهكار هستيم و نتوانستيم شكر يكي از آنهارا بكنيم. پس تشكر و قدرشناسي هاي زيادي به حضرت بدهكاريم.
🔸٢-امام سجاد علیه السلام در رساله حقوق فرمودند:حال اگر دستتان خالي است و نميتوانيد طلب طلبكار را بدهيد، سعي كنيد با گفتار زيبا او را راضي كنيد واز او خيلي زيبا درخواست مهلت كنيد وبا زبان زيبا منصرفش كنيد و از خدا بخواهيد كه كمك كند تاحق غريم را
بپردازيد و اگر مال طلبكار را ندهيد و نزد خود جمع كنيد (بواسطه بد معامله كردن) اين كار لئامت وپستي است.
🌕 براساس توصيه هاي بالا،اگر در تنگنا هستيم و دستمان خاليست،يعني آنقدر چاله هاي زندگيمان تهي شده است و موجودي ما به انتها رسيده است،براي او(حضرت وليعصر) زبان بريزيم،هر روز آل يس بخوانيم،او را واسطه قرار دهيم تا خدا مهلت جديد به ما بدهد مثل عرفه ی ديگر، محرم سال ديگر، نيمه شعبان ديگر...
🌺 آقاجان ! قول ميدهيم اگر درعالم معنا چيزي دريافت كرديم ، همه را به حساب شما بريزيم و باشما بد معامله نكنيم.
🌾ميدانيم كه با طلبكار كريم روبرو هستيم.معمولا بدهكار ازطلبكار فرار ميكند وطلبكار سر راه بدهكار كمين ميكند.اما آقاي ما طلبكاري نيست كه اينگونه باشد، كريم است و از طرف ديگري ميرود تا چشم بدهكار به او نيفتد.
🌾 آقاجان ميخواهيم بدهي خود را صاف كنيم تا كي از يكديگر فرار كنيم؟
آقاجان كم ما را زياد حساب كنيد،طلب خود را بر ما ببخشاييد تا از يكديگر دور نباشيم.
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امام صادق عليه السلام:
✍لا يَنْبَغى لِلْمَراَةِ اَنْ تُجَمِّرَ ثَوْبَها اِذا خَرَجَتْ مِنْ بَيْتِها.
🔴شايسته نيست كه زن مسلمان، آن گاه كه از خانه خويش بيرون مى رود، لباس خود را وسيله جلب توجّه ديگران نمايد. [خوشبو و يا جذاب نمايد].
📚كافى، ج 5، ص 519، ح 3.
#حدیث_روز
#روزشمار_غدیر
58 روز مانده تا عید سعید غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
58 روز مانده تا عید سعید غدیر
همراه همیشگی قرآن
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
🗓۵۸ روز تا عید غدیر باقی مانده است.
✨إنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ﴿۱۰۱﴾ لَا يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ ﴿۱۰۲﴾ لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ﴿انبیاء:۱۰۳﴾
🔺بى گمان كسانى كه قبلا از جانب ما به آنان وعده نيكو داده شده است از آن [آتش] دور نگه داشته می شوند (۱۰۱) صداى آن را نمى شنوند و آنان در ميان آنچه دلهايشان بخواهد جاودانند (۱۰۲) دلهره بزرگ آنان را غمگين نمى كند و فرشتگان از آنها استقبال مى كنند [و به آنان مى گويند] اين همان روزى است كه به شما وعده مى دادند (۱۰۳)
🔸رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود:
«اى على! تو و شيعيانت بر سر حوض خواهید بود و به هر كه بخواهيد آب می دهيد و هر كه را نخواهيد دريغ می داريد، شما در روز هراس بزرگتر در سايه عرش هستید و مردم در هراسند و شما بي هراس؛ مردم در اندوهند وشما بي غم؛ درباره شما اين آيات (انبیاء:101-103) نازل شده است...»¹
➊ الأمالي الصدوق، ص 562
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مردان حقیقت ؛
ڪہ بہ حق پيوستند
از دام تعلقات دنیا رستند
چشمی به تماشایجهان بگشودند
ديدند ڪہ ديدنی نـدارد، بستند
#شهیدعلیمحمد_عیدیپور 🥀
#شهیدمحمدحسن_عادیزاده 🥀
#شهیدامیر_احمدیبافنده 🥀
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم