eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 1⃣3⃣ * « من در حال يك تحول دروني بودم و با خود زمزمه مي کردم در يك زمزمه و حال عجيبي بودم. من که نماز خوان بودم و توفيق ياد خدا را داشتم و با همين نماز تا آنجا سلامتي ام را حفظ کرده بودم با مراقبتهاي خاص، داشتم با خدا صحبت مي کردم که خدايا من منتظر تشويق بودم اين چرا با من اين طوري برخورد کرد؟ دورنماي زندگي من چه خواهد شد؟ به قول معروف از همينجا بود که دوزاري من جا افتاد...؛ فهميدم که خيلي بيراهه فكر مي کرده ام، خوب خدمت مي کرده ام، خوب وظيفه شناسي مي کرده ام در کار نظامي، ولي کارم هدفدار نبوده است. فهميدم اين يكي از آنهاست، از اين بالاترهايش هم همه همين هستند. وقتي اين که با ما تماس دارد و در صحنه است اينطور است، معلوم است آن بالاترهايش تا برسد به شاه هم همينطور هستند. »* و باز هم خدا به علي عزت داد. رئيس ستاد وقتي از ماجرا خبردار شد، پيش فرمانده لشگر رفت و به او فهماند که ستوان شيرازي وظيفه اش را خيلي خوب انجام داده و سزاوار چنين برخوردي نبوده است. تيمسار به اشتباه خود پي برد و سعي کرد جبران کند، اما هرگز نتوانست از او عذرخواهي کند! و سرگرد رکن ٢ چنان آن واقعه را فراموش کرد که گويي هرگز چنين اتفاقي نيفتاده بود! باز هم علي از خود لياقت ها نشان داد و از رهگذر شايستگي هاي او فرماندهان بالاترش نيز تشويق ها شدند و باز هم نام و آوازه اش در لشگر پيچيد. در سال ٥٠ علي بعداز مدت ها تحقيق و گشتن در شهرهاي مختلف، سرانجام همسر ايده آلش را در خانه ی عمويش "محمودخان شجاع" يافت. * «خداي متعال در زندگي دستم را خيلي گرفت در بُعد ازدواج، من در شهرستان هاي مختلف هم بودم، دنبال ازدواج هم بودم، ولي هرکسي معرفي مي شد همان وضع ظاهرش را که مي ديدم احساس مي کردم نمي توانم با او زندگي کنم. اين از جاهايي بود که نماز در زندگي من نقش ايفا مي کرد چون فقط نماز را داشتم و آگاهي ام محدود بود و معرفتم کم بود. اين نماز، همه جا مرا عجيب مراقبت مي کرد؛ همينجا هم همينطور. يادم افتاد در شهرستان خودمان، پدرم يك موقعي پيشنهادي کرده بود که من آن موقع نپذيرفته بودم، گفتم ميروم سراغ همان. او از بستگان خودم بود. يعني دخترعمويم بود. چون آنجا که مي رفتم آنچه که در ظاهر مي ديدم حجاب بود ـ حجاب در خانواده ی آنها برقرار بود ـ احساس کردم اعتماد من به چنين همسري مي تواند جلب بشود. اين بود که با خيال راحت انتخابم را بر همين مبنا نهادم. »* ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 2⃣3⃣ لشگر ٨١ آن روز، مشكلات زيادي داشت که يكي از آنها انحرافات اخلاقي بعضي از مسؤولان و فرماندهانش بود. طبعاً در چنين فضاي آلوده اي افراد متديني مانند علي، محدوديت هاي زيادي داشتند. با اين همه او هرگز ذره اي از عقايدش کوتاه نيامد. پيش از ازدواج که با دوستانش منزلي اجاره کرده بودند، يكي از اتاق ها فقط براي عبادت و مطالعه شان بود. در اردوها و محيط کار، پرسنل لشگر فراوان ديده بودند که هنگام نماز او سجاده اش را از کيف درآورده و در فضاي باز روي زمين پهن کرده و سرگرم راز و نياز با درگاه بي نياز است. همين يك رنگي و آزادمنشي او باعث شده بود که اغلب جوانان او را به عنوان همراز و تكيه گاه خود ببينند. او نيز گويي در مقابل همه خود را مسؤول مي ديد و مهربانانه مي کوشيد آنان را از گرفتار شدن در دامگاه هاي فساد و تباهي بر حذر دارد. براي همين اغلب اوقات تعطيلي، او به پادگان و آسايشگاه هاي سربازان سر ميزد و مدتي را با آنان مي گذراند. روزي دو نفر از سربازان يگانش جلوش را گرفتند و گفتند: ـ « جناب ستوان، شما با ديگران خيلي فرق داريد، ما ديده ايم شما به اسلام خيلي علاقه داريد و نماز مي خوانيد، ما از شما اجازه مي خواهيم تا شب ها براي سربازها و درجه دارهاي آتشبارمان يك ساعت جلسه ی معارف اسلامي بگذاريم. علي وقتي فهميد آنان مطالعات زيادي از اسلام دارند، خيلي خوشحال شد و اجازه داد آنان فعاليت مذهبي کنند، اما مواظب ضداطلاعات باشند. * «در عرض يك ماه که اينها کار کردند تمام آتشبار ما نمازخوان شدند. جاهايي که مي گويند جرقه ی ايمان و اسلام مي گيرد چقدر اثر دارد مجاهدت و امر به معروف و نهي از منكر چقدر مؤثر مي شود! اين را من اصلاً تجربه نكرده بودم. » * ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 3⃣3⃣ در همان ايام و به درخواست آنان، جسته و گريخته پاي علي به جلسات مذهبي شهر هم کشيده شد و با نشريات اسلامي آشنا گشت. در سايه ی اين آگاهي ها هر روز باور او به کارآيي احكام اسلام در جامعه بيشتر ميشد. او امر به معروف مي کرد و در مقابل پلشتي ها و مفاسد محيط کار خود، بي اعتنا نبود.(۱) او و تعدادي از دوستان هم فكرش در حد توان خود، براي ياري نيازمندان و محرومان شهر برنامه هايي داشتند.(۲) ايستادگي علي در برابر فرماندهان فاسد باعث شد کم کم فضا را بر او تنگ کنند و نهايتاً مسؤوليتش را بگيرند.(۳) _____________________ ۱. یکی از هم دوره ای های شهید صیاد در لشکر ۸۱ تعریف می کند: " که روزی در مجلسی بودیم که وسائل عیش و نوش برقرار بود که دیدیم علی برای کاری به آنجا آمد. کسی بی ادبی کرد و با این که می دانست علی به این برنامه ها حساسیت دارد، به او گفت: بفرمایید. علی برگشت و با همان لبخند ملیحش گفت: نمیگویم نوش جان که نوش نیست! امیدوارم روزی برسد که بتوانیم از عرضه ی متاع خلاف شرع جلوگیری کنیم و جلسات خود را با نام و نعمات برکات خدا شیرین کنیم و آن موقع من از ته دل بگویم نوش جان! " ۲. امیر بازنشسته سرتیپ دوم علی الهی می گوید: " با حقوق ناچیزی که نسبت به سایر سازمان ها داشتیم، علی، کمک به ایتام را هر ماه یادآوری می کرد و بعد از جمع آوری کمک دوستان، خودش پیشقدم می شد و آن ها را به مستحقان می رساند.‌ " ۳.‌ امیر بازنشسته سرتیپ دوم داوود مشیری که آن ایام معاون علی در آتشبار بوده است درباره ی علت درگیری با فرمانده گردان می گوید: " متاسفانه فرمانده ی گردان اهل رشوه و بده و بستان بود. با پدر یکی از سربازان که فرد متمولی بود، به گونه ای ساخت و پاخت کرده بودند که فرزندش اوقاتی در سر خدمت نباشد. من آن روز در ماموریت بودم اما شنیدم علی وقتی از ماجرا با خبر می شود به سر وقت فرمانده گردان می رود و با هم درگیر می شوند. علی انتظار داشت فرمانده توپخانه از او حمایت کند و با سرگرد خاطی برخورد کند اما سرتیپ که از قضا به علی خیلی احترام قائل بود و بخاطر رزم سرنیزه ی علی او هم تشویق شده بود، از علی می خواهد کوتاه بیاید و تنها گردانش را عوض می کند." خودِ شهید نیز در خاطراتش به این ماجرا اشاره می کند: " به سرتیپ گفتم من آمده ام به شما بگویم که چون الان سن من بیست و هفت، هشت سال بیشتر نیست تمام معلومات علمی من سرجایش است ( چون تدریس هم می کردم ) یک مقدار کار می کنم و رشته ام را عوض می کنم، دیگر مایل نیستم در این لباس باشم. آمده ام تکلیفم را روشن کنم. اگر قرار است این طور با من برخورد کنید من دیگر نیستم و قبل از این که ضایع بشوم می روم. گفت: بابا این حرفا چیست؟ شیرازی، فرمانده را باید خر کرد و سوارش شد. یعنی باید چاپلوسی بکنی! با این حرف مثل اینکه آب سردی رویم ریختند و به خودم گفتم این سرتیپ، آینده ی من است و من فردا می خواهم مثل این بشوم و جوان ها را مثل این هدایت کنم! گفت: من اصلا نگذاشته ام پرونده برایت تشکیل بشود، فقط یک اختلاف کوچکی بود که گردانت را عوض کردم.‌ خلاصه به ما اصرار کرد بیا برو و ما هم رفتیم گردان دیگر. " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 4⃣3⃣ پرسنل يگانش براي او مراسم توديع برگزار کردند و به پاس مهرباني هاي او کادويي به او هديه دادند. علي وقتي که کاغذ کادو را باز کرد و ديد يك جلد قرآن کريم در داخل آن است چنان خوشحال شد که خستگي ها و بي مهري هاي فرماندهانش را از ياد برد. آن روز اين گونه هديه ها مرسوم نبود حال او مي ديد بذري را که با ياري او، آن دو جوان کرمانشاهي در يگانش کاشته اند اکنون جوانه زده است! (۱) نيروي زميني به تقليد از نيروي هوايي تصميم گرفته بود براي اعتلاي زبان انگليسي افسران خود، دوره هايي در تهران بگذارد. به همين منظور در همه ی يگانها از داوطلبان، آزمايش به عمل آمد که علي يكي از پذيرفته شدگان لشگر خودشان بود. او با همسرش به تهران آمد و در پايان دوره که توسط استادان آمريكايي تدريس مي شد، به عنوان نفر اول کلاس معرفي شد. اما آنچه که مهم بود او در تهران با يكي از گروه هاي مذهبي آشنا شده بود که جلساتي داشتند و با استفاده از آيات و روايات تلويحاً حكومت را غير مشروع مي دانستند. علي به مباحث اين جلسات علاقه مند شده بود اما با اتمام دوره ی زبان مجبور شد دوباره به غرب برگردد. ولي مدتي طول نكشيد که اعلام شد نيروي زميني مي خواهد براي تربيت متخصص در رشته ی هواسنجي بالستيكي دو نفر را به آمريكا بفرستد. داوطلبان براي گزينش به مرکز معرفي شدند که بعداز آزمون هاي مختلف علي صياد شيرازي و علي الهي هر دو از لشگر ٨١ براي اين دوره انتخاب شدند. معلوم نيست که چرا فرمانده لشگر کوشيد از اعزام آن دو جلوگيري کند، اما تيمسار اويسي فرمانده نيرو، خود پادرمياني کرد و گفت در هفته ی اول شهريور بايد هر دو افسر در آمريكا باشند و هيچ کوتاهي پذيرفتني نيست! علي همسرش را به خانه ی پدرش در مشهد برد و بعداز زيارت امام رضا علیه السلام آماده سفر شد. ______________________ ۱. شهید صیاد از یکی از آن دو جوان چنین یاد می کند: " این جوان سعید جعفری نام داشت و سیره ی او را می شود در کرمانشاه پیدا کرد. به عنوان یکی از جوانان شاخص حزب الله که حتی برای خودش هم یک ترکیبی قبل از انقلاب به وجود آورد و به ثمر رساند. در انقلاب هم فداکاری کرد و درست همان اوائل جنگ بود، وقتی ضد انقلاب ترور میکرد، شهید شد و به فیض شهادت رسید. خدا رحمتش کند. خیلی از کرمانشاهی های قدیمی او را به اسم می شناختند. من هم چندبار به مزار این شهید رفتم. هر وقت فرصت می کردم می رفتم زیارت می کردم. قشنگ صحبت می کرد و قرآن را هم کمی حفظ بود. با بعضی آیات و روایات صحبت می کرد و اصلا سخنرانی می کرد. در هجده سالگی سخنرانی می کرد. " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 5⃣3⃣ وقتي که پرواز ٤٥٧ " پان امريكن "، با سه ساعت تاخير در فرودگاه نيويورك به زمين نشست، دو جوان ايراني با آشفتگي در ميان ساير مسافران وارد سالن شدند. تأخير پرواز آنان را نگران کرده بود که مبادا قرارشان به هم خورده باشد و در ولايت غربت کسي به سراغشان نيايد؛ اما مهماندارانشان منظم تر از آن بودند که آنها گمان مي کردند. دو سروان آمريكايي که داوطلبانه مهمانداري آنان را به عهده گرفته بودند، از لحظه خروج آن دو از تهران، پروازهاي آنان را به فرانكفورت و نيويورك پيگير کرده بودند و اکنون در فرودگاه منتظرشان بودند. آن دو به شهر " فرت سيل " در ايالت اوکلاهما منتقل شدند. در هتلي نزديك پادگان به هر يك اتاقي داده شد. علي وقتي در اتاقش مستقر شد ساکش را باز کرد و از ميان وسايل شخصي اش يك جلد کلام الله مجيد با ترجمه ی فارسي الهي قمشه اي و تعدادي مجله مكتب اسلام که به زبان انگليسي منتشر شده بود، بيرون آورد. سپس قطب نمايش را بيرون آورد و حساب و کتابي کرد تا جهت قبله را يافت. شب که به باشگاه افسران رفتند تعدادي از افسران ايراني را ديدند که براي آموزش تخصص هاي مختلف به آنجا آمده بودند. در همانجا به سرواني معرفي شدند که نماينده ی ايراني ها بود. صبح فردا دوره ی عالي هواشناسي بالستيك با حضور افسران آمريكايي و چهارده کشور ديگر در مرکز توپخانه ی ارتش آمريكا رسماً آغاز شد. در کلاس بيست نفره ی A، جز دو علي، همه آمريكايي بودند. در اين ميان هيكل تنومند "مستر داد" بيش از بقيه جلوه مي کرد. او در همان بدو ورود خط و نشان کشيد و خطاب به هموطنانش گفت: « آهاي بچه ها، نفر اول اين دوره منم!» مرد خوشمزه اي بود و با حرکاتش مايه ی انبساط خاطر ديگران را فراهم مي آورد. علي فهميد او در جاي ديگر در همين رشته در سطح پايين تري مدرس است و حالا براي طي دوره ی عالي خود به آموزش آمده است. درس ها بسيار مشكل بودند، آن قدر مشكل که خود آمريكايي ها هم سپر انداخته بودند، چه برسد به خارجي ها که عمدتاً در کنار ديگر مشكلاتشان مشكل زبان هم داشتند. اما علي کمربندش را محكم بسته بود تا لحظه اي از آموختن باز نماند. هر روز از ۷ صبح تا ١٢ يكسره کلاس داشتند يك و نيم تا دو ساعت براي ناهار و استراحت، زمان داشتند سپس کلاس هاي عملي شروع مي شد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 6⃣3⃣ ده روز بعد يكي از درس ها به پايان رسيد و از دانشجويان امتحان گرفتند. نتايج که اعلام شد همه شگفت زده شدند؛ هر دو ايراني رتبه ی بسيار بالايي آورده بودند. از صد امتياز، علي صيادشيرازي با ٩٦ امتياز نفر اول شده بود و علي الهي نيز ۹۴/۷ امتياز آورده بود در حالي که امتيازات اغلب دانشجويان خارجي در حول وحوش٦٠ تا ٧٠ بود و آمريكايي ها نيز وضعيت مطلوبي نداشتند. "مستر داد" نخستين کسي بود که به علي تبريك گفت و از او خواست بعد از کلاس به اتاقش بيايد و به او کمك کند. علي هم بيدرنگ پذيرفت. به هر حال فرصت خوبي بود براي مرور درس ها و تقويت زبان. باز هم علي مورد توجه واقع شده بود. هنگام استراحت بين کلاس ها و اوقات ناهار و شام افسران آمريكايي و ديگران براي هم سخني با او مباهات مي کردند. علي که لحظه شناس خوبي بود، تصميم گرفت از اين فرصت ها براي گفتگو در باره ی دين استفاد کند. اتفاقاً ديد آنها هم بدشان نمي آيد و به اين امور رغبت نشان مي دهند. با فرا رسيدن ماه رمضان اين بحث ها از محدوده ی کلاس ها فراتر رفت و به ناهارخوري و باشگاه افسران رسيد. علي تصميم گرفته بود روزه اش را بگيرد هرچند دوره سخت بود و مخصوصاً کلاس هاي عملي انرژي مي برد و او مي توانست با هفته اي يك سفر چند کيلومتري به شهرهاي مجاور، مشكل شرعي هم نداشته باشد؛ اما چنان حال روحاني خوبي داشت که نمي خواست فضيلت ماه مبارك را از دست بدهد. يكي ديگر از افسران ايراني به نام ستوان محمد کوششي، او را همراهي کرد و براي تهيه ی سحري ... و با هم، هم خرج شدند. آمريكايي ها هنگام ناهار وقتي مي ديدند آنان ناهار نمي خورند کنجكاو مي شدند و علت را مي پرسيدند و علي مي گفت: « ما روزه ايم. » با کنجاوي مي پرسيدند: « روزه يعني چه؟» و همين بهانه اي مي شد براي بحث درباره ی روزه و اسلام. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 7⃣3⃣ * « رفتيم آمريكا؛ خدا مي داند پيوندمان با قرآن از يك طرف و زمينه ی ايجاد شدن بحث با آمريكايي ها روي مذهب و اسلام از طرف ديگر اصلاً ما احساس امنيت کرده بوديم از نظر وضع خودمان . با همين حالي که داشتم روزي يك صفحه قرآن، عربي، ترجمه مي خواندم مثل اين بود که قرآن دارد با ما حرف ميزند و لحظه به لحظه اسلام بيشتر برايم معني پيدا مي کرد و خودم را شارژ مي کردم از طرف ديگر تقدير الهي بود که ماه مبارك رمضان افتاده بود وسط دوره ی من، چون ما آنجا ساکن بوديم قصد مي کرديم و روزه مي گرفتيم. افق را رفتم از روزنامه آمريكايي " سان رايز " و " سان ست " در آوردم و بر اساس آن اذان را حساب کردم. خودم افق را تعيين کردم، چون با مساجد آمريكا نتوانستم تماس برقرار کنم. در اتاقي که داشتيم سحري درست مي کرديم، افطار آماده مي کرديم، بيشتر شير و لبنيات بود. عجيب صفاي معنويي داشت. صفاي روزه از اين طرف، از طرف ديگر هم بحث با آمريكايي ها. » * شب ها نيز دور ميزيي که علي و دوستانش مي نشستند معمولاً شلوغ ترين ميز مي شد و بحث هايي در مي گرفت. يك شب چند نفر از خلبانان هليکوپتر که در جنگ ويتنام شرکت داشتند با علي بحثشان شد. علي مي گفت: « شما با چريك هاي ويتنامي جنگ داشتيد، زنان و بچه ها را براي چه مي کشتيد؟ گيريم آنان هم مجرم بودند و نابودي حقشان بود؛ اما جانوران جنگل که گناهي نداشتند آنها را چرا نابود کرديد؟ » آنان وقتي جواب قابل قبولي نداشتند، با اين سخن خودشان را راحت مي کردند که، ما مأمور هستيم و تابع فرمان بالاتر از خودمان. علي آن شب سخني گفت که آمريكايي ها را تكان داد، او گفت: « کسي که بتواند ظلم کند آمادگي پذيرش ظلم را هم دارد! » در پايان آن شب يكي از خلبانان ناگهان حالش متغير شد و شروع کرد به اشك ريختن. او در نيمه هوشياري، همانطور که اشك مي ريخت جنايت هايي را که در ويتنام کرده بود يك به يك مي شمرد. همه از شنيدن آنچه که او کرده بود متأثر شده بودند. علي گوش به حرف هاي او داشت که دستي به شانه اش خورد. سروان بود؛ سرپرست دانشجويان ايراني. گفت: « بلند شو بيا بيرون کارت دارم.» علي و دوستانش به دنبالش راه افتادند تا اين که بيرون از سالن ايستاد و به علي توپيد: « که حضرت آقا، مي بيني چه کارهاي خطرناکي داري مي کني؟ مي داني که داري کار سياسي مي کني؟ من ديگر نمي توانم تحمل کنم گزارشت را مي فرستم به ايران. » علي گفت: « اولاً که جناب سروان، آمريكايي ها خودشان عاقلند و بالغ و به حرف من اغفال نمي شوند. بعدش هم مگر يكي از اهداف اين دوره ها آشنايي نظاميان ملل متحد با هم نيست؟ آيا نظاميان ايراني حق ندارند بدانند که دوستان آمريكايي شان به چه انگيزه اي در ويتنام مي جنگند؟ » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 8⃣3⃣ سروان حرف را به بحث هاي مذهبي کشاند و گفت: « آقاجان، اينجا آمريكاست نه حوزه ی علميه ی قم! جاي اين شيخ بازي ها اينجا نيست. ما که نيامده ايم کسي را مسلمان کنيم بلكه به اندازه ی وزنمان دلار هزينه شده تا از رو دست اينها يك چيزي ياد بگيريم!» سروان باز تهديد کرد که گزارشش را به ايران خواهد فرستاد. اما علي کوتاه نيامد و گفت: « به هر کس که مي خواهي گزارش کني گزارش کن، هرزگي که نكرده ام » سروان طعنه او را به خود گرفت و اهانت کرد و خط و نشان برايش کشيد اما با اين همه نه تنها نتوانست مانع فعاليت ستوان صيادشيرازي شود، بلكه فردا شب بحث به گونه ی ديگري ادامه يافت! آن شب، شب يكشنبه بود و باشگاه شلوغ تر از شبهاي ديگر. بيشتر نظاميان آمريكايي با خانواده هايشان آمده بودند و بساط شادماني و خوشگذراني از هر نظر مهيا بود. طبق معمول دور ميز ايراني ها شلوغ بود. مجري سالن روي سن داشت مسابقه بينگو اجرا ميکرد که ديد عده زيادي حواسشان به يكي از ميزهاي گوشه ی سالن است. هرچه که زمان مي گذشت بر تعداد مشتاقان گفتگوهاي آن ميز افزوده مي شد. شوخي بود يا جدي گفت: « خانم ها و آقايان، مي بينم مشتريان ميز ٦٥ بيشتر از برنامه ی ماست. من مايلم ميكرفون را در اختيار آنها بگذارم تا ببينيم چه مي گويند شما چطور؟» تعدادي از آمريكايي ها از علي خواستند روي سن برود و از آنجا بحث را ادامه بدهد. او رفت. اکنون بيش از پانصد نفر چشم به او داشتند. دو بار نام خدا را ياد کرد و بعدخودش را معرفي کرد و گفت از کجاست. گفت: « من با دوستان آمريكايي ام در باره ی دين ما اسلام صحبت مي کرديم به نظر من شما آمريكايي ها خيلي علاقه مند دانستن هستيد... » جماعت برايش دست زدند. تشكر کرد و ادامه داد: ـ « اما متأسفانه اطلاعات شما از دين حدود يك ميليارد آدم بسيار ناچيز و اندك است. » خانمي اعتراض کرد و گفت: « نه آقا، اينطور نيست من چند ماه با شوهرم در عربستان بوده ام و از نزديك زندگي مسلمان ها را ديده ام به نظر من دين شما مال مردهاست، زنها حق زندگي در اجتماع را ندارند. اما دين ما اينطور نيست، مي بينيد که من امشب آمده ام اينجا برقصم اگر مسلمان بودم که نمي توانستم. » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 9⃣3⃣ و با همين حرف بحث به خانواده در اسلام کشيده شد و علي خوب از عهده ی آن برآمد. * « من حال خودم را نمي فهميدم ولي معلوم بود که خداي متعال، به من حالي داده توأم با بصيرت؛ سيم وصل است و دارم دفاع از دين مي کنم در آن دنيا... عجيب حرف ها سليس مي شد به زبان انگليسي؛ در حالي که من چنين تسلطي نداشتم. من يك دفعه متوجه شدم که دو ساعت است ما داريم در مورد اسلام صحبت مي کنيم و همه کنجكاو و به گوش! مطلب هم دارد ميرسد. مي رسيد و خودمان حفظ مي شديم؛ احساساتمان نسبت به دين و مكتب برانگيخته ميشد. »* مراسم آن شب با سؤالات يك خانم ديگر به پايان رسيد که در باره ی زندگي خانوادگي علي بود: -Are you married ? -Yes . -Have you any children? -On the Way! -Do you want blue or pink? -Hail see in the body and .spirit. (۱) علي وقتي خداحافظي کرد، بيش از پانصد نفر برايش دست زدند او پايين آمد اما همچنان تشويق ميشد . مجدداً روي سن آمد و از ابراز احساسات آنان تشكر کرد. از فردا دعوتنامه هاي زيادي از خانواده هاي آمريكايي براي علي آمد تا که يك فرصتي مهمانشان باشد اما او عمدتاً عذرخواهي مي کرد. درس و کلاس وقتي براي اين کارها باقي نمي گذاشت با اين وجود او چند مورد را پذيرفت. يك شب به باشگاه درجه داران دعوت شدند. براي علي و دوستانش خيلي جالب بود که مي ديدند بر خلاف کشور خودشان، امكانات باشگاه درجه داران آنان بسيار بيشتر از باشگاه افسرانش است. يك روز عصر وقتي علي از کلاس برگشت، روي در اتاقش يادداشتي ديد که خانمي نوشته بود: « دوست عزيز، من به ديدن شما آمدم اما نبوديد...» شماره اي داده بود و خواسته بود با او تماس بگيرد. چشمان سروان درخشيد و به علي گفت: « شيخ، اين طرف اشتباهي به سراغ تو آمده، من الان باهاش تماس مي گيرم و ته و توي قضيه را برايت درمی آورم. » ______________________ ۱. ازدواج کرده ای؟ بله. بچه داری؟ در راه است. آبی (پسر) می خواهی یا صورتی(دختر) ؟ سلامتی جسم و روحش را می خواهم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 0⃣4⃣ تماس گرفت. به لهجه ی آمريكايي تسلط خوبي داشت طوري که آمريكايي ها را شگفت زده مي کرد. صاحب تلفن گفت با آقاي شيرازي کار دارد نه با او ! آقاي شيرازي گوشي را گرفت. خانم از همصحبتي با او ابراز خوشحالي کرد و گفت: « با شوهرم مارك به ديدنت آمديم اما شما نبوديد » و خواست علي وقتي به آنها بدهد. قرار ملاقاتي در لابي هتل گذاشته شد. لحظه ی موعود، خانمي حدوداً چهل ساله با مرد تنومندي که پيپ در گوشه لب داشت در محل ملاقات در انتظار علي نشسته بودند. مارك، بازنشسته ی نيروي دريايي بود. همسرش گفت ما آن شب برنامه ی شما را ديديم. خوشحال مي شويم عصرانه اي مهمان ما باشيد. خانم مؤدب و کنجكاوي بود. علي پذيرفت و در مهماني آنان حضور يافت. دکتر جواني نيز با نامزدش از ديگر دعوت شدگان آن جلسه بودند. دکتر، علي را " مرد مذهبي " خطاب کرد و گفت: « درست است که شما محمد را خدا مي دانيد؟ » علي گفت: « دوست من، فقط من مذهبي نيستم بلكه برخلاف شما مسيحيان، مسلمانان هم مذهبي اند و دين به عنوان يك عنصر زنده در زندگي شان جريان دارد. اما اين که پرسيديد آيا ما پيامبرمان را خدا ميدانيم؟ بايد بگويم برايت خيلي متأسفم شما چطور تحصيل کرده اي هستيد که اطلاعاتتان از آخرين دين رسمي خدا، اينقدر کم است؟» * «بعد او شروع کرد به معذرت خواستن. گفتم آخر شما اين قدر بي اطلاع هستيد؟ اولاً مگر مي شود يك آدم بشود خدا و بعد هم آن آدم الان در دنيا نباشد و مرده باشد؟ اين چه حرفي است که شما مي زنيد؟ کمي روي اين فكر آن؛ ما همه تحصيل کرده هستيم؛ کشور ما اينطور نيست. درست است که الان به سرش زده اند و جزو استعمار وابسته به شماست. ما همه تحصيل کرده هستيم، روشن هستيم. دين اسلام دين روز است. امروز شما هم بايد مسلمان بشويد، منتهي بايد تحقيق کنيد. »* از کسان ديگري که علي دعوتش را پذيرفت، ميزبانش بود. اين سروان آمريكايي براي علي خدمت خوبي کرده بود و همه ی منابع درسي را برايش فراهم کرده بود تا به ايران فرستاده شود که شايد روزي به کار آيد. به همين خاطر علي در مهماني اش شرکت کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ⛔️شبهه: واقعیت پل صراط چیه؟ گذر از پل صراط چگونه است؟ منظور از حدیث« پل صراط از مو باریکتر و از شمشیر برنده تر است» چیه؟ این حرفیا چیه از خودتون ساختید. دقیقا این پل الان کجاست؟ ❇️پاسخ: @Antishobheh ✳️پل: به رابط بين حدفاصل دومنطقه ،مكان ،جايگاه وموقعيت گفته ميشود. ✳️ صراط: راه وروش ،مكتب وشيوه و...... ✳️انسان بعد از قبض روح درچندين مرحله ومكان موردسوال وحسابرسي قرارميگيرد.. 1⃣شب اول قبر ،(بعنوان مرحله انتقال از دنيابه عالم برزخ)كه تعدادي سوالات كلي پرسيده ميشود. 2⃣عالم برزخ ،(بعنوان حدفاصل دنيا وجهان آخرت ) كه حسابرسي كمي دقيقترميشود اماباز درحد كليات است. 3⃣يوم : روزقيامت وصحراي محشراست،كه همه اعمال ،رفتار وگفتارانسانها تاجزئي ترين نكات ومسائل دردادگاه رسيدگي شده وپرونده اعمال هركسي مشخص ميشود. 4⃣پل صراط: حدفاصل ومرحله انتقال انسان از صحراي محشر به جهان آخرت (بهشت ياجهنم ) است. بنابراين معلوم است كه بررسي پرونده اعمال هرشخص كه جمع بندي ومشخص شده بايد دراين مرحله( ) چنان دقيق وموشكافانه باشد تا جايگاه دقيق ودرجات ومقامات هر شخص درآن دنيا(درجات بهشت وجهنم ) مشخص شود تادرحق كسي ذره اي اجحاف نشود. پس از مو باريكتر است چون باظرافت تمام وموشكافانه پرونده بررسي ميشود. از برنده تراست چون با كامل مرحله طي ميشود. براي عده اي گذرازآن مرحله(به اصطلاح پل صراط) آسان وراحت است وبه سرعت عبور ميكنند چون اعمالشان واضح وشفاف وبا بارمعنوي بالا است وبالعكس... ✳️لطف وكمك و ائمه اطهار(ع) درهر 4 مرحله مذكور شامل حال شيعيان و اهل بيت( ع) ميشود. طبق روايات هم درشب اول قبر هم هم و سر پل صراط. وهمچنين درجهان آخرت هم شامل ميشود. اما شفاعت نهايي درمرحله پل صراط و رهايي از ميشود. البته شفاعت اهل بيت شامل تمامي درجات جهنم نميشود. بلكه شامل كساني ميشود كه درطبقات ودرجات اوليه جهنم درحال عذابند بعلت كمي گناه وچون تا آن گناه پاك نشود آن شخص ظرفيت روحي ورود به بهشت رانخواهد داشت. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم