🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 6⃣1⃣
خيلی هوای من رو داشت. بارها به خاطر من در وزنهای مختلف شرکت کرد تا مبادا به خاطر ورزش، ذرهای بين ما کينه و کدورت پيش بياد. حتی گاهی اوقات با تلاش و سختی زياد، وزنش را کم يا زياد میکرد تا من هم بتوانم در اوزانی ديگر در کنار سيد به مسابقات بروم.
گاهی با هم مبارزه میکرديم. هر وقت من رو زمين می زد معذرت خواهی میکرد. اين قدر عذر خواهی میکرد که گفتم:
« بابا سيد جان، مثلا داريم مبارزه میکنيم، شما فوتوفنهات رو بزن، کارت نباشه. »
سيد میگفت:
« نه داداش، دلم نمياد رفيقام رو اينطوری بزنم زمين، بايد دست رفيق رو گرفت، نه اينکه رفيق رو زمين زد... »
هميشه به ما که کمربند مشکی و بالابوديم میگفت:
« هوای بچههای تازه وارد رو داشته باشيد. در مقابلشون مغرور نشيد. بريد باهاشون کار کنيد و تشويقشون کنيد.
در ورزش بسيار متواضع بود. با اين که اين اواخر از لحاظ بدنی هيکل درشت و ورزشی داشت، اما خيلی افتادهتر شده بود. هميشه ابتدا و انتهای ورزش رو با دعا شروع میکرد و به پايان میبرد. سيد ورزش رو هم با نگاه خاصی دنبال میکرد. خيلی از نوجوانان و جوانان رو تشويق میکرد و به سمت باشگاه میبرد. يکی از ورزشکاران میگفت:
« از دلايلی كه باعث شد پای من و خيلیها مثل من، به مراكز خلاف و... باز نشود، رفاقت با سيد ميلاد بود. وقت ما را پر میكرد. با هم ورزش میرفتيم، مسجد، هيئت، اردو، کوه و... برنامههايی بود که سيد برای پر کردن اوقات ما را به اون سمت میکشاند. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 7⃣1⃣
سيد، الگوی اخلاق عملی برای تمام دوستان و همسالان بود. من بعدها خيلی دقت كردم. به جز پدر و مادرش كه در تربيت او بسيار تأثير داشتند، رفاقت عجيبش با شهدا در شخصيت او بسيار مؤثر بود.
اما يكی از مهمترين مسائلی كه تأكيد میكرد، بحث حيا بود. میگفت:
« اگر كسی با حيا بود، اميد به سعادتش هست، اما انسان بیحيا دين ندارد. »
اين حيا در تمام مراحل زندگی سيد ديده میشد. در مقابل نامحرم به شدت حيا داشت. در باشگاه هم نمونههای زيادی رو از حيای سيد سراغ دارم. در بين دوستان و همسالان، كسانی را برای رفاقت انتخاب میكرد كه حيا داشتند. اگر میديد شخصی دريده و بیحياست، تلاش میكرد كه رفتار آن شخص را تغيير دهد...
مسابقات مهمی بود. از شهرهای مختلف آمده بودند. چند هفتهای میشد که مادرش فوت کرده بود. با اين که از لحاظ روحي شرايط خوبی نداشت، خيلی خوب مبارزه کرد و در مقابل حريفانِ بسيار نامدار، پيروز شد و به فينال راه يافت.
همهی ما از فيناليست شدن سيد خوشحال بوديم. درفينال با اختلاف کم بازنده و نفر دوم مسابقات شد. طی يک مراسم باشکوهی مدالها تقديم ورزشکاران قهرمان شد. من از اين که سيد هم جزو مدالآوران بود خيلی خوشحال بودم. اما از اين که خودم مدال نگرفتم ناراحت بودم. سيد از سکوی قهرمانی که پايين اومد رفتم سراغش و تبريک گفتم. بعد با حسرت رو کردم به سيد و گفتم:
« خوش به حالت مدال گرفتی، کاش من هم میتونستم مقام بيارم، اين همه زحمت کشيدم اما بیفايده بود... »
سيد بلافاصله مدالش رو به طرف من گرفت، گفت:
« بيا اين مدال تقديم به شما. »
گفتم:
« سيد جان چی داری ميگی؟ »
گفت:
« به جان خودم شوخی نمیکنم. اگه دوست داری بيا، برای من مهم نيست. »
از سيد اصرار و از من انکار. هر چقدر اصرار کرد قبول نکردم.
🎤 راویان: آقايان غفاری، صمدی و...
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 8⃣1⃣
🇮🇷 دانشگاه
بعد از اتمام دبيرستان، سيد در کنکور شرکت کرد و در دانشگاه ملاير رشته مهندسی عمران پذيرفته شد. چند ترمی رو دانشگاه ملايرمشغول به تحصيل بود. بعد پيگير شد و از دانشگاه ملاير به همدان منتقل شد.
يادمه غالبا تو دانشگاه موقع نماز میرفت مسجد دانشگاه و در نماز جماعت و اول وقت شرکت میکرد. برنامهی کاری سيد رو نماز اول وقتش تعيين میکرد. خودش رو مقيد به اين امر بسيار مهم کرده بود. حتی در دانشگاه.
مدتی رو که در خوابگاه بود اذيت میشد. بارها میاومد پيش من گلايه میکرد، از وضعيت دانشجوها و دانشگاه؛ مخصوصا از حجاب برخی دانشجوها خيلی ناراحت بود. غصهی اون جوانها رو میخورد. اعتقاد داشت اين جوانها غالبا ناآگاهانه اين اشتباهات رو انجام میدهند. میگفت:
« بايد فکری کرد، تلاش کرد تا اين جوانها تو زمين دشمن بازی نکنند. بايد به پدر مادرها هشدار داد تا حواسشون به بچههاشون باشه تا خدای نکرده به انحراف کشيده نشوند. »
سيد میگفت:
« گاهی اوقات تو خوابگاه متأسفانه مشروب میخورند و مواد مصرف میکنند و... »
تمام هم و غمش اصلاح اين موارد بود. تلاشش رو میکرد. در نهايت اگر نمیتونست تأثير بگذاره خودش رو از اون محيطها دور میکرد.
بسياری از جوانها رو ديده بودم تا پاشون به دانشگاه باز میشد پوشش و رفتارشون متفاوت میشد، اما من ذرهای در سيد اين تغييرات رو مشاهده نکردم.
تو دانشگاه و محيط خوابگاه مقيد به مسائل دينیاش بود. گاهی دوستانش به شوخی میگفتند:
« سيد اونجا هم دست بردار نيست، نماز و قرآن و مسجد وهيئت رفتنش ترک نمیشه. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 9⃣1⃣
تو هم کلاسیهاواطرافش بودند کسانی که اهل دود و دم و ارتباط با نامحرم باشند. اما سيد بیدی نبود كه با اين بادها بلرزه، البته سعی میکرد خيلی تو اين محيط نمونه. میگفت:
« میترسم روی من هم اثرگذار بشه. »
گاهی اوقات نمیرفت دانشگاه. میگفتم:
« سيد چرا نمیری؟ از درسهات جا میمونیها؟! »
میگفت:
« چارهای نيست. اونجا موندن سخته. »
اسفند ماه هم که بدون توجه، بار و بنديلش رو میبست و میرفت جنوب...
حتی شنيده بودم بعضی از دخترهای دانشجو تو کلاس، سيد رو مسخره میکردند، اما سيد راهش رو خوب شناخته بود و به مسيرش اعتقاد داشت.
جالبه همين سيد، ترمهای بالاتر که رسيد ديدم خيلی حضورش تو دانشگاه بيشتر شده! گفتم:
« سيد چی شده بچه درسخون شدی؟ »
میگفت:
« بايد ماها درس بخونيم، قوی باشيم تا توی جامعه تأثيرگذار باشيم. من بايد تو دانشگاه روی بچهها تأثير بگذارم، نه اين که خودم رو کنار بکشم. توصيهی مقام معظم رهبری است که ما بچه بسيجیها وسط ميدان باشيم تا اثرگذاری ما هم بيشتر باشه. »
البته سيد هيچوقت با همهی مشکلات از درس غافل نمیشد. دور هم که بوديم گاهی درددل میکرديم. سيد میگفت:
« خيلی بايد حواسمون جمع باشه تو دانشگاه نلغزيم، گاهی اوقات موقعيت گناه پيش اومد، اما خدا کمک کرد و به مدد شهدا من خودم رو از گناه حفظ کردم. »
خيلی محکم بود. تو دانشگاه خانهای مستحکم در دل آتشفشان برپا کرده بود. استحکام اعتقادات سيد، فقط و فقط به خاطر ارتباط قوی و مستمرش با اهلبيت علیهم السلام و شهدا بود...
يادمه همون دوران، چندين مرتبه مزاحم تلفنی داشت. دانشجوهای دختر بهش زنگ میزدنند، اذيتش میکردند. سيد تا میفهميد اونها هستند يا جواب نمیداد يا اگر در منزل بود گوشیاش رو میداد به مادرش تا با اونها صحبت کنه! برخی از اونها باوقاحت تمام میگفتند:
« مادر ما دوست داريم عروس شما باشيم. »
براش پيامک هم میفرستادند، به من میگفت:
« حتی يک بار هم جواب پيامشون رو ندادم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 0⃣2⃣
میگفت:
« میدونم از سر نادانيشونه که دارند اين کارها رو میکنند. خدا انشاءالله به برکت شهدا اونها رو هم هدايت کنه و تا دير نشده هر چه زودتر پی به اشتباه شون ببرن... »
يه روز سيد رو با کيف و کتابش ديدم که از دانشگاه میاومد. گفتم:
« چطوری مهندس؟ چه خبر؟ »
گفت:
« خبر خاصی نيست، اما امروز تو دانشگاه دعوا کردم! »
گفتم:
« چی؟! از کی تا حالا جناب مهندس ما اهل دعوا شده؟! آخه براي چی؟! دعوا اون هم تو دانشگاه!؟ »
گفت:
« بله، چند نفر از قلدرهای دانشگاه زورشون به يکی از بچههای مظلوم رسيده بود، اذيتش میکردند. من هم نتونستم طاقت بيارم، حسابی گوشمالیشون دادم. خدا رو شکر حق مظلوم رو گرفتم. رو شون کم شد. »
گفتم:
« خب اين که خوشحالی نداره. »
گفت:
« خوشحالیام به خاطر گرفتن حق يه مظلومه، نه دعوا تو دانشگاه!؟ »
يه بار با سيد رفتم دانشگاه، میخواست با يکی از اساتيدشون صحبت کنه. سيد شلوار شش جيب پوشيده بود، پيرهنش هم روی شلوارش بود و ريشهاش صورتش رو پوشونده بود. منتظر شديم تا استاد بياد، تا استاد اومد سيد رفت به سمتش، خيلی مؤدب سلام كرد، استاد با سردی جواب سلام سيد رو داد! بعدش با حالت تمسخر گفت:
« شمادانشجو هستيد؟ »
سيد گفت:
« بله استاد، من با شما درس داشتم. »
استاد گفت:
« پس اين چه تيپيه که برای خودت زدی؟! به روز باش، اين ريشها چيه گذاشتی؟ »
من خيلی ناراحت شدم اما سيد خيلی مؤدب با استاد برخورد کرد و چيزی نگفت. چون به مسيرش اعتقاد داشت از اين ملامتها و تمسخرها ناراحت نمیشد.
🎤 راویان: جمعی از دوستان و خانواده
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🟢 معرفی غلط امام زمان علیهالسلام
#استاد_رفیعی
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊تصاویر ۳ شهید مدافع حرمی که در روز ۲۱ شهریور ماه آسمانی شدند...
🌷سالروز شهادت
شهید مدافع حرم #مرتضی_عطایی
شهید مدافع حرم #محمدعلی_خادمی
شهید مدافع حرم #حسین_تابسته
💠شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دل تنگی هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و #اشک و #امام_رضا
امروز هم حکایتِ #خادم افتخاری اش .
به گمانم #مرتضی_عطایی کنار #پنجره_فولاد روضه ی #خرابه_ی_شام را خواند و با نوحه ی #سالار_زینب ، دم ِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ #دمشق حاجت روا شد.
آنقدر عکس و فیلم از #مدافعان_حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که #آوینی_سوریه شد.
هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق #چله_ای برای سلامتی اش در #حرم امام رئوف می گرفت.
اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام #جانباز ِمدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند .سخت است حال #جامانده ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است
شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش #ارباب بود یا رضایت #همسر دل شکسته اش برای شهادت یا #مناجات خودش در روز ِ#عرفه با #معشوق که با تیری که به #گلویش اصابت کرد به آرزویش رسید.
ابوعلی دیگر نگران نباش.در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است.فقط تو را #قسم به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن.
باید گذشت از این #دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر #قربانی
سوی #حسین رفتن با چهره خونی
زین سان بود زیبا #معراج انسانی
🍂به مناسبت شهادت #شهید #مرتضی_عطایی
✍نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر
📅تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۵۵
📆تاریخ شهادت: ۹ ذی الحجه (روز عرفه) ۲۱ شهریور ۱۳۹۵
🥀مزار : بهشت رضا. #مشهد
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم